کل نماهای صفحه

‏نمایش پست‌ها با برچسب دجالگری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب دجالگری. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۶ اسفند ۱۳, یکشنبه

استراتژی قیام و سرنگونی- مسعود رجوی از قصل دوازدهم تا پایان کتاب



ایران-نوروز۹۷- قسمتی ازسخنان پرمحتوای اقای مسعود رجوی در نوروز۶۵
نسلهای بعد گواهی خواهند داد و در تواریخ خواهند نوشت که مجاهدین که بودند و چه کردند
.تا آنجائي که به عنصر مجاهد برمیگردد ما قیام نکردیم که به قدرت برسیم این هدف نبوده و نیست

میشود مجاهد وار قیام کرد زنجیرها را از هم درید وگفت ما هستیم چون قیام میکنیم چون مقاومت میکنیم چون شرف داریم و میشود گفت قیمتش را می پردازیم و در مقابل خمینی جا نخواهیم زد واز همش خواهم درید و کاخ ستم را از بنیاد واژگون خواهم کرد  با هر بهائي


فصل دوازدهم
نمونه هاى دجالگرى
چند نمونه بياد ماندنى ديگر را مىگويم تا تفاوت دروغ و دغل و دنائت در رژيم مادون سرمايه دارى ولايتفقيه با ديكتاتوريهاى كلاسيك، روشن شود:

مصدق مسلم نبود!
خمينى هرگاه فرصت مىيافت، حقد و كين سبعانه خود را، بىمحابا عليه پيشواى نهضت ملى ايران دكتر محمد مصدق، بيرون مىريخت:
-درخرداد 1358 گفت «ملى كردن نفت پيش ما مطرح نيست. اين اشتباه است. ما اسلام را مى‌خواهيم. اسلام كه آمد، نفت هم مال خودمان مى‌شود. مقصد ما نفت نيست اگر يك‌ نفر نفت را ملّى كرده است، اسلام را كنار بگذاريم، براى او سينه بزنيم». خمينى افزود «براى هر استخوانى ميتينگ راهانداختن و به‌دنبال آن با اسلام مخالفت كردن، قابل تحمل نيست».

-در خرداد 1360 خمينى ضمن نقل خاطره يى از زمان نخست وزيرى مصدق به كين كشى پرداخت و به صراحت گفت، مصدق «مسلم نبود». خمينى گفت:
«… . يك سگى را نزديك مجلس عينك به آن زدند و اسمش را ”آيتالله“ گذاشتند! اين در آن زمان بود كه اينها فخر مى‌كنند به وجود او. او [مصدق] هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل يكى از علماى تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگى را عينك زدهاند و به اسم ”آيتالله“ توى خيابانها مىگردانند. من به آن آقا عرض كردم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست، اين سيلى خواهد خورد. و طولى نكشيد كه سيلى را خورد. و اگر مانده بود سيلى بر اسلام مىزد».

خمينى راست مى‌گفت، مصدق هيچ‌گاه آن «مسلم» مورد نظر خمينى نبود. در بيدادگاه نظامى شاه مى‌گفت كه مسلك من مسلك حضرت سيدالشهدا است. مى‌گفت كه «چه از اين خوبتر كه من در راه ايران عزيز زجر بكشم، و چه از اين بالاتر كه من در دنيا مظلوم واقع بشوم و چه افتخارى از اين بالاتر كه با رأى اين دادگاه از بين بروم؟ سيدالشهد عليه السلام فرموده «وقتى انسان براى مرگ آفريده شده باشد، با شمشير به مرگ برسد ارزندهتر است». (مصدق در محكمه نظامى-كتاب اول جلد دوم)

مصدق در مجلس چهاردهم در شهريور 1324 خود را چنين معرفى كرد: «من ايرانى ومسلمانم و بر عليه هر چه ايرانيت و اسلاميت را تهديد كند، تا زنده هستم مبارزه مىنمايم» (كتاب سياست موازنه منفى در مجلس چهاردهم- جلد دوم).

در همين سخنرانى بود كه مصدق حين تشريح سياست موازنه منفى رودرروى صدرالاشراف نخستوزير وقت كه مهره انگليس بود و رودرروى حزب توده كه منافع و سياست روسيه شوروى را در ايران پيش مىبرد گفت:
«از نظر ما اجنبى اجنبى است، شمال و جنوب فرق نمىكند و موازنه بين آنها يگانه راه نجات ماست… . واضحتر بگويم ما بايد خود را به آن درجه استقلال واقعى برسانيم كه هيچ چيز جز مصلحت ايران و حفظ قوميت و دين وتمدن خودمان محرك ما نباشد»
مصدق افزود: «از مسلمانى و آداب آن براى برحق بودن اسلام نه براى ميل اين و آن پيروى كنيم و به لوازم آن فقط از ترس خدا و معاد، نه مقتضيات دنيوى و سياسى، عمل نماييم. باد شمال يا جنوب ما را نلرزاند و در درجه ايمان ما تأثيرى ننمايد».

اكنون حرامزادگى ايدئولوژيكى و سياسى خمينى را بنگريد كه چگونه بر نامسلمانى مصدق حكم مى‌كند. افتخار بر پيشواى نهضت ملى ضداستعمارى مردم ايران كه خمينى او را مسلم نمى‌داند.
همه مى‌دانند كه شهادتين گفتن، علامت اسلام و مسلمانى است. خدا خودش هم با صراحت مى‌گويد مبادا بهخاطر منافع و غنائم دنيوى، به كسى كه به شما سلام گفته و از در آشتى درآمده است بگوييد مؤمن نيستى (وَلاَ تَقولوا لمَن أَلقَى إلَيكم السَّلاَمَ لَستَ مؤمنًا… آيه 94 سوره النساء). پس اين چه مرجع تقليدى است كه در سال 1360 يعنى 28سال پس از كودتاى 28مرداد و 15سال پس از درگذشت مصدق، هنوز اين چنين با او كينه دارد. بنابراين به‌طريق اولى هرگز و هيچ‌گاه نبايد انتظار داشت كه مجاهدين را مسلمان بداند. بدون شك خمينى و خامنهاى، مانند همتاى سياسى و عقيدتىشان يزيد، امام حسين را هم «خارجى» و «قدرت طلب» مى‌خوانند. اين اقتضاى دستگاه دجاليت است.

به همين خاطر در مهر 1360، در برنامه شورا و دولت موقت تحت عنوان «نجات ارزشهاى اصيل وترقيخواهانه ملى و ميهنى» نوشتيم:
«در همين جا بسيار ضرورى است كه به انهدام و سركوب ارتجاعى همه ارزشهاى اصيل و ترقيخواهانه ملى از جانب خمينى اشاره كنيم. چنانكه در عمل به ثبوت رسيد، ارتجاع حاكم بهرغم برخوردهاى رياكارانه پيشين، هر گونه ملى گرايى و ميهن پرستى را اساساً مردود شمرد و سركوب نمود. اين نحوهى برخورد، اگر چه به يك نوع جهان وطنى و نفى مرزها و حدود سرمايهدارى تظاهر نموده، و حسب المعمول فرصت طلبان دست راستى را به طمع مىانداخت، اما در حقيقت آرزوهاى برباد رفته قرون وسطايى را نمايندگى مى‌كند كه متاسفانه تحت لواى اسلام عرضه مى‌شود. پس هدف در يك كلام اين بود كه همه موانع ترقيخواهانه ملى و ميهنى بر سر راه ديكتاتور ارتجاعى منكوب شود. بارزترين نمود اين حقيقت را مى‌توان در تخفيف و توهين به پيشواى فقيد نهضت ملى ايران، دكتر محمد مصدق، و الگوسازى مرتجعين قهّارى چون شيخ‌فضل‌الله و كاشانى، كه به‌كرّات از جانب خمينى تكرار شده، باز يافت».
***

سياهكل حادثه آفرينى استعمار!
در شامگاه 19‌بهمن 1349، گروهى از انقلابيون پيشتاز فدايى با حمله به‌پاسگاه ژاندارمرى سياهكل، حماسه‌يى فراموشى‌ناپذير در حاشيه جنگلهاى گيلان رقم زدند. تهاجم متهورانه و انقلابى چريكها در آن شرايط، فضاى سازش و انفعال و بىعملى را در بين روشنفكران آن زمان درهم شكست و صف پيشتازان و انقلابيون را از فرصت‌طلبان و سازشكاران تودهاى جدا كرد.
در جريان اين حماسهٴ خونين، دوتن به شهادت رسيدند و فرمانده هسته چريكى، على‌اكبر صفايى فراهانى به‌همراه 12همرزمش، دستگير و در 26اسفند همان سال، به‌جوخه تيرباران سپرده شد.
خمينى كه در اين زمان، روزگار بريدگى خود را در نجف مىگذراند، در منتهاى فرومايگى و دجاليت، قيام سياهكل را به استعمار نسبت داد و در نامه به ‌انجمنهاى اسلامى خارج كشور نوشت: «از حادثه‌آفرينى استعمار در كشورهاى اسلامى نظير حادثه سياهكل و حوادث تركيه فريب نخوريد و اغفال نشويد».

***
حق رأى زنان مخالف ديانت مقدسه و بر خلاف چند حكم ضرورى اسلام!
قبلاً گفتهايم كه شاه در ابتداى سالهاى 1340 كه كندى در آمريكا روى كارآمد، براى حفظ رژيم سلطنتى به اصلاحات بورژوايى روى آورد و از جمله حق شركت زنان در انتخابات را مطرح كرد. تا اين زمان طبق رسوم فئودالى در رژيم سلطنتى، زنان، در شمار محجورين (ديوانگان) و صغار (اطفال نابالغ) و ورشكستگان به‌تقصير، از حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌كردن محروم بودند. ‌به‌رغم اين‌كه 25سال پيش از آن، رضا شاه در سال 1316 برداشتن حجاب را اجبارى كرده‌بود.

اما در سال 1341 وقتى كه شاه براى حفظ رژيمش با پشتوانه آمريكا مصمم به‌برخى اصلاحات بورژوايى شد، آخوندهاى عهد فئودالى به مخالفت برخاستند. دعواى خمينى با شاه از همين‌جا شروع شد. به‌جاى اينكه ديكتاتورى را مانند جريانهاى ملى آن زمان هدف قرار بدهد، از موضع به غايت ارتجاعى به حق رأى زنان حمله كرد و آن را بر خلاف مبانى اسلام شمرد.

‌به‌ تلگرام خمينى به شاه در مهر 1341 كه سراپا از موضع خيرخواهى براى ديكتاتورى سلطنتى نوشته شده، آن هم يك دهه بعد از كودتاى 28مرداد، توجه كنيد:
«بسم الله الرحمن الرحيم
حضور مبارك اعليحضرت همايونى
پس از اهداء تحيت و دعا، به‌طورى‌ كه در روزنامه‌ها منتشر است دولت در انجمنهاى ايالتى و ولايتى اسلام را در رأى دهندگان و منتخبين شرط نكرده و به‌زنها حق رأى داده است و اين امر موجب نگرانى علماء اعلام و ساير طبقات مسلمين است. بر‌خاطر همايونى مكشوف است كه صلاح مملكت در حفظ احكام دين مبين اسلام و آرامش قلوب است. ‌مستدعى است امر فرماييد مطالبى را كه مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمى مملكت است از برنامه‌هاى دولتى و حزبى حذف نمايند تا موجب دعاگويى ملت مسلمان شود. ‌الداعى روح‌الله‌الموسوى»

خمينى هم‌چنين در تلگرام 15آبان 1341 به‌شاه مى‌نويسد:
«اين‌جانب به‌حكم خيرخواهى براى ملت اسلام، اعليحضرت را متوجه مى‌كنم به‌اين‌كه اطمينان نفرماييد به‌عناصرى كه با چاپلوسى و اظهار چاكرى و خانه‌زادى مى‌خواهند تمام كارهاى خلاف دين و قانون را كرده به‌اعليحضرت نسبت دهند و قانون اساسى را كه ضامن مليت و سلطنت است با تصويب‌نامه خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند».

شاه در اين هنگام به‌طور موضعى از حق انتخاب كردن و انتخاب شدن زنان عقبنشينى كرد. خمينى اين را پيروزى بزرگى به‌حساب آورد و در 11آذر 1341 گفت: «زنها را وارد كرده‌اند در ادارات، ببينيد در هر اداره‌يى كه وارد شدند آن اداره فلج شد… زن اگر وارد هر دستگاهى شد اوضاع را به‌هم مى‌زند».
‌بعد از پيشروى شاه در رفراندوم «انقلاب سفيد» در 6بهمن 1341، خمينى دوباره نوشت: «با اعلام تساوى حقوق زن چند حكم ضرورى اسلام محو مى‌شود».

در خرداد 1342 هم خمينى ضمن سخنان شديداللحن خود عليه شاه مى‌گفت «آقاى شاه نفهميده مى‌رود بالاى آن‌جا، مى‌گويد تساوى حقوق زن و مرد. ‌آقا اين را به‌تو تزريق كرده‌اند… من شنيده‌ام سازمان امنيت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بيندازد تا بيرونش كنند».
مىبينيد كه خمينى تا چه حد غمخوار و نگران «آقاى شاه» بوده كه مبادا سازمان امنيت او را با «تساوى حقوق زن و مرد» از نظر مردم بيندازد!
اما 15سال بعد وقتى خمينى به قدرت رسيد، اسلامش به‌اقتضاى زمانه رنگ عوض كرد و ديگر مخالفتى با حق انتخاب كردن و انتخاب شدن زنان به‌نمايندگى مجلس نكرد و ما نفهميديم كه آن احكام ضرورى اسلام كه مى‌گفت با اين كار «محو» مى‌شود، چه شد و به كجا رفت؟!

***
  بزدلى وبوقلمون صفتى
خمينى در دوران بريدگى در سال 1349، از فرط احتياط‌كارى و بزدلى در برابر رژيم شاه حتى از يك معرفى و پادرميانى ساده براى نجات جان مجاهدين در عراق خوددارى كرد.
داستان از اين قرار بود كه از سال 1348 روابط ما با جنبش فلسطين و مشخصاً سازمان الفتح برقرار شده بود دسته دسته براى آموزش نظامى به پايگاههاى فلسطينيها به اردن مىرفتيم. جنبش فلسطين در آن هنگام در ميان مردم ايران بسيار محبوب و مظلوم بود. آقاى طالقانى اغلب در اعياد فطر در مسجد هدايت، مقرر مىكرد كه فطريهها به فلسطينيها پرداخته شود. هرزمان كه آقاى طالقانى در تبعيد و زندان نبود، در شبهاى ماه رمضان در مسجد هدايت سخنرانى مىكرد و مجاهدين هم، بدون اينكه يكديگر را بشناسند، اغلب در آن‌جا حاضر مىشدند.

در همان روزگار بود كه شهيد شكرالله پاكنژاد و دوستانش به هنگام خروج از مرز درحوالى شلمچه دستگير شدند و گروه آنها به «گروه فلسطين» مشهور شد. دفاعيات پاكنژاد در بيدادگاه نظامى واقعاً فضاى سياسى ايران را در آن روزگار تكان داد ومحيطهاى دانشجويى را دگوگون كرد.

مسير مجاهدين براى خارج شدن از كشور و رسيدن به پايگاههاى فلسطين، مسير متفاوتى بود. ما ابتدا به بندرعباس و سپس بندر كوچك كنگ مىرفتيم و از آن‌جا با لنج از خليج فارس عبور مىكرديم و خود را به شيخنشينها مىرسانديم. در آن‌جا مدارك لازم را با صنعت دستساز و ابتكارات برادرانمان تهيه مىكرديم و آن‌گاه خودمان را به بيروت مىرسانديم و به رابطى كه الفتح معين كرده بود، معرفى مىكرديم. اين رابط ما را با برگههاى عبور الفتح از لبنان به سوريه عبور مىداد و به دفاتر فتح در اردن مىرساند. در تمام طول اين مسير طولانى، علاوه برايستگاههاى كنترل مرزى، پاسگاههاى ويژه جنبش فلسطين به نام «فرماندهى مبارزه مسلحانه» داير بود كه كنترل برگههاى عبور و مرور همه نيروها و نفرات وابسته به جنبش را به‌طور مستقل و جدا از ايستگاههاى كنترل مرزى لبنان و سوريه و اردن، انجام مى‌دادند. در حقيقت در سراسر اين مسير حاكميت دوگانه برقراربود. جنبش فلسطين در آن زمان در اوج قرارداشت.

من در تابستان 1349 همين مسير را طى كردم. در آن زمان همراه با يكى از برادرانمان از تهران به شيراز و بندر عباس و سپس به كنگ رفتيم. در مسجدى لباس عوض كرديم و بعد به خانه قاچاقچى رفتيم و دو روز در خانه او بوديم. در آن‌جا فهميدم كه عمده مردم كنگ روزانه دو نوبت بيشتر غذا نمىخورند. يكى صبحانه كه مقدارى نان است و ديگرى هم شام كه چيزى شبيه به اشكنه بود. از كوزهيى كه به ما مى‌دادند، يك بار آب را در ليوان ريختم و ديدم مملو از كرمهاى ريز است و ديگر نخوردم. اين فرق آب تصفيه شده و لولهكشى در تهران با آب نوشيدنى در كنگ بود. 2روز طول كشيد تا ترتيب سفر قاچاق ما با لنج داده شد. قاچاقچى با يك قايق كوچك توى دريا ميان بر زد، و ما را به لنج رساند و سوار شديم. قرار اوليه اين بود كه ما بعد از بازرسى لنج توسط ژاندارمرى محل سوار شويم اما در عمل معكوس شد و معلوم شد كه ژاندارمها بعد از سوار شدن ما مىرسند. به‌همين خاطر يكى از ما را توى مسافرين جا زدند و من بايد توى موتورخانه قايم مىشدم تا ژاندارمها بيايند و بروند. براى همين صاحب لنج در آخرين لحظه به من گفت كه بايد زير موتورخانه دراز بكشم و رويم مقدار زيادى كاه و بوته ريخت و به زبان خودش به من فهماند كه اگر ژاندارمها به كاه و بوته چوب و يا سر نيزه زدند كه ببينند چيزى هست يا نه، نبايد بترسم. ژاندارمها آمدند و بازرسى كردند و رفتند و چوبشان هم به من نخورد و ساعتى بعد ملاحان آمدند مرا از موتورخانه بيرون كشيدند و در حاليكه لباسها و سر وصورتم پر از خاك و خاشاك بود به روى قايق بردند. روز بعد در گمرك دبى هم يك كيسه گونى بار روى دوشم گذاشتند كه انگار كارگر حمل بار هستم و به سلامت گذشتم. چند روزى هم در دبى كه فوقالعاده گرم بود، پيش برادرانمان بوديم و از آن‌جا به ابوظبى و سپس بيروت و دمشق و عمان رفتيم و خود را به يكى از دفاتر الفتح معرفى كرديم. چون به سؤالات آنها به‌طور قانع كننده نمى‌توانستيم جواب بدهيم و همه سوالات را درباره هويت خودمان به يك رابط رسمى كه هنوز سر نرسيده بود ارجاع مى‌داديم، تا نيمهشب ما را در اتاقى بازداشت كردند تا رابط از راه برسد. در هفتههاى بعد كه ديدارها و گفتگوهايمان در چندين نوبت انجام شد به پايگاه شهيد حسن سلامه منتقل شديم و تا «سپتامبر سياه» در سال 1970 (شهريور و مهر 1349) در پايگاه فلسطينيها بوديم.

فرمانده پايگاه «اخ احمد الجزايرى» (يعنى برادر احمد الجزايرى بود) كه در نبردهاى استقلال مراكش و الجزائر شركت كرده بود. در شهريور 49 جنگ شروع شد و ما يكى دو هفته به‌شدت زير آتش نيروهاى اردن بوديم. براى اولين بار بود كه من جنگ مىديدم و داستانها داشت.

سرانجام به استثناى فرمانده پايگاه، بقيه همگى با آتش تانكهاى اردن به شهادت رسيدند. يكى دو روز قبل از آن، بنابه تلگرامى كه فرماندهى كل انقلاب فلسطين فرستاده بود ما را از اين پايگاه به‌طور قاچاق خارج كردند و به عمان برگرداندند. عمان هم جنگ‌زده و زير آتش شديد بود. در سه هفتهاى كه در يك هتل درجه چندم بوديم، نه آب بود و نه برق و فقط گاهى وقتها براى به‌دست آوردن چند قرص نان كه بين تمام ساكنان اين هتل تقسيم مى‌كرديم، از هتل خارج مىشديم. براى رسيدن به معدود نانوايىهايى كه در نقاط دوردست شهر نان پخت مى‌كردند بايد فاصله طولانى را طى مى‌كرديم و ساعتها در صف انتظار مىايستاديم. اما در تمامى ساعتهاى تبادل آتش ادامه داشت و صداى كر كننده انواع و اقسام سلاحها در تمام 24ساعت امان نمى‌داد. وضعيت الفتح هم بهم ريخته بود و ارتباط ما با مسئولينمان در الفتح قطع شده بود. فرمانده و مسئول مستقيم دسته ما، شهيد بنيانگذار اصغر بديع زادگان بود. او مستمراً ما را به صبر در برابر گرسنگى و ايستادگى در برابر ترس از دستگيرى و شهادت فرا مى‌خواند. عاقبت رفقاى فلسطينى ما يك نيمهشب سر رسيدند و ما را به مقر ابوجهاد (از رهبران فلسطينى) بردند به‌دستور ابوجهاد همراه با دهها فلسطينى ديگر پشت يك كاميون بارى سوارمان كردند و از مسيرهاى خاكى و قاچاق در هواى فوقالعاده سرد تا روز بعد ما را به بيروت رساندند. در حقيقت به نحو تعجب آورى هم از پايگاه و هم از اردن خارج شده بوديم و وقتى كه به بيروت رسيديم خودمان هم تعجب مىكرديم كه چگونه در آن وانفسا زنده و سالم ماندهايم. من در اين سفر فهميدم كه مبارزه كردن قيمت مى‌خواهد و شوخى بر نمى‌دارد.
***
يك بار هم كه در بحبوحه جنگ در عمان خطر كرده و براى خريد نان به تنهايى از هتل خارج شده بودم، صحنه عجيب و غريبى ديدم كه هيچ‌گاه فراموش نمى‌كنم. در زير آتشبارى، از خرابهاى در انتهاى يك كوچه مىگذشتم كه هر روز خلوت بود. اما در آن روز جمعيت قابل توجهى جمع شده بودند. در حاليكه آتشبارى ادامه داشت. در وسط صحنه آتش و دود هم برپا بود و من نمىفهميدم موضوع چيست؟ خريد نان براى ساكنان گرسنه و آشفته هتل را از ياد بردم و كنجكاو شدم ببينم داستان چيست. از لاى جمعيت عبور كردم و جلو رفتم. معلوم شد، جوانان محل، مزدورى را كه مرتكب خيانت و جنايت شده و تعدادى را به كشتن داده بود، كشته و بعد جسد را هم به آتش كشيدهاند. با يك فلسطينى جا افتادهتر با جملات شكسته و بسته انگليسى و عربى وارد جدل شدم. از من پرسيد كه هستى و اين‌جا چه مىكنى؟ طبق محملى كه داشتيم خودم را دانشجوى پاكستانى طرفدار الفتح معرفى كردم
وقتى اعتماد او جلب شد از من پرسيد، حرفت چيست؟ گفتم چرا جوانهاى شما اين كارها را مى‌كنند؟
خنديد و گفت: تو يك روشنفكر هستى! هنوز نمىفهمى كه خائنها با مردم ما و جنبش ما چه مىكنند و ما هيچ راه ديگرى براى دفاع از خودمان در برابر آنها نداريم
گفتم من در كتابهاى انقلاب الجزائر خواندهام كه خائن را بىگفتگو مجازات مىكنند و اين يك قرارداد بهرسميت شناخته شده الجزائريها بوده است. خشم وكين برحق مردم را مىفهمم امااين يك واكنش و يك كار خودبه‌خودى است و شماها كه مىفهميد، چرا جلوى آنرا نمىگيريد؟ … .
در اين لحظه گلوله خمپارهيى در همان حوالى فرو افتاد و دود و تركشهاى آن فضاى اطراف را فرا گرفت. مخاطب من با صداى بلند فرياد زد: ديگر بس است، زود از اين جا برو… و بحثمان ناتمام ماند.

در مسير نانوايى و بازگشت به هتل در حاليكه 3 قرص نان گير آورده بودم، تماماً به «ابو ايمَن» فكر مى‌كردم. ابو ايمن افسر نگهبان پايگاه مان بود، يك افسر رشيد فلسطينى بسيار شجاع كه چند هفته را به چشم ديده بودم كه حتى لباسش را هم ازتنش فرصت نمىكرد در حين جنگ بيرون بياورد. دائماًًًًًًًًًًً در زير آتش پشت بىسيم بود. قدى بلند، چشمانى آبى و مويى خرمايى داشت. او بسيار مهربان بود. خبر شهادت او را به‌طور تصادفى يك روز قبل از يك فلسطينى ديگر كه به هتل ما آمد، شنيده بودم. احساس مى‌كردم از شنيدن خبر شهادت ابو ايمَن داغ شدهام و دردى احساس مىكنم كه نمى‌دانستم چيست. اين درد با شنيدن خبر شهادت فيصل در روزهاى بعد مضاعف شد. فيصل مربى جودو و كاراته ما بود. وقتى ما را تمرين مى‌داد، از هيچ چيز نمىگذشت و تا به نفس زدن نمىافتاديم، دست بر نمى‌داشت. انگار تمام پيكر خودش عضله و فنر فشرده بود. يك روز در حين تمرين يكى از برادران خودمان دست مرا طورى پيچاند كه نزديك بود دستم بشكند. بىاختيارگفتم «آخ، صبر كن» … برادرمان گفت: «ببخشيد، حواسم نبود». فيصل كه اين مكالمه را به فارسى شنيد، تمرين را متوقف كرد و به فارسى گفت: «بله. ؟ ، صبركن، ببخشيد، شما ايرانى هستيد؟». گفتيم نه اخ فيصل، ما دانشجويان پاكستانى از پنجاب هستيم! گفت پس چرا فارسى حرف مىزنيد؟ گفتيم: فارسى نيست، اردوست كه خيلى كلمات آن با فارسى مشترك است! بعد هم حرف را عوض كرديم و گفتيم مگر شما فارسى بلديد؟ گفت بله يك سال در آبادان كار كردهام. بعد معلوم شد كه فيصل يك مهندس در يك شركت مقاطعه كار در آن‌جا بوده است. اما آن‌روز به‌خيرگذشت و بهخاطر اعتمادى كه به ما داشت بهخاطرمليت و زبان ما كنجكاوى بيشترى نكرد، اما در عوض تا بخواهيد شاه و رژيم ايران را زير ضرب گرفت.

بعد از شهادت فيصل و ابو ايمن و نزديك به 50 يا 60 فلسطينى ديگرى كه در پايگاه ما بودند، فكر مى‌كردم كه خيلى شهادتها و بسيارى جنايتها ديدهام. اما در آن روزگار هرگز نمى‌توانستم تصورى از 100هزارو 120هزار شهيد درروزگار خمينى داشته باشم كه چگونه خون را در رگها بجوش مىآورد و اعصاب را بهم مىپيچد و مغز آدمى به راستى سوت مىكشد.

***
در همين اثنا و پس از عبور دسته اول مجاهدين از دبى بجانب فلسطين در تابستان 1349، نه نفر از برادرانمان از جمله موسى در محل استقرارى كه در دبى اجاره كرده بوديم، مورد شك قرار گرفته و دستگير شده بودند. در آن زمان ساواك شاه در دبى نفوذ قابل توجهى داشت. از اين‌رو ما مىبايد هر طور شده مانع استرداد آنها به رژيم شاه مىشديم. علاوه بر اين، مسأله عكسها و پاسپورتها و مداركى بود كه پليس برده و در نزد قاضى ضميمه پرونده شده بود.

در مهر 1349 ما فعالانه در بيروت در پى ديدار و گفتگو با رهبران فلسطينى بوديم كه امكاناتشان را در شيخ نشينها در اختيارمان قرار دهند تا بتوانيم براى مجاهدين دستگير شده و مداركى كه به‌دست پليس افتاده بود، كارى بكنيم. من يك بار ابونجار را كه مسئول كل لبنان بود ديدم و ماجرا را به اختصار شرح دادم و او هم بسيار متأثر شد و قول داد كه كارى خواهد كرد. بعد، درست يك ساعت قبل از پرواز از بيروت به ابوظبى مسئول مان در فتح به فرودگاه آمد و مرا پيدا كرد و دو نامه به امضاى عرفات بهعنوان فرمانده كل انقلاب فلسطين يكى خطاب به قاضى فلسطينى كه پرونده برادرانمان در دبى را در دست داشت و ديگرى خطاب به معاون امير شارجه كه او هم فلسطينى بود به دستم داد و من آن دو نامه را در تمام راه زير پيراهنم حفظ كردم و از خودم دور نكردم.

در حقيقت عرفات براى ما سنگ تمام گذاشته بود. به اين ترتيب دو كانال مهم و مؤثر از نفرات و امكانات مخفى خودشان را با اعتماد كامل در اختيار ما گذاشت. در دبى چند هفته در محل ديگرى كه اجاره كرده بوديم هر شب با برادرانمان در اين باره بحث و گفتگو داشتيم كه چه بايد كرد؟ اين محل، يك خانه كارگرى بود داراى يك اتاق با كف شنى كه حصير كوچكى در وسط آن پهن كرده بودند. شبها روى شن مىخوابيديم و خوراكمان هم ماهى آب پز بود. نزديك غروب هم براى شنا به دريا مىرفتيم. برادرانمان كه در اين خانه بودند ارتباط همه جانبهيى با زندان و مجاهدان زندانى برقرار كرده بودند و در جريان همه اوضاع و احوال بودند.

در آن‌جا فهميدم كه اين برادران، به فرماندهى مجاهد شهيد رسول مشكين فام عزم جزم كردهاند كه در صورت استرداد مجاهدان اسير از دبى به ايران، هر طور شده بر همان هواپيما سوار شوند و مسير آن را بجانب بغداد منحرف كنند تا سازمان لو نرود. همه امكانات، همه شقوق و راهحلها را هم با دقتى شگفتانگيز ارزيابى و شناسايى كرده بودند. مسئوليت من ارتباط با همان مقامات فلسطينى الاصل بود كه براى آنها از جانب عرفات نامه آورده بودم. اما خود آنها هم تحت كنترل بودند و درتماس با ما احتياط زيادى به خرج مى‌دادند. من هر روز به دادگاه و زندان مىرفتم. معلوم شد كه ساواك از طريق عوامل خودش در آن‌جا فشار زيادى مىآورد كه زندانيان ما هر چه سريعتر همراه با كليه مدارك به ايران مسترَد شوند. متقابلاًًًًًًًًًًً ما هم به پرونده دسترسى پيدا كرديم، مشروط بر اينكه فقط آن را با مدارك ضميمهاش بخوانيم و ببينيم و چيزى را با خود نبريم يا جابجا نكنيم. متقابلاًًًًًًًًًًً طرح ما اين بود كه مدارك يا دفترچههايى شبيه به همان چه قرار بود با زندانيان به ايران فرستاده شود و به دست ساواك برسد، تهيه كنيم و هر مقدار مى‌توانيم در هنگام قرائت پرونده، مدارك مشابه را با مدارك اصلى عوض كنيم. با تلاشهاى شبانه روزى برادرانمان، به سرعت مدارك مشابه كه فقط ساواك را گم و گيج مى‌كرد، فراهم شد. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً دفترچه آدرسها و شماره تلفنها… فقط مانده بوديم كه عكسهاى لو رفته افراد را چه بايد كرد. اين مشكل هم با ابتكار يكى از برادرانمان حل شد. به اين معنى كه مقدار زيادى عكسهاى شش در چهار از عكاسيهاى مختلف فراهم كرد. در نتيجه تا آن‌جا كه توانستيم مدارك جابجا گرديد و مدارك جايگزين براى تحويل به ساواك شاهنشاهى آماده شد! بعد از اين ماموريت به من گفتند كه سريعاً دبى را ترك كنم و به همان ترتيبى كه آمده بودم به تهران برگردم. تاريخها را دقيقاً به‌خاطر ندارم اما چند روز پس از بازگشت به تهران، از طريق راديو و مطبوعات آن زمان خبردار شديم كه هواپيمايى كه 9 زندانى را از دبى به بندرعباس مىآورده به سمت بغداد تغيير جهت داده و زندانيان و 3نفر ديگر با آنها در بغداد پياده شدهاند.
به اين ترتيب سازمان مجاهدين، پس از 5سال كار مخفى، كه تا آن زمان طولانىترين ركورد حفظ يك تشكيلات مخفى در 50سال (از1299 تا 1349) بود، باز هم از لو رفتن جان بدر برد.
***

از آن طرف ‌دولت عراق كه تا آن زمان هيچ‌گونه آشنايى با سازمان مخفى مجاهدين نداشت، به‌شدت بيمناك بود كه توطئه‌يى از جانب رژيم شاه و ساواك در كار باشد. چند ماه قبل از آن ساواك، تيمور بختيار نخستين رئيس مغضوب خود را كه از دست شاه به عراق گريخت، در عراق ترور كرده بود. در سال 48 هم دولت وقت عراق با كودتايى از جانب رژيم شاه مواجه شده و آن را خنثى كرده بود. بنابراين در پاييز 1349، مجاهدانى را كه با آن هواپيما بدون اطلاع قبلى سررسيده بودند، جهت بازجويى و شكنجه شديد برده بودند.

در اين هنگام سازمان ‌در تهران، به‌دنبال اين بود كه چگونه اعتماد دولت عراق را جلب كند كه اين افراد نفرات رژيم نيستند. بنيانگذاران سازمان، محمد حنيف و سعيد محسن موضوع را با پدر طالقانى در ميان گذاشتند. پدر طالقانى يك شب با اتوموبيلى كه سعيد كرايه كرده بود به «پارك وى» آمد و در همين خودرو در زير نور تير چراغ برق خيابان در داخل يك تقويم با جوهر نامرئى نامهيى به‌خمينى نوشت تا نزد دولت عراق وساطت كند و مجاهدين زندانى و تحت شكنجه آزاد شوند.

‌ولى خمينى حتى از يك معرفى ساده و اطلاع پيام مكتوب آيت‌الله طالقانى به‌دولت عراق خوددارى كرد. ‌آخوند دعايى كه در نجف همراه خمينى بود دراين باره مى‌نويسد «اين نامه به‌صورت نامرئى نوشته شده بود… وقتى به‌خدمت امام رسيدم، آن نوشته را ظاهر كردند. ‌آيتالله طالقانى براى اين‌كه امام اطمينان پيدا كند… ‌به‌عنوان نشانه خاطره‌يى را كه با امام و آقاى زنجانى داشتند براى او نقل كردند… منظور آقاى طالقانى از اين پيغام اين بود كه امام از مسئولان عراق بخواهند كه اين گروه را آزاد كنند. در هر صورت، بعد از اين همه جريانها، امام فرمودند: من بايد فكر كنم…» روز بعد هم خمينى به‌دعايى مى‌گويد «اگر الان آقاى طالقانى و آقاى زنجانى هم اين‌جا نشسته باشند و هر دو هم اين را به‌من بگويند، من نمى‌پذيرم».

آخوند دعايى در‌باره تعبير آيت‌الله طالقانى از مجاهدين مى‌نويسد «مرحوم آيت‌الله طالقانى… ‌در نامه‌يى كه به‌امام نوشته‌بود، تعبيرش اين آيه شريفه قرآن بود: انهم فتيه‌آمنوا بربهم و زدناهم هدى» (آنان جوانمردانى هستند كه به‌پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر‌هدايتشان افزوديم) كه تعبير قرآن از جوانمردان اصحاب كهف است.

دليل خوددارى خمينى از انتقال ساده يك پيام به دولت عراق كه نمايندگان آن در دسترس و در ارتباط دائمى با او بودند، چيزى جز ترس و بزدلى در برابر رژيم شاه نبود. خودش در سال 46 به‌هويدا نخست‌وزير شاه تظلم كرده و نوشته بود «آيا علماى اسلام كه حافظ استقلال و تماميت كشورهاى اسلامى هستند، گناهى جز نصيحت دارند؟»

بنابراين خمينى نمى‌خواست كه از اين حيث خشى بر پروندهاش در برابر شاه و ساواك او بيفتد كه از يك نيروى انقلابى مخالف حتى در حد انتقال يك پيام حمايت كرده است.
اما آن‌چه را كه خمينى در معرفى مجاهدين زندانى به‌دولت عراق انجام نداد، بلادرنگ، عرفات و نماينده او در بغداد انجام دادند و برادران ما كه سردار خيابانى هم در شمار آنها بود، پس از چندى آزاد شدند و از آن‌جا به بيروت و سپس پايگاههاى الفتح در سوريه رفتند.
***
سپس سال 1350 و زمان ظهور علنى مجاهدين فرا رسيد كه به‌عنوان يك نيروى انقلابى مسلمان از محبوبيت و جاذبه گسترده اجتماعى برخوردار شدند. به‌راستى روزگار افول سياسى و ايدئولوژيكى خمينى فرا رسيده بود.

رژيم آخوندها خودش در مورد شرح حال خمينى كتابى منتشر كرده كه در آن ‌يكى از اطرافيان خمينى در اين باره مى‌نويسد: «… در آن روزها به‌حدى جو به‌نفع اين گروه (مجاهدين) بود كه مى‌توان گفت كه كوچكترين انتقادى نسبت به‌اين گروهك با شديدترين ضربه رو‌به‌رو مى‌شد. ‌بسيارى از افراد را مى‌شناسم كه بر‌اين اعتقاد بودند كه ديگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به‌پايان رسيده است و امام با عدم تأييد مجاهدين خلق در‌واقع شكست خود را امضا ‌كرده‌است. ‌اين افراد باور داشتند كه امام از صحنه مبارزه كنار رفته‌اند و زمان آن رسيده‌است كه سازمان مجاهدين خلق نهضت را هدايت كند و انقلاب را به‌پيش ببرد. ‌واقعاً هم اين گروه در مردم پايگاهى به‌دست آورده‌بود. ‌امام هم اين را مى‌دانستند. ‌هر روز از ايران نامه مى‌رسيد مبنى بر‌اين‌كه: پرستيژ شما پايين آمده. ‌در بين مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. ‌مجاهدين خلق دارند جاى شما را مى‌گيرند…» (پا به پاى آفتاب – جلد 3 صفحه 163)

***
اين‌جاست كه خمينى پس از دريافت نامه منتظرى، با بوقلمون صفتى همرنگ جماعت مى‌شود.
به نامه آقاى منتظرى به‌خمينى در تاريخ 15 صفر 1392 (سال 1351 شمسى) توجه كنيد:
«حضرت آيت‌الله‌العظمى مد ظله‌العالى
پس از تقديم سلام و تحيت، به‌عرض عالى مى‌رساند چنان‌چه اطلاع داريد عده زيادى از جوانهاى مسلمان و متدين گرفتارند و عده‌يى از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفته‌اند. ‌تصلب آنان نسبت به‌شعائر اسلامى و اطلاعات وسيع و عميق آنان بر‌احكام و معتقدات مذهبى معروف و مورد توجه همه آقايان و روحانيين واقع شده‌است و بعضى از مراجع و جمعى از علماى بلاد اقدامهايى براى تخلص آنان كرده‌اند و چيزهايى نوشته شده. ‌بجا و لازم است از طرف حضرتعالى نيز در تأييد و تقويت و حفظ دماء‌آنان چيزى منتشر شود. ‌اين معنى در شرايط فعلى ضرورت دارد چون مخالفان سعى مى‌كنند آنان را منحرف قلمداد كنند. ‌البته كيفيت آن بسته به‌نظر حضرتعالى است. در خاتمه از حضرتعالى ملتمس دعاى خير مى‌باشم. والسلام عليكم و رحمه‌الله و بركاته ‌ـ‌ حسينعلى منتظرى»
در اين‌جا بود كه خمينى براى اين‌كه از قافله عقب نيفتد، فتوا داد يك سوم سهم امام به‌خانواده زندانيان و جوانان مسلمان و ميهندوست، كه كسى جز مجاهدين نبودند، اختصاص يابد.
‌قبلا گفتم كه رفسنجانى وقتى در اواخر سال 50 از زندان آزاد شد، به‌هوادارى از مجاهدين افتخار مى‌كرد و به‌جمع كسانى كه در خانه او در قلهك به‌ديدارش رفته بودند آشكارا مى‌گفت در زندان سعى داشتيم از مجاهدين قرآن بياموزيم و «اگر خداوند نمازى را از ما قبول كند همان نمازهايى است كه به‌اينها در زندان اقتدا كرده‌ايم».
‌مطهرى صريحاً مى‌گفت كه «انسان‌سازى كار من نيست، كار محمد حنيف‌نژاد است».
بهشتى و همين خامنه‌اى هم از ‌ديدار با حنيف نژاد در سالهاى گذشته به سايرين فخر مىفروختند.

***
زير درخت سيب!
قول و قرارها و قسم و آيههاى خمينى را در پاريس در زير درخت سيب همه به‌ياد دارند. در منتهاى دجالگرى خود را از هرگونه شائبه قدرت طلبى منزه جلوه مى‌داد. مى‌گفت كه در ايران آينده مجلس مؤسسان تشكيل مىشود و قانون اساسى جديد با نظر همه مردم تدوين و تصويب مىشود. خبرى از ديكتاتورى و اعدام و شكنجه و زندانى سياسى در كار نخواهد بود. شعار دجالانه و ميان تهى او «همهَ با هم» بود.

البته معلوم نبود كه اين وحدت باسمهيى بر روى چه مشى و چه برنامه يا اصولى استوار است. هركس كه تاريخچه انقلابها و جنبشهاى پايهدار و مايهدار را خوانده باشد، به‌خوبى مى‌داند كه يك رهبرى ترقيخواه و يك جنبش رهايى بخش جدى، هيچ‌گاه شعارهاى شيادانه و توخالى وحدت نمى‌دهد. وحدت، اگر امرى موهوم و ذهنى و صرفاً بر روى كاغذ و از راه دور نيست، اساساً در ميدان عمل عينى و واقعى عليه دشمن مشترك محقق مى‌شود. اما اگر به هر دليل، وحدت در ميدان عمل، حول مشى و برنامه و آلترناتيو مشخص، امكانپذير نيست يا برخى توان آن را ندارند، آنچه باقى مى‌ماند يك همبستگى و همگرايى سياسى عام، حول اصول عام و مورد توافق طبقات و اقشار و نيروهاى گوناگون جبهه خلق است تا تضاد با دشمن را عمده و تضادهاى بين خود را فرعى نمايند. در غيراينصورت حتى اگر در ارتباط و اتصال مستقيم با دشمن هم نباشند، اپورتونيسم تار و پود آنها را در مىنوردد و در عمل با عمده شدن تضادهايشان با نيروى محورى نبرد رهايى بخش، به دشمن كمك مى‌رسانند. بگذريم كه اين رويكرد، قبل از هر چيز نشانه فقدان ثقل و وزن سياسى و دست نداشتن در آتش مبارزه آزادىبخش است.

35سال پيش، اپورتونيسم خائنانه چپ نما در يك مقطع سازمان مجاهدين را متلاشى كرد و بر سر راه خمينى سر بريد. امروز هم، آنهايى كه درصدد متلاشى كردن اشرف هستند خائنانه به ذبح آن در آستان ولايت مبادرت مىكنند. با اين تفاوت كه اپورتونيستهاى چپ نما 35سال پيش، تا آن‌جا كه ما مىدانيم نقطه اتصال و ارتباطى با ساواك سلطنتى نداشتند حال آن‌كه امروز اگر دقت كنيد عناصر و جريانهايى كه با اشرف در خصومت و ستيزهستند با هزارو يك رشته مرئى و نامرئى و در ملأ هاى بسيار آلوده سياسى با گشتاپوى آخوندى، فهميده يا نا فهميده و خواسته يا ناخواسته، نقاط ارتباط و اتصال مستقيم يا غيرمستقيم دارند.

برمىگردم به دوران انقلاب ضدسلطنتى كه جريانها و سياسيون فرصت طلب زمانه، يعنى همانها كه در سى سال اخير هزارو يك ايراد از مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران و برنامه و مصوبات آن گرفتند، حتى يك سؤال از خمينى نكردند و يك ايراد هم از او نگرفتند. پياپى به خدمتش شتافتند، دست بوسيدند و بر شعار «همه با خمينى» صحه گذاشتند.
در آن روزگار هم‌چنان‌كه قبلا اشاره كردم، خمينى از طريق رفسنجانى مى‌دانست كه مجاهدين در جزوهيى كه در اوين نوشتهاند به دلايل مشخص تاريخى و ايدئولوژيكى و سياسى، او (خمينى) را ارتجاعى مى‌دانند.

***
يك دهه پيش، به‌مناسبت سالگرد 22بهمن در سال 1379، آنچه را در سال 1357 گذشت و به‌ قدرت گرفتن خمينى منجر شد به تفصيل شرح دادهام و در اين‌جا بخشى از آن را براى اطلاع نسل قيام بازگو مى‌كنم:
«لوموند، اولين روزنامه غربى بود كه در چهارم ارديبهشت 57 با خمينى مصاحبه كرد.
خمينى ضمن رد صريح واژه شاه ساخته «ماركسيستهاى اسلامى» در مورد مجاهدين، البته اطمينان مى‌داد كه هيچ‌گاه با افراطيون ضدشاه همكارى نخواهد كرد و براى كنار‌آمدن با قانون اساسى رژيم شاه هم اعلام آمادگى مى‌كرد. ‌

لوموند پرسيد: آيا خود شما در نظر داريد كه در رأس حكومت قرار گيريد؟
خمينى در جواب گفت ”شخصاً نه، نه من، نه سن من و نه موقع و نه مقام من و نه ميل و رغبت من متوجه چنين امرى است“ .
دراين اثنا، قيام مردم در شهرهاى مختلف كشور بالا مى‌گرفت و بادسنج خمينى به‌صورت يوميه او را تنظيم مى‌كرد.
در 30تير دانشجويان قيام كردند. بعد اصفهان قيام كرد و در22مرداد 57 حكومت نظامى برقرار شد. در 4شهريور آموزگار كنار رفت وشريف امامى آمد تا ”آشتى ملى“ ترتيب بدهد. كشتار 17شهريور هم فايده نكرد وموج قيامها و اعتصابها سراسرايران را دربرگرفت.

روشن بود كه پايان رژيم شاه فرا رسيده‌است. لحن خمينى هم تند و تيزترمى‌شد و ديگر در عراق كه به‌تازگى قرارداد 1975 را امضا كرده‌بود نمى‌گنجيد و وقتى او را به‌كويت راه ندادند در 13مهر 57 به‌پاريس رفت.
در اين‌جا شاه برايش سنگ تمام گذاشت و چنان‌كه بعداً‌ رئيس‌جمهور وقت فرانسه فاش كرد، از فرانسه خواست تا به‌او ويزا بدهد، و مراتب امنيتى و حفاظتى را براى او تأمين كند.

ژيسكار دستن 20سال بعد در مصاحبه‌يى با روزنامه توس در 23شهريور 77 گفت: ”بلافاصله من سفير خود را در ايران به‌حضور شاه فرستادم و از او خواستم كه نظر شاه را از او حضوراً بپرسد و به‌من گزارش دهد و شاه براى من پيغام داد كه كوچكترين مشكلى براى آيت‌الله خمينى به‌وجود نياوريم و حتى به‌سفير من گفت اگر دولت فرانسه مقدمات پذيرايى و آسايش او را فراهم نكند، او دولت فرانسه را هرگزنخواهد بخشيد“ .

در اين ايام خمينى و‌دار‌ودسته‌اش به‌شدت مشغول زد‌و‌بند براى ”انتقال مسالمت‌آميز قدرت“ بودند. او سراپا به‌بند‌و‌بستهاى پشت پرده چشم دوخته‌بود و حتى قانون اساسى نظام سلطنتى را هم براى انتقال آرام قدرت، و نه آن‌چه در روز 22بهمن رخ داد، پذيرفته‌بود.
بازرگان بعدها فاش كرد كه در سفرش به‌پاريس، كه حدود يكماه بعد از ورود خمينى به‌پاريس انجام شد، يعنى حوالى نيمه آبان 1357، نخست‌وزيرى آينده بازرگان و تركيب شوراى انقلاب خمينى و وزيران اصلى دولت، مشخص و تعيين تكليف شده‌بود. بى‌جهت نبود كه در همان زمان بازرگان در مصاحبه‌هاى خود از طرح ”قانون اساسى (رژيم سلطنتى) ‌ـ‌ منهاى سلطنت“ دفاع مى‌كرد كه البته خليفه‌گرى خمينى هم متمم آن بود.

بعدها در ارديبهشت 1360 يكى از سردبيران فصلنامه واشنگتن به‌همراه يك افسر سرويس خارجى در كتاب ”شكست آمريكا در ايران“ كه به‌دنبال گروگانگيرى در سفارت آمريكا در تهران نوشته شده‌بود، فاش كرد سياست‌سازان آمريكايى، از اين‌كه در سطح بالاى دولت جديد چندين اسم آشنا را مى‌ديدند، خشنود بودند: بازرگان خودش كه طى ساليان با آمريكا در ارتباط بود، يزدى مشاور خمينى در ”امور انقلاب“ كه وارن زيمرمن با او از طرف دولت آمريكا يك رابطه مستمر در پاريس برقرار كرده‌بود، سنجابى و فروهر جبهه ملى‌هاى به‌خوبى شناخته شده، دريادار مدنى وزيردفاع ملى، مردى با دوستان سطح بالا در واشنگتن

هم‌چنين ويليام سوليوان سفير آمريكا در تهران، پيوسته ”علائم اطمينان‌دهنده“ از ”بعضى آيت‌الله‌ها مثل بهشتى كه سوليوان با او قبل از انقلاب در تلاش براى دستيابى به‌سازش ملاقات كرده‌بود“ مخابره مى‌كرد.
سوليوان بعدها نوشت ”اگر بهشتى به‌عنوان قدرتمند‌ترين چهره سياسى بعد از خمينى و به‌عنوان وليعهد پرقدرت وى، در ايران ظهور كرده‌بود، جهان اين شانس را پيدا مى‌كرد كه اين مرد و صلاحيتهايش را از نزديك مورد ارزيابى قرار دهد. وى مردى بود كه صلابت حضورش محسوس بود و سخنگويى بود مسحور كننده… در مناسباتى كه سفارت با او داشت، ما نتيجه گرفتيم كه او مردى زيرك و پراگماتيك است“ (نشريه سرويس خبرى پاسيفيك) ».
***

«در 13آبان 57 دانش‌آموزان و مردم تهران در صفوف انبوه به‌دانشگاه مى‌رفتند تا همراه با دانشجويان به‌ديدار آيت‌الله طالقانى بروند كه تازه از زندان آزاده شده‌بود. حوالى ظهر حمله نظاميان و مزدوران شاه به‌دانشگاه آغاز شد و در آن‌جا كشتار كردند. فيلم مربوطه، شبانگاهان از تلويزيون پخش شد و ايران را تكان داد. صبح فردا دانشجويان و مردم تهران با دست خالى دانشگاه را تسخير و مجسمه شاه را به‌زير كشيدند.

شريف امامى كه عمر دولتش به‌70روز هم نرسيد جا‌خالى كرد و شاه در نيمه آبان براى اولين‌بار از ”انقلاب ملت“ حرف زد و گفت ”من نيز پيام انقلاب شما را شنيدم“ . اما درعين پوزش خواهى از ”خطاهاى گذشته و بى‌قانونى و ظلم و فساد“ به‌حكومت نظامى و نخست‌وزيرى ارتشبد ازهارى توسل جست. اما آب در هاون مى‌كوبيد چرا كه طلسم اختناق مدتها بود كه در‌هم شكسته‌بود و ديگر آب رفته را نمى‌توانست به‌جوى بازگرداند.

در حكومت نظامى دوماهه ازهارى، به‌رغم توپ وتانك ومسلسل و كشتارهاى يوميه، به‌دليل حضور مردم در خيابانها و درهم شكسته شدن طلسم اختناق، باز هم فضاى باز سياسى حاكم بود. مردم و جوانان انقلابى در همه جا فرياد مى‌زدند ”توپ، تانك، مسلسل، ديگر اثرندارد“ …
عاقبت ازهارى بريد و سكته كرد و پس از انبوه قيامها و اعتصابها مردمى كه در سراسر كشور گسترده‌بود، در 16 ديماه شاه بختيار را به‌نخست وزيرى منصوب كرد. راهحل نظامى تجربه شده و شكست خورده‌بود و شاه در جستجوى ديرهنگام راهحل سياسى بر‌آمده‌بود. اما كنفرانس گوادلوپ ديگر مهلتى باقى نگذاشت».

***
«ژيسكار دستن رئيس‌جمهور وقت فرانسه، در همان مصاحبه 20سال بعد، در كمال تعجب مى‌افزايد كه در كنفرانس گوادلوپ «تنها كشورى كه در اين جلسه زنگ خاتمه حكومت شاه را به‌صدا درآورد، نماينده دولت آمريكا بود ومعتقد بود كه وقت تغيير رژيم در ايران فرارسيده‌است طورى كه همه ما متحيرومتعجب شديم چون تا آن‌جا كه ما مطلع بوديم آمريكا پشتيبان حكومت وقت ايران بود و در تقويت و نظارت درامور دفاعى، نظامى و وسايل مورد احتياج نيروهاى مسلح ايران عامل اصلى كمك‌رسانى به‌آنها بود

اين رئيس‌جمهور وقت آمريكا بود كه در جلسه رسمى حكومت شاه را تمام شده اعلام كرد و… ما به‌كلى غافلگير و حيرت‌زده بوديم… براى آلمان به‌نمايندگى هلموت اشميت و براى فرانسه به‌نمايندگى من، اين نظريه آمريكا غيرمترقبه و خيلى غافلگيرانه بود. در همان جلسه انگليس و آمريكا هر دو متفقاً‌ به‌عنوان يك نيروى متحد و همفكر وهم‌عقيده خواهان خروج شاه از ايران بودند».

***
«ابراهيم يزدى وزير خارجه خمينى كه دستيارش در پاريس بود مى‌نويسد كه در فرداى كنفرانس گوادلوپ، يعنى 18 ديماه 57، دو نفر كه نمايندگان رسمى رئيس‌جمهور فرانسه بودند، درنوفل لوشاتو باخمينى ملاقات كردند و گفتند كه حامل پيامى از جانب كارتر هستند (آخرين تلاشها در آخرين روزها صفحه 91 تا 95).

مضمون پيام كارتر اين بود كه شاه قطعاً ‌ايران را ترك مى‌كند. خمينى بايد جلو هرگونه انقلاب و قيام را بگيرد والا خطر دخالت ارتش وجود دارد.
در انتهاى پيام كارتر وزير خارجه فرانسه هم افزوده ‌بود «پيام و محتواى آن بسيارمنطقى است و انتقال قدرت در ايران بايد كنترل بشود و با احساس مسئوليتهاى شديد سياسى همراه باشد».
به‌نوشته ابراهيم يزدى، خمينى هم تشكرنموده و خواستار «جلوگيرى» از كودتاى نظامى در ايران شد «تا ايران آرامش خود را به‌دست بياورد وچرخهاى اقتصاد به‌گردش در بيايد و آن‌وقت است كه مى‌شود نفت را به‌غرب و… صادر كند».

حالا ديگر يك توافق پخته و حاضر و آماده وجود داشت و چنين بود كه به خمينى اجازه و تسهيلات لازم براى پرواز به تهران در روز 12بهمن 1357 داده شد. اطرافيان خمينى از جمله خانم دباغ كه در پاريس با خمينى بوده است در خاطرات و اظهارات خود منتهى احتياط و محافظه كارى خمينى را در فرانسه، البته در چارچوب حزم و تدبير «حضرت امام» به طرق مختلف بيان كردهاند.
«6روز بعد از ملاقات با فرستادگان كارتر، خمينى در نوفل‌لوشاتو سخنرانى مفصلى داشت كه در آن بدون اشاره به‌ملاقاتش، نكات مهمى را در همان راستا مطرح كرد.

خمينى گفت احتمال كودتا توسط ارتش با پشتيبانى آمريكا را ”بعيد“ مى‌داند، ولى براى اولين‌بار با دجالگرى تمام به‌داستانسرايى درباره احتمال مداخله هولناك يك طرف ثالث صحبت كرد تا آن را پيشاپيش خنثى كند. ‌
خمينى گفت: ”يك نقشه ثالثى، كه شيطنتش بيشتر است، و احتمالش هم بيشتر است، اين است كه مى‌گويند اين طورى خيال كرده آمريكا، ‌باز طرح را داده كه اگر شاه برود يك دسته‌يى از اين اشرارى كه دارند اينها، اينها را بياورند به‌اسم ملت و هجوم كنند به‌ارتش و به‌ارتشيها بگويند ملت مى‌خواهند شما را بكشند. ارتشيها را در مقابل اينها وادارند… مردم بازى بخورند از اينها و دنبال كنند اينها را. ‌آنها غيبشان بزند و مردم را به‌مسلسل ببندند و كشتار زياد بكنند… به‌اسم اين‌كه اگر شاه برود، ملت ارتش راخواهد از بين برد و همه صاحب‌منصبها راخواهد قتل‌عام كرد… بياورند كه اينها هجوم كنند طرف شهربانيها و طرف پايگاهها و ستادها و طرف اينها هجوم كنند“ .

***
ازپيام 22بهمن1379:
«اين چشم‌انداز كه خمينى عمداً آن را نقشه آمريكا وشركت‌كنندگان در آن را ”مردم بازى خورده“ توصيف كرد، روايت خمينى‌گونه از قيام مردم به‌جان آمده و تهاجم جوانان انقلابى به‌پادگانها و مراكز نظامى و سركوبگر رژيم شاه است كه در 22بهمن همان سال برخلاف خواست خمينى در صورت واقعى خود، محقق شد. هر چند كه خمينى نهايت تلاش خود را براى مهار و خنثى‌كردن آن به‌كاربست.

راستى اين طرف سوم، كه هم در آن زمان مشغله ارتجاع و استعمار بوده و هم در حال حاضر باندهاى مختلف نظام آخوندى يكديگر را از آن پرهيز مى‌دهند كيست و چيست؟ خمينى خودش در پيام نوروز 1342 اين طرف سوم را به‌قيد سوگند چنين معرفى كرده‌است: ”من به‌خداى تعالى از انقلاب سياه و انقلاب از پايين نگران هستم“ .

خمينى تا 22بهمن به‌قول خود در مورد جلوگيرى از انفجارى شدن اوضاع وفادار بود و هرگز فتواى جهاد صادر نكرد. ‌ تظاهر كنندگان كه در برابر قواى تا دندان مسلح شاه جنايتكار سينه سپر كرده‌بودند، فرياد مى‌زدند ”رهبران ما را مسلح كنيد“ !
خمينى اكيداً مراقب بود كه هيچ ميدان و زمينه‌يى براى نيروى انقلابى جامعه باز نكند و جريان انتقال قدرت را به‌نحوى كه ساختار اقتصادى و اجتماعى و بوروكراسى پيشين در هم نريزد، پيش ببرد.

خمينى حتى بعد از معرفى بازرگان به‌عنوان نخست‌وزير در روز 16بهمن 1357 چارچوب قانون اساسى رژيم سلطنتى را با تردستى، به‌شكل زير مى‌پذيرفت:
سؤال: ”به‌نظر شما قانون اساسى 1906 آيا مورد قبول است و مى‌تواند چار‌چوبى باشد براى دوره انتقالى؟
ج ‌ـ‌ به‌جز در موارد بسيارى كه به‌زور وارد قانون اساسى شده‌است تا زمانى كه ملت رأى مخالف به‌آن نداده‌است به‌قوت خود باقى است.

جالب توجه اين‌كه خمينى تا بعد ازظهر 21بهمن باز هم تأكيد مى‌كرد:
‌ـ‌ من هنوز دستور جهاد مقدس نداده‌ام.
‌ـ‌ مايلم تا مسالمت حفظ و قضايا موافق آراى ملت و موازين قانون عمل شود“ .
اما در روز 22بهمن ديگر مردم به‌ستوه آمدند و در آن روز ديگر كار از كنترل خمينى خارج شد».

***
تاريخ‌نويس خمينى (در كتاب موسوم به‌كوثر) در اين باره مى‌نويسد:
‌ـ‌ مردم مسلح گروه گروه در خيابانها به‌راه افتاده‌اند و هر خيابان يك سنگر است. ‌جبهه اصلى معلوم نيست. ‌همه‌جا جبهه است.
‌ـ‌ نيروهاى ارتش از شهرها به‌سوى تهران در حركتند، افراد نيروى دريايى به‌كمك نيروى هوايى شتافتند.
‌ـ‌ بسيارى از نقاط تهران در تصرف مردم مسلح است.
‌ـ‌ در گرماگرم جنگهاى خونين بين مردم و نيروهاى مسلح، مردم تانكها و هليكوپترها را از كار انداختند ».
***
يادآورى مى‌كنم كه از سال 1350 تا مهر 1356 كه خمينى فرصت را براى موضعگيرى دجالانه عليه مجاهدين و عدالت خواهى آنها مغتنم شمرد، درعرض 7سال به‌خود فشار آورده و مجموعاً 11 پيام داده بود. او درحقيقت از فرداى جشنهاى 2500ساله شاهنشاهى كه عليه اين جشنها سخنرانى داشت، ديگر به‌مدت 6سال اساساً‌ خاموش بود و فقط لحن او تحت تأثير مجاهدين، قدرى عليه رژيم شاه تيزتر شده‌بود.

اما وقتى كه طلسم اختناق شكست و شاه در نيمه مرداد 1356، هويدا را بعد از 13سال نخست وزيرى، به‌عنوان قربانى اول، كنارگذاشت، خمينى 5ماه ديگر هم صبر كرد تا كاملاًًًًًًًًًًً اطمينان پيدا كند كه سياست آمريكا فرق كرده است. سپس در سخنرانى به‌مناسبت مرگ پسرش در 10 ديماه 1356، آخوند‌ها را به‌بهره‌بردارى از فرجه‌يى كه ايجاد شده فراخواند و گفت:
«امروز يك فرجه‌يى پيدا شده، من عرض مى‌كنم به‌شما يك فرجه پيدا شده. اگر اين فرجه پيدا نشده‌بود، اين اوضاع امروز نمى‌شد درايران. اگر اين غنيمت بشمارند اين را، اين فرصت است. اين فرصت را غنيمت بشمارند آقايان. بنويسند، اعتراض كنند. الان نويسنده‌هاى احزاب دارند مى‌نويسند، امضا مى‌كنند، اشكال مى‌كنند… شما هم بنويسيد… امروز روزى است كه بايد گفت و پيش مى‌بريد. و من خوف اين را دارم كه خداى نخواسته اين فرجه از دست برود». بعد هم با صراحتى فوق فرصت طلبانه به‌آخوندها اطمينان داد كه «خوب، ما ديديم كه چندين نفر اشكال كردند… امضا كردند و كسى هم كارشان نداشت» ! (صحيفه نور، جلد اول، صفحه 266)

سقف رهبرى و فراخوان مبارزاتى خمينى را مىبينيد؟! «اشكال كردن و امضا كردن» بدون خطر، با ضمانت اينكه «‌كسى هم كارشان نداشت». اين است مفهوم موج‌سوارى فرصت‌طلبانه و ميوه‌چينى از پى توده‌هاى مردم كه با دجاليت در «زير درخت سيب» عجين و تكميل شده بود.
(قسمت سيزدهم)
خبرگان بهجاى موسسان

خمينى تا 10روز قبل از آمدن به ايران، از «حكومت اسلامى» دم مىزد و كلمه جمهورى و حاكميت جمهور مردم براى او بسيار نامأنوس بود. هم‌چنان‌كه اشاره كرديم شعار وحدت گرايانه او «همه باهم» نيز به دور از ميدان عمل مبارزاتى و عارى از ارائه خط مشى و برنامه و آلترناتيو مشخص بود. از معرفى شوراى به اصطلاح انقلاب و دولتى هم كه دو ماهونيم قبل از آن در نيمه آبان 1357 مخفيانه تشكيل داده بود، طفره مىرفت و آن را از ميليونها مردمى كه درخيابانها براى او شعار مىدادند، قوياً مخفى نگه مىداشت.

در سوم بهمن 1357روزنامه‌هاى آن زمان نخستين گفتگوى او با خبرنگاران ايرانى را درباره «حكومت اسلامى» و اينكه در آن «ديكتاتورى وجود ندارد» منتشر كردند. به برخى سؤال و جوابها و دجاليتى كه در آن موج مىزند، توجه كنيد:
سوال: … آيا اعضاى كميته شوراى انقلاب اسلامى و دولت قبلاً معرفى خواهد شد يا نه؟
جواب: … در بهشت زهرا راه خود را اعلام مى‌كنيم وحرفهايى را كه بايد مقدمتاً زد، خواهيم زد.

سؤال: حضرت آيت‌الله ممكن است بفرماييد شكل طبقاتى اين كميته‌ى اسلامى چگونه خواهد بود و آيا نماينده‌يى از طبقه كارگر و روشنفكر در آن خواهد بود يا اكثريت اعضاى كميته از روحانيان خواهند بود؟
جواب: نخير از روحانيان نخواهد بود. روحانيان مثل ساير طبقات نماينده خواهند داشت.

سؤال: ممكن است خطوط اصلى اين حكومت اسلامى را در زمينه‌هاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى بفرمائيد؟
جواب: اينها امورى نيست كه بتوانم آنرا براى شما تشريح كنم… .

سؤال: منظورم اينست كه در حكومت اسلامى ملى شدن صنايع قطعى خواهد بود يا هنوز معلوم نيست و آيا ابزار توليد در دست دولت خواهد بود.
جواب: آن هم بايد مورد مطالعه قرار گيرد.

سؤال: در مورد آزادى بيان و عقيده شما چه حدودى را در نظر داريد و آيا فكر مى‌كنيد بايد محدوديتهايى قائل شد؟
جواب: اگر چنانچه مضر بهحال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايى آزاد نيست كه مضر بهحال ملت ما باشد.

سؤال: آيا فكر مى‌كنيد گروههاى چپ و ماركسيست‌هايى كه در ايران هستند
خمينى قبل از پايان سؤال خبرنگار جمله او را قطع مى‌كند و جواب مى‌دهد: اگر مضر بهحال ملت باشد جلوگيرى مى‌شود و اگر نباشد، فقط اظهارعقيده باشد، مانعى ندارد.

سؤال: نقش زنان در حكومت اسلامى چگونه خواهد بود؟ آيا در امور كشور شركت خواهند داشت؟ مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آيا وزير خواهند شد، البته اگر استعداد و لياقت نشان بدهند؟
جواب: اينها بسته به اينست كه حكومتى كه پيش مى‌آيد تكاليف را معين كند. الان وقت اين حرفها نيست.

سؤال: چون مرا بهعنوان يك زن پذيرفته‌ايد، اين نشان‌دهنده اينست كه نهضت ما، نهضتى مترقىا‌ست، ولى ديگران كوشيده‌اند آن‌ را عقب‌مانده نشان دهند. فكر مى‌كنيد آيا زنان ما حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بايد حجاب داشته باشند؟ و مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روسرى روسر داشته باشند؟
جواب: اما اينكه شما را پذيرفتم، بنده شما را نپذيرفتم، شما آمديد اين‌جا و من نمى‌دانستم شما مىخواهيد بياييد اين‌جا كه پذيرفتم… …

سؤال: فكر مالكيت در حكومت اسلامى و بهخصوص مالكيت ارضى چگونه خواهد بود؟
جواب: اينها بعدها روشن خواهد شد.

سؤال: به نظر شما وضع روزنامه‌ها چگونه بايد باشد؟
جواب: روزنامه‌هايى كه مضر بحال ملت نباشند و روزنامه‌هايى كه نوشته‌هايشان گمراه‌كننده نباشد آزادند.

سؤال: بر اساس نامه‌ها و تلفن‌هائى كه مى‌شود، بعضى‌ها مى‌گويند كه ما از زير چكمه استبداد به زير نعلين استبداد مى‌رويم.
جواب: آنها عمال شاه هستند. آنها كه اين حرفها را مى‌زنند سالهاست كه مى‌زنند و اينها را شاه به آنها ديكته كرده است و آنها به شما مى‌گويند براى اينكه بخواهند شاه را برگردانند. به آنها بگوييد شاه ديگر بر‌نمى‌گردد و شما اگر حكومت اسلامى را ببينيد خواهيد ديد كه ديكتاتورى در اسلام اصلاً وجود ندارد.

***
خمينى 4روز بعد از ورود به تهران بازرگان را در 16بهمن 57 به‌عنوان نخستوزير دولت موقت معرفى كرد و مهمترين كار اين دولت را انتخابات مجلس مؤسسان شمرد:
«ما به‌واسطه اتكاء به اين آراى عمومى كه شما آلان مى‌بيند و ديديد تاكنون كه آراء عمومى با ماست و ما را بهعنوان رسالت فرماييد يا به رهبرى همه قبول دارند از اين جهت ما يك دولتى را معرفى مى‌كنيم رئيس دولتى را معرفى مى‌كنيم موقتاً دولتى تشكيل بدَد كه هم به اين آشفتگيها خاتمه بدَد و هم يك مسأله مهمى كه مجلس مؤسسان است، انتخابات مجلس مؤسسان را درست كند و مقدمات او را درست كند و مجلس مؤسسان تاسيس بشد و همين‌طور مجلس انتخابات هم درست بشد لهذا ما دولت موقت را تعيين كرديم و از خداى تبارك و تعالى مى‌خوام كه توفيق بدد به آقاى مهندس بازرگان كه اين مأموريت را به وجه احسن انجام بدهد»

روز بعد متن مكتوب حكم نخست وزيرى بازرگان هم منتشر شد. در اين حكم كه به تاريخ 6 ربيع الاول سال 1399 هجرى قمرى (15بهمن57 يعنى در سومين روز ورود خمينى به تهران) نوشته شده است، خمينى خطاب به بازرگان كه او را «مأمور تشكيل دولت موقت» كرده است، مى‌گويد:
«ترتيب اداره امور مملكت و خصوصاً انجام رفراندم و رجوع به آراى عمومى ملت درباره تغيير نظام سياسى كشور به جمهورى اسلامى و تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسى نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسى جديد را بدهيد».

بنابراين علاوه بر اداره امور جارى كشور، دولت موقت سه وظيفه دارد:
1-انجام رفراندم درباره تغيير نظام سياسى كشور به جمهورى اسلامى
2-تشكيل مجلس مؤسسان جهت تصويب قانون اساسى
3-انتخاب مجلس نمايندگان ملّت
مىبينيد كه يك هفته قبل از سقوط رژيم شاه در 22بهمن، هم رفراندم و هم «جمهورى اسلامى» از پيش تعيين تكليف شده بود.

خمينى: «به مجرد اينكه اين نظام به هم بخورد جايگزين آن را ما داريم. و يك نظام اسلامى، جمهورى اسلامى متكى به آراى عمومى و متكى بر قوانين اسلام».

دو هفته بعد از 22بهمن هم خمينى در روز 9اسفند اعلام كرد: «آنچه اين‌جانب به آن رأى مى‌دهم جمهورى اسلامى است… . نه يك كلمه زياد و نه يك كلمه كم» !
روز بعد، پس از رسيدن به قم بلادرنگ گفت: «آنها كه درنوشتهجاتشان از جمهورى دم مى‌زنند جمهورى فقط، يعنى اسلام نه. آنهايى كه جمهورى دموكراتيك مى‌گويند يعنى جمهورى غربى، جمهورى اسلامى نه! آنها مىخواهند باز همان مصائب را با فرم ديگه براى ما ببار بياورند».

خمينى: «آنها كه درنوشتهجاتشان از جمهورى دم مى‌زنند جمهورى فقط يعنى اسلام نه. آنهايى كه جمهورى دموكراتيك مى‌گويند يعنى جمهورى غربى، جمهورى اسلامى نه! آنها مىخواهند باز همان مصائب را با فرم ديگه براى ما ببار بياورند».

يك روز قبل از ميتينگ بزرگ مجاهدين در خزانه در 4خرداد58 خمينى باز هم شخصاً به صحنه آمد و براى نفى دموكراسى و دموكراتيسم و براى آببندى كردن اسلام دموكراتيك و جمهورى دموكراتيك اسلامى كه حرف مجاهدين بود و بازرگان هم از آن حمايت كرده بود، گفت: « هركس جمهورى را بخواهد دشمن ماست براى اينكه دشمن اسلام است. هركس پهلوى جمهورى اسلامى، دموكراتيك بگذارد اين دشمن ماست. هركس جمهورى دموكراتيك بگويد، او دشمن ماست. براى اينكه معلوم است اسلام را نمى‌خواهد، ما اسلام را مىخواهيم»

***
پنج روز بعد از آنكه در 9اسفند57 خمينى جمهورى اسلامىاش را با حكم نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر، اعلام كرد، بيش از يك ميليون نفر از مردم تهران در 14اسفند به مزار مصدق شتافتند. پدر طالقانى كه نخستين سخنران بود، با بياناتى بسيار رسا و شيوا از مصدق بهعنوان «مرد ملّت» و «مرد نهضت» تجليل كرد و اينكه چگونه مانند حضرت موسى در دربار يا پيرامون دربار قاجار بزرگ شد اما تحول پيدا كرد و مرد ملّت شد. مانند پزشكى ماهر بر روى نقطه درد انگشت گذاشت كه همان نفت و ملى كردن آن بود. «نام او براى دشمنان ملّت وحشت انگيز بود».

«در مقابل ملّت مثل خاك خضوع مىكرد… . اما در مقابل استعمار قوى انگليس كه سيطرهاش تمام دنيا را گرفته بود، مثل شير مىغرّيد» … .
پدر طالقانى هم‌چنين خاطرهاى از يك ديدار خصوصى خودش با كاشانى را نقل كرد و گفت، روزى كه گفتگو بود در بين مردم كه كاشانى از زاهدى حمايت مىكند و توطئهيى در كار است «پنهانى رفتم منزل ايشان. او در اتاقش تنها بود. بريدهاى از خربزه در دست داشت بهعنوان تعارف جلوى من گرفت. گفتم حضرت آقاى آيتالله دارند زير پايت خربزه مىگذارند. مواظب باش! گفت اين‌طور نيست من حواسم جمع است…». پدر طالقانى سپس به تفصيل توضيح داد كه چگونه شيطان و هواى نفس باعث جدا شدن كاشانى از مصدق گرديد و اين طبعاً براى دار و دسته خمينى بسيار گزنده بود.

***
وقتى پس از پدر طالقانى نوبت به من رسيد، از جانب مجاهدين در برابر يك ميليون نفر از مردم تهران جواب «جمهورى اسلامى» مورد نظر خمينى را دادم و گفتم «تصويب آن درشكل رفراندم پيشبينى شده از طرف دولت، ازپيش محرز است». اما «ما مىگوييم جمهورى اسلام بله، ولى سوء استفاده ارتجاعى از اسلام نه.

بر همين اساس فكر مىكنيم كه خصايص ضداستعمارى، ضدديكتاتورى و ضدارتجاعى اين جمهورى، كه بايستى حافظ حقّ و حقوق تمامى مردمى باشد كه در سراسر اين كشور زندگى مىكنند، مبرمترين خصايص اين جمهورى است، كه اين جمهورى بهخصوص بايد در نهايت عدل بلكه بيشتر، و در نهايت قسط، تمام آزاديهاى سياسى و اجتماعى را در مورد طبقات و نيروهاى مختلف افاده كند. هم‌چنين تأكيد بر نقش اجتماعى مستضعفين و طبقات محروم (كارگر و دهقان) جامعه را در صدر برنامه خويش قرار بدهد. والا بديهى است كه بر حسب بيان صريح سوره ماعون: «اگر منع ماعون نموده و يا باصطلاح آلات و ابزار زندگى و توليد و منافع آنها را منحصر به قشر و طبقه بخصوصى بكنيم. تكذيب دين و تكذيب اسلام است».
با توجه به سوء استفاده خمينى از كلمه اسلام و مترادف كردن آن با ارتجاع وديكتاتورى ولايتفقيه وبهره كشى، مادر نقطه مقابل او عمد داشتيم كه برمحتواى واقعى و روح اصيل اسلام كه ضداستبدادى و ضداستثمارى ومبشر آزادى است، تأكيد كنيم. به اين ترتيب خمينى رابهلحاظ ايدئولوژيك خلع سلاح ودجاليت او را افشا مىكرديم واو از همين بغايت مىسوخت.

***
دجاليت ديگر خمينى اين بود كه شركت كنندگان در رفراندم را بين رژيم سلطنتى و جمهورى اسلامى مخير مىكرد. بنابراين در برابر تبليغات شبانه روزى خمينى و دستجات چماقدار و «حزباللهى» او كه به تازگى ميداندار شده و در همه جا عربده مىكشيدند «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روح الله»، مجاهدين بار ديگر در 27اسفند57 درباره «رفراندم و نحوه استقرار جمهورى اسلامى» اعلام كردند كه اسلام و جمهورى اسلامى صرفنظر از هر پيشوند و پسوند، براى سازمانى كه از آغاز حامل يك رسالت مكتبى بوده است، البته كمال مطلوب است. «مشروط بر اينكه آنچه به نام اسلام ارائه مى‌كنيم، حقيقتاً اسلامى، و به دور از هر شائبه شركآميز استبدادى و استعمارى و استثمارى باشد. اسلامى پاك، مردمى و مبرا از جعليات زنگارها و رسوبات طبقاتى قرون و اعصار، والا بديهى است وجدانهاى آگاه و انقلابى مسلمانان هرگز سوءاستفاده ارتجاعى از نام اسلام را روا نخواهد داشت».

در مورد شكل استقرار جمهورى اسلامى نيز «سوال مطروحه در رفراندم پيشبينى شده، تا آن‌جا كه به نظر خواهى در مورد سرنوشت رژيم سلطنتى و بود و نبود آن مربوط مىشود اساساً بىمورد و منتفى است… زيرا اگر به گور سپردن لاشه سلطنت هنوز محل سؤال و ترديد باشد معلوم نيست كه به چه مجوزى و در كادر چه نظامى دولت مهندس بازرگان معرفى شده و بهكار پرداخته است؟ البته اگر قبل از روى كارآمدن دولت مهندس بازرگان چنين سوالى مى‌شد، باز مى‌شد محملى براى آن ساخت ولى اكنون مثل اين است كه كسى اول درب را باز كند و بعد اجازه ورود بگيرد! مگر خود آقا بارها و بارها در پاريس بر حقوق عموم طبقات و نيروهاى مردم داير بر حق انتخاب و اظهارنظر آزاد همگان، تأكيد نكردهاند؟ پس چرا بايد طورى عمل شود كه انعكاس درستى نداشته و اين شبهه را ايجاد كند كه ما را فقط ميان رژيم سلطنتى و جمهورى اسلامى مخير كردهاند ولاغير. آيا ما دوست داريم كه بر فرض هم كه كسى با جمهورى اسلامى موافق نباشد، با دادن رأى مخالف بجانب رژيم طاغوتى سلطنتى گرويده و موافق آن قلمداد شود؟ يا اينكه معتقديم كه هركه با ما نيست ضد ما و عليه ماست؟ يا مىخواهيم سايرين را وادار كنيم كه از ترس سلطنت، به اكراه و اجبار به جمهورى اسلامى رأى بدهند؟ … . بنابراين به اعتقاد ما و بر حسب اين قاعده روشن و صريح اسلامى كه ”هيچگونه انتخاب و قرارداد و عقدى كه در آن اجبار روا شده و از ابراز تمايل و اراده آزاد افراد و گروههاى انسانى بهنحوى از انحاء ممانعت شده باشد، معتبر و اصيل نيست“ از دولت آقاى مهندس بازرگان تقاضا مى‌كنيم ترتيبى اتخاذ نمايند كه امكان انتخاب آزاد هر شكل از حكومت براى هر فرد يا گروهى در نظرخواهى، وجود داشته باشد».

***
سپس در روز 9فروردين 1358 برگههاى نظرپرسى در رفراندم جمهورى اسلامى منتشر شد.
در اين برگه هركس حق داشت به تغيير رژيم سابق و به «جمهورى اسلامى» آرى يا نه بگويد. فقط در اثر فشارهايى كه به خمينى وارد شده بود قبول كرده بود كه در ادامه عبارت تغيير رژيم سابق به جمهورى اسلامى، در برگههاى رأى وارد شود «كه قانون اساسى آن از تصويب ملّت خواهد گذشت». يعنى اينكه مؤسسان محتواى اين جمهورى اسلامى را مشخص خواهد كرد.

در همين روز خمينى در قم گفت: «فردا روز رفراندم است… روزى است كه يا اسلام پيش مىبرد و يا كفر. روزى است كه ”آرى“ ، اسلام است. و ”نه“ خلاف اسلام است. روزى است كه ”آرى“ ، سرنوشت سعادتمند براى شما تهيه مى‌كند و ”نه“ شما را برمىگرداند بهحال اول» (واضح است كه منظورش بازگشت به سلطنت شاهنشاهى بود).

مجاهدين هم بلادرنگ اعلام كردند: «ما نيازى به اين رفرندام نداشتيم… . بهتر بود نحوه رفرندام طورى نباشد كه از آن بوى اكراه و اجبار بيايد… . مردم بايد نوع حكومتى را كه بدان رأى مى‌دهند بدانند و آگاهى داشته باشند كه داراى چه نوع ويژگى است».
روز بعد در10فروردين، همه پرسى مربوطه برگزار شد و روز 11فروردين تمديد شد.
هنگام رأى دادن از من در مورد گروههاى سياسى كه رفراندم را تحريم كردند و در آن شركت نكردند سؤال شد.
من جواب دادم: اين گروهها حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً ايده و هدفهاى مشخصى دارند كه اميدواريم شكل و محتواى جمهورى اسلامى به‌صورتى باشد كه خواستهاى آنها را برآورده سازد.

سوال شد بعضى از اين گروهها معتقدند كه چون از محتواى جمهورى اسلامى اطلاعى ندارند در رفراندم شركت نمى‌كنند. نظر شما در اين مورد چيست؟ آيا شما از محتواى جمهورى اسلامى اطلاع داريد؟
جواب من اين بود كه: طبق برنامه حداقل مجاهدين، حكومت بايد محتواى ضدديكتاتورى وضدارتجاعى و ضداستعمارى داشته باشد
سوال شد كه اگر محتواى جمهورى اسلامى منطبق با حداقل سازمان شما نباشد و خود را ملزم به رعايت اين برنامه نداند، سازمان شما چه برخوردى با حكومت خواهد داشت؟
جواب من اين بود كه دولت بايد پاسخگو باشد و ما تا آخرين نفس براى تحقق خواستههايمان مجاهدت مى‌كنيم.
***
خمينى اين دور از بازى را با برخوردارى از حمايت تودههاى ميليونى مردم كه هنوز او را در «ماه» مىديدند، برده بود و ما بايد براى نبرد سياسى و تك و پاتكهاى بعدى در مؤسسان آماده مى‌شديم. هنر ضدانقلابى خمينى در اين بود كه از همان روز ورود به تهران معطل نكرد و تا تنور مقبوليت اجتماعىاش گرم بود، نان جمهورى اسلامى خود را ولو به‌طور صورى و در تعارض با رژيم مدفون سلطنتى به آن چسباند. در پايان نظر پرسى، دولت بازرگان اعلام كرد كه بيش از 98 درصد از دارندگان حق رأى در رفراندم شركت كردند و بيش از 97 درصد به جمهورى اسلامى رأى مثبت دادند. در اين دوره از نبرد ما توانستيم مواضع و سنگرهايمان را در ميان اقشار آگاه تثبيت كنيم و نگذاريم خمينى سرضرب يكى از نيروهاى اصلى انقلاب ضدسلطنتى را با تكفير و حربه ”كفر“ از دور خارج كند.
اما در مورد مؤسسان، خمينى كه نبض اوضاع را در دست داشت مىدانست كه با افت روزافزون مشروعيت حكومت آخوندى مواجه است و نخواهد توانست كارش را به سادگى رفراندم جمهورى اسلامى، پيش ببرد. بنابراين از اساس جر زد، بى آبرويى را بهجان خريد، منكر مؤسسان شد و بجايش چيزى را به نام خبرگان علم كرد كه فقط 75 نماينده داشت كه بايد به فوريت ضمن يكماه قانون اساسى مورد نظر او را تدوين و تصويب مى‌كردند.

مجاهدين در 17خرداد 58 در بيانيه مبسوطى پيرامون «ضرورت تشكيل مجلس موسسان از طريق انتخابات عمومى سراسرى» به مخالفت آشكار برخاستند و مفهوم «خبرگان» را به زير علامت سؤال بردند. در اين بيانيه به يك سابقه تاريخى اشاره شده بود.
در نخستين مجلس مشروطه كه نظامنامه يعنى قانون اساسى آن زمان را در سال 1285 شمسى تصويب كرد از 60 نماينده تهران، 32نفر پيشه ور، 10نفر زميندار و كشاورز، 10نفر بازرگان، 4نفر علما و طلاب و 4نفر هم شاهزادگان و قاجاريان بودند. در فهرست اسامى نمايندگان اصناف و بازار، «از جمله به يك سقط فروش، يك بنَك دار، يك بلور فروش، يك معمار، يك بقال، يك سمسار، يك دلال، يك ساعت ساز، يك پلوپز، يك زرگر، يك يخدانساز، يك خياط باشى و… برميخوريم».
در همين بيانيه خاطرنشان شده بود كه حتى حكومت پهلوى در عمر 57سالهاش مجبور شد 4 بار به‌صورت ظاهرى هم كه شده دست به تشكيل موسسان بزند، پس حالا بعد از انقلاب ضدسلطنتى چه شده است كه 72سال بعد از مشروطه بايد به خبرگان رضايت بدهيم؟ پس چه شد آن قول و قرارهاى پيشين؟!
***

يادآورى مى‌كنم كه در 29ارديبهشت 1358 كه سالروز تولد دكتر مصدق بود، مجاهدين با جاما (جنبش انقلابى مردم مسلمان ايران) كه دكتر سامى وزير بهدارى بازرگان رياست آن را برعهده داشت، يك ائتلاف سياسى را براى شركت در انتخابات بعدى پايهگذارى كردند. اين ائتلاف در قدم اول «مسلمانان ضداستبداد، ضدارتجاع و ضداستعمار» را به اتحاد عمل فرامى‌خواند.

اينكه يك گروه مسلمان ديگر هم در آن زمان به خود جرأت بدهد كه با مجاهدين به‌طورعلنى و رسمى ائتلاف كند و به رَغم خمينى از «فرخنده زادروز دكتر محمد مصدق پيشواى فقيد نهضت ملى ايران» سخن بگويد، نشان از فروريختن خمينى داشت و واكنش جنونآميز خمينى را برمىانگيخت. به همين خاطر چند روز بعد در اوايل خرداد، چنان‌كه قبلا گفتم، چند لگد محكم نثار ما و ساير جريانهايى كرد كه سالروز تولد مصدق را بزرگداشته بودند.

سپس در آستانه 30تير 1358 جاما و مجاهدين و جنبش براى آزادى و سازمان اسلامى شورا، خاطره 30تير و قيام درخشان خلقمان در 30تير 1331 را مشتركاً گرامى داشتند.
همزمان در 27تير اين 4 گروه باضافه «جنبش مسلمانان مبارز» (حبيب الله پيمان) و مهندس سحابى كه در جلسات ما شركت مى‌كرد و در عين حال از نهضت آزادى بود، مشتركاً فهرست اسامى 10نفر را براى شركت در انتخابات «مجلس بررسى قانون اساسى» در استان تهران منتشر كردند. واضح است كه زير ضرب خمينى براى به توافق رسيدن در مورد اين ليست و توافق در مورد تك به تك كلمات آن دهها نشست و گفتگوهاى طولانى و بحث و اقناع داشتيم. هر يك از آقايان هم خلقيات و چم وخَم مخصوص به خود داشت كه من بايد همه را در نظر مى‌گرفتم و رضايتشان جلب مى‌شد. به همين خاطر هر چند كه انصاف نبود، اما پذيرفتيم كه از مجاهدين فقط يك كانديد در اين ليست باشد تا سايرين انگيزه پيدا كنند!
همين ائتلاف در 30تير به گردهمايى در ميدان بهارستان فراخوان داد.

***
وقتى بر سر آنچه كه مجاهدين مى‌‌خواستند توافق حاصل نمى‌شد، سازمان مجاهدين خلق ايران بيانيه جداگانه خود را منتشر مى‌كرد، از جمله در 31تير اعلام كرديم: «آن قانون اساسى كه مىخواهد اساسىترين و مهمترين اصول و روابط حاكم بر تمامى خلق را مشخص كند، تنها با اشتراك نمايندگان آن خلق قابل پى ريزى است والا از اصالت، مشروعيت و حقانيت مكفى برخوردار نيست. پى ريزى چنين نظام نامهيى تنها برعهده يك شورا يا مجلس تمام يك خلق است كه گاه موسسان نيز ناميده مى‌شود».

«بدون آزادى و احترام به اختيار و حريت بشرى هيچ فضايى براى تداوم انقلاب و تكامل فرد و اجتماع باقى نمىماند». «ايستادگى و مقاومت در برابر اردوى راست… در قدم اول تنها و تنها با هماهنگى و عملكرد متحد جناح انقلابى و راديكال و ترقيخواه مسلمان امكانپذير است و اين هم چيزى است كه در چارچوبهايى نظير همين مسأله انتخابات ميسر است» و «جريان افشاى ماهيت رياكارانه و انحصار طلبانه مدعيان كاذب اسلام و مردم را نيز، تسريع خواهد نمود» (مجاهدين خلق ايران - 30تير 1358)

***
به فهرست برخى اعتراضات ما و متحدانمان در آن روزگار و اطلاعيههايى كه مشتركاً از سوى جنبش براى آزادى - جنبش انقلابى مردم مسلمان ايران (جاما) - جنبش مسلمانان مبارز- سازمان اسلامى شورا و سازمان مجاهدين خلق ايران صادر شده است، توجه كنيد:
-11مرداد 58: «تلاشهاى سيستماتيك در جهت از بين بردن آزادى تبليغاتى انتخابات» :
«بهرغم ارائه نمونهها و مدارك از طرف گروههاى مترقى شركت كننده در انتخابات داير بر تضييقات تبليغاتى و ضرب و جرح افراد و از بين بردن اوراق و پوسترهاى تبليغاتى گروههاى مذكور، عملاً هيچ نوع ممانعتى از طرف مقامات مسئول از گروههاى فشار و مرتجعين كه به‌طور سيستماتيك و برنامهريزى شده و با شيوههاى ضدانقلابى فضاى آزادى را از بين مى‌برند، تاكنون صورت نگرفته است.
در حالى‌كه انقلاب خونبار مردم قهرمان ما اولين تجربيات دموكراسى را پشت سر مى‌گذارد، بيم آن مى‌رود كه لحظهيى غفلت، نهال نورس آزادى را به دست تند باد ارتجاع ريشهكن نمايد».

-12مرداد 58: «موارد نقض آزادى انتخابات خيلى زياد است كه در اولين فرصت به اطلاع ملت ايران خواهيم رساند»
-13مرداد 58: «اعتراض به تقلبات گسترده در انتخابات: با كمال تاسف گروهها و سازمانهاى امضا كننده اطلاعيه حاضر اعتراض اكيد خود را مبنى بر تقلبات گسترده كه به وفور در بسيارى از حوزههاى انتخاباتى تهران رواج داشت، به اطلاع عموم مردم شريف تهران مىرسانند. تقلباتى كه از اعمال نفوذ و تحميل يك صورت اسامى مشخص تحت نام امام و ممانعت از راى دادن به نامزدهاى مطلوب، تا ضرب و جرح و دستگيرى هواداران ما و تقلب در صندوقها و قرائت آراء و حتى دستگيرى بازرسان وزارت كشور و غيره، گسترش داشته و مدارك مستند آن به وزارت كشور تسليم شده است. مداركى كه به امضاى بازرسان خود اين وزارتخانه نيز رسيده و هر وجدان منصف و بيطرفى را به مخدوش بودن آراى حوزههاى مزبور واقف مىسازد. اكنون با جلب نظر مقامات مسئول خواستار رسيدگى فورى به موارد فوق گرديده و تامين حقوق آزادىخواهانه سياسى و اجتماعى مردم قهرمانانمان را تقاضا مى‌كنيم».

***
-17مرداد 58: نامه مشترك به خمينى:
«گروههاى امضا كننده نامه حاضر در پاسخ بهدعوت شما مبنى بر شركت در انتخابات مجلس براى قانون اساسى، فعالانه در انتخابات مزبور شركت كرده و به معرفى كانديدا نيز اقدام نمودند. اين در حالى بود كه فشارها و محدوديتهاى بسيارى كه متاسفانه هنوز هم مستقيم و غيرمستقيم تحت نام شما اعمال مى‌شود، كمتر اميدى در جهت تاثيرگذارى انقلابى براى ما برجا گذاشته بود. به همين دليل نتوانستيم بسيارى از هواداران خود را به شركت در انتخابات قانع كنيم. آنها براين عقيده بودند كه شركت ما در جو موجود مفيد هيچ فايدهيى نخواهد بود».

«مسأله اساسى براى طرفداران ما اين است كه حزب برنده انتخابات كه چند ماه از تاسيس آن نيز بيشتر نمى‌گذرد، چگونه مى‌تواند بدون اينكه همه چيز خود را به شما منتسب سازد در اكثر نقاط كشور حائز اكثريت آراء گردد و آيا اين استفاده شايستهاى از خون دهها هزار شهيد انقلاب ايران كه در اعتماد عمومى به شخص آن حضرت منعكس گرديده است محسوب مى‌شود؟ وآنگهى در شرايطى كه وزراء و معاونين آن بهخاطر مسئوليتهاى اجرايى خود از نامزدى مجلس محرومند، چگونه اعضاى شوراى انقلاب كه هم اكنون در دولت نيز ادغام شده است مى‌توانند به‌رغم مسئوليتها و اقتدارات گسترده خود راهى مجلس شوند؟

از همه اينها ناراحت كنندهتر اين بود كه بهرغم تكذيبهاى مكرر راديو در روز انتخابات، قوياً در روزهاى قبل از انتخابات شايع كرده بودند كه شخص آن حضرت فهرست بخصوصى را امضا كردهايد كه قابل انتشار نيز هست.
مجموعه اين دخالتها و محدوديتها هم اكنون ما را با مجلسى مواجه ساخته است كه به‌جز شمار قليلى از علما و افراد شركت كننده در آن، ‌به‌راستى فاقد نمايندگان طرز تفكر انقلابى نسل جوان و روشنفكر مسلمان است. مجلسى كه طبعاً نخواهد توانست چنان‌كه بايد به حياتىترين خواستهاى توده انقلابى مسلمان در چارچوب تدوين يك قانون اساسى و مردمى پاسخ دهد».

«از اين‌رو وظيفه خود ديديم كه مهمترين اصول و مواضعى را كه بايستى در قانون اساسى آينده گنجانيده شود (و در برنامه حداقل همه گروههاى امضا كننده حاضر از مدتها پيش عنوان شده است) تحت موارد ذيل به اطلاع آن حضرت برسانيم».
«1-تأكيد و تصريح بر محتواى ضداستبدادى و ضداستعمارى جمهورى اسلامى
2-فرم حكومتى دولت اسلامى نظام شورايى است. شوراها در تمامى دواير و قسمتهاى مملكت بايستى عهدهدار مسئوليتهاى مختلف گردند… .
3-مبناى ارزش و حق بهره ورى و تصرف در نظام جمهورى اسلامى، تنها و تنها كار است
4-زمين و محصول از آن كسى است كه كار كرده و كشته است.
5- كارگران و دهقانان ايران بايد از هرگونه ماليات و پرداختهاى دولتى معاف بوده و از بيمه و بهداشت و تحصيل رايگان بهرهمند باشند.
6- زنان بهلحاظ سياسى و اقتصادى با مردان متساوى الحقوقند.
7- تا مرز قيام مسلحانه آزادى همه احزاب، جمعيتها و مطبوعات كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً تامين و محاكمات احتمالى آنها در حضور هيأت منصفه انجام مى‌شود
8- هرنوع شكنجه، به هر اسم و به هر عنوان مطلقا ممنوع است.
9- جز در مورد جرائم شغلى ويژه نظامى ارتشيان، هرگونه دادرسى در عهده دادگسترى است و صلاحيت قضائيه را هيچ چيز ديگر محدود نخواهد ساخت.
10- حقوق حقه مليتها مبنى بر تعيين و اداره امور داخلى خود در چارچوب وحدت و تماميت تجزيه ناپذير جمهورى اسلامى محفوظ و از هر جهت به آنها اعاده خواهد شد.
11- ارتش… در درون مرزهاى ايران از هر گونه درگيرى ممنوع شود.
12- ژاندارمرى و شهربانى در يكديگر ادغام شده و به‌عنوان ضابط عدليه تحت اختيار و فرماندهى دادگسترى قرار گيرند.
در مورد فرهنگ، سياست خارجى، دفاع از حقوق كارگران، راديو و تلويزيون و محافظت از توليدات و بازار ملى نيز هريك از گروههاى امضا كننده، نقطه نظرهاى مشخصى دارند كه انشالله حضوراً معروض خواهد گرديد».

«از جمله مبرمترين مسأله كنونى صحنه سياست كشور، مسأله مليتها و مناطق كردستان، گنبد، بلوچستان و خوزستان است كه متاسفانه تاكنون كمتر كفايتى در دستگاههاى مسئول رسيدگى به اين قضاياى ديدهايم… .
به شهادت تمام تاريخ اين مسائل هيچ‌گاه با دخالت ارتش و به قيد خونريزى قابل حل نيست. وانگهى كدام ارتش است كه در عين خونريزى و كشتار مردم بىپناه باز هم از مشروعيت برخوردار باشد؟ حال اينكه اگر با يك ديدگاه واقعگرايانه مردمى و انقلابى و اسلامى به مسأله مليتها نگريسته شود، مشكل را مى‌توان بدون كمترين دخالت ارتش و قواى قهريه بجانب حل سوق داد. راهحلى در قالب تماميت ارضى خدشه ناپذير جمهورى اسلامى و عارى از هر صبغه تجزيه طلبانه، كه بىترديد تمام نيروهاى انقلابى نيز در مسير آن به هر گونه كمك و همكارى آمادگى خواهند داشت.
با احترام
جنبش - جنبش انقلابى مردم مسلمان ايران (جاما) -جنبش مسلمانان مبارز- سازمان اسلامى شورا- سازمان مجاهدين خلق ايران17مرداد 58»

***
اما خمينى، درست مثل انتخابات مجلس شوراى ملى، نگذاشت كه از هيچ‌كجاى كشور حتى پاى يك مجاهد خلق به اين مجلس برسد. از اينكه در داخل همين مجلس بساطى را كه او مى‌‌خواست برهم بريزيم و درهم بشكنيم، به شدت واهمه داشت.

چنان‌كه در فصلهاى قبل گفتم، در تيرماه 58 پس از اينكه پدر طالقانى را نامزد رياست جمهورى كرديم. اعلام جنگ غيررسمى خمينى به مجاهدين با نوارى به صداى خودش صورت گرفته بود و هيچ روزى نبود كه زخمى و مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملات براى بيرون كردن ما از دفتر مركزىمان در ساختمان بنياد علوى در خيابان مصدق هم جاى خود را داشت. همزمان دادستان ارتجاع هم به سفارش شخص خمينى پرونده جاسوسى براى سعادتى ترتيب داده بود و آن را عليه ما علم مى‌كرد. چنان‌كه در اطلاعيه 15تير 58 مجاهدين تحت عنوان «تحريكات گسترده بر عليه مجاهدين» آمده است، پاسداران به بهانه تيراندازى به مقرشان از سوى مجاهدين نيمهشب به دفتر مجاهدين حمله مى‌كنند و خواستار اعدام سعادتى مى‌شوند. بسيارى را مجروح مى‌كنند و پس از تصرف محل، بهرسم هميشگى به «كشف وسايل فساد و فحشا» با صحنه سازيهاى بسيار وقيحانه و مبتذل نائل مى‌شوند! صبح روز بعد «امت هميشه در صحنه» فرا مىرسند و يك تظاهرات مصنوعى عليه «مفسدين فىالارض» با عكسبردارى و فيلمبردارى خبرنگاران «شيرپاك خورده» از وسايل فحشا و فساد، ترتيب داده مى‌شود. هم‌چنان‌كه خمينى در نوار صوتى گفته بود، به شدت در قم شايع مى‌شود كه خرمنها و سيلوها را مجاهدين آتش مى‌زنند. همزمان در اصفهان شايع مى‌شود كه قسمتى از ذوب آهن را مجاهدين آتش زدند و پلاكاردهاى مربوط به ميلاد امام زمان را مجاهدين پاره مى‌كنند. مجاهدين در اطلاعيه خود با لحنى بسيار محترمانه به خمينى مىنويسند: «گزارشات و تحليلهاى ما نشان مى‌دهد كه در مرحله كنونى، هدف تمامى اين توطئهها، وادار كردن ما به سكوت، به‌ويژه در مقابل مسأله خطير و سرنوشت ساز قانون اساسى است…».

***
در چنين فضايى انتخابات خبرگان در 12مرداد1358 در حاليكه حملات هر روزه به دفاتر ما در سراسر كشور جريان داشت برگزار گرديد و با لشكر كشى به كردستان و تيربارانهاى آن‌جا تكميل شد. خبرگان خمينى در روز 28مرداد شروع بهكار كرد كه همزمان با لشكركشى به كردستان و سركوب پيشمرگان و نيروهاى سياسى به‌ويژه حزب دموكرات بود.

من با 297هزار رأى در تهران نفر دوازدهم شدم. اعتراضهايمان به تيراندازيها و تهاجمات و درگيريها و تقلبات هم هيچ اثرى بر روى خمينى نداشت. او كه در «زير درخت سيب» خود را از جهات مختلف از هرگونه شائبه قدرت طلبى مبرا نشان مى‌داد، تصميم خود را براى به كرسى نشاندن سلطنت و ولايت مطلقه فقيه در قانون اساسى به هر قيمت گرفته بود. اما كار خبرگان بهجاى يكماه كه مدت اعتبار قانونى نمايندگان آن بود سه ماه به درازا كشيد و در 24آبان دست پخت خود را براساس اصل ولايتفقيه به خمينى تحويل داد كه در 12آذر همان سال 58 در رفراندمى ديگر به كرسى نشانده شد.

***
پس از تشكيل خبرگان خمينى، پدر طالقانى فقط سه هفته در قيد حيات بود و در روز 19شهريور جان بهجان آفرين تسليم كرد. به‌راستى كه در آن سه هفته به شدت تحت فشار و در معرض جنگ اعصاب خردكننده بود.
پدر طالقانى با 2ميليون و 17هزار رأى كه همين رژيم براى او در انتخابات مجلس خبرگان بررسى قانون اساسى اعلام كرده بود، نماينده اول استان تهران و تمام ايران بود. بهطور معمول پدر طالقانى بايد رياست اين مجلس را برعهده مى‌گرفت. اما خمينى خوب مى‌دانست كه در اينصورت به خواسته خود نخواهد رسيد. از اين‌رو از همه سو فشار را بر پدر مىافزود. خمينى حتى منتظرى را در مسند رياست خبرگان نپسنديد و بهشتى را مى‌‌خواست كه خط او را هم‌چنان‌كه بعداً در مورد لايحه ضدانسانى قصاص در مقام رياست قوهقضائيه پيش برد، در خبرگان هم نكته به نكته پيش ببرد و «ولايت فقيه» و «امامت امت» را درباره خمينى از تصويب بگذراند. تيغكشان و لمپنهاى نظام هم در جايگاه تماشاچيان پيوسته آماده بودند تا با قمه و چاقو و با هوچيگرى و شانتاژ و تهديد و فحاشى هركس را كه قدم چپ بردارد و به بهشتى چپ نگاه كند، بهجاى خود بنشانند:

مقدم مراغهاى: «اسلام با قدرتى كه دارد و آيات آن را در انقلاب اخير ديدهايم، نيازى به قانون اساسى ندارد، اكثريت ملت ايران مسلمانند. ما اگر اصول دين اسلام را در قانون اساسى بياوريم، خدمتى نكردهايم».
بهشتى: ”اجازه مىخواهم كه پاشم بيايم آن‌جا“ .
تلويزيون رژيم: آيتالله دكتر بهشتى، پرورش يافته فقه و حقوق اسلامى، و از شاگردان مكتب امام خمينى، هوشمندانه، ديدگاههاى مخالفان را در مجلس به دقت زير نظر دارد.
بهشتى: آقاى مراغهاى، صحيح مىگيد، اسلام، نيازى به اينكه قانون اساسى پشتوانه آن باشد، ندارد. اين مطلبتان مورد قبوله. اما آنچه ما كرديم اين نبود، و آنچه ما مىكنيم اين نيست. ما اگر از اول تا اين‌جا كوشيدهايم، مبانى اسلام را تو قانون اساسى بياريم، بهخاطر نياز آنطرف نيست، بهخاطر نياز اينطرفه. قانون اساسى يك ملت و يك جامعه مسلمان و يك انقلاب اسلامى، قانون اساسى چنين جامعه و چنين انقلابى بدان نياز دارد كه متكى به معارف اسلامى باشد. آيا هيچ وجدان سالمى مىتونه اين را نفى كنه، يا حتى در آن ترديد كنه؟

بهشتى: اصل 5، لطفا بادقت عنايت بفرماييد. ”در زمان غيبت حضرت ولىعصر عج در جمهورى اسلامى ايران ولايت امر و امامت امت برعهده فقيه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است كه اكثريت مردم او را به رهبرى شناخته و پذيرفته باشند“ . لطفا گلدانها براى گرفتن راى ببريد
بهشتى: كل آراء حاضر 65نفر شمرديم موافق 53نفر مخالف 8نفر ممتنع 4نفر. اصل پنجم تصويب شد» (تلويزيون رژيم-گزارش از مجلس خبرگان)

***
عكس تاريخى آيتالله طالقانى در اين مجلس به تنهايى گوياى همه چيز است. پدر طالقانى كه عار داشت بر صندليهاى چنين مجلسى بنشيند، مغموم و محزون، كفش از پاى كنده و عصا بر دست بر روى زمين مىنشست و اين خود گوياترين زبان آن 2 ميليون و 17هزار نفرى بود كه تنها در تهران به او رأى داده بودند:
پدرطالقانى: «صدها با ر من گفتم مسأله شورا از اساسىترين مسأله اسلامى است. حتى به پيغمبرش با اون عظمت مى‌گويد با اين مردم مشورت كن به اينها شخصيت بده. بدانند كه مسئوليت دارند. متكى به شخص رهبر نباشند. ولى نه اين كه نكردند، مى‌دانم چرا نكردند. هنوز هم در مجلس خبرگان بحث مى‌كنند، دراين اصل اساسى قرآن كه به چه صورت پياده بشود. بايد، شايد، يا اينكه مى‌توانند… نه، اين اصل اسلاميه. على ميفرمود: ”مَن استَبَدَّ برَأيه هَلَكَ“ هركه استبداد كند دركارهاى خود هلاك مى‌شود.
چرا نمى‌شود نمى‌دانم؟ يعنى گروههايى افرادى دستاندركار. شايد اين طور تشخيص بدهند اگر شورا باشد ديگه ما چه كاره هستيم؟ شما هيچ، برويد دنبال كارتان!» (سخنرانى پدرطالقانى در آخرين خطبهٌ‌ دردمندانه‌اش در بهشت‌زهرا دو روز قبل ازوفات- 17شهريور58).

***
من يكبار عصبانيت و جوش و خروش او را به‌چشم ديده و از حالت پدر بهخاطر فشارى كه به قلبش مىآمد، نگران شدم و مىفهميدم كه در اين‌طور مواقع چه حالتى پيدا مى‌كند. در ارديبهشت 58، چندى پس از بازگشت ايشان از قم در پى تعطيل دفاتر كه در فصول قبل از آن صحبت كرديم، روزى با برادرانمان مهدى ابريشمچى و عباس داورى به ديدار ايشان رفتيم. عزت سحابى هم كه در كابينه بازرگان نقش وزير ارشد داشت و با او بحث و گفتگوهاى بسيار داشتيم، وقتى شنيد خدمت آقاى طالقانى مىرويم، گفت من هم با شما مى‌آيم چون بعد از بازگشت آقا به تهران ايشان را نديدهام. اين مهندس سحابى البته آن مهندس كه 7سال پيش از آن من در اقامت يك هفتهايى خود در زندان قزل قلعه ديده بودم نبود و دچار يك دگرديسى و استحاله ارتجاعى شده بود. در سال 50 او را بهخاطر حمايت از مجاهدين گرفته بودند و من او را در قزل قلعه ديدم با ارادتى چشمگير نسبت به مجاهدين. روزى هم كه به دادرسى ارتش مىرفت، نامه ريزنويسى براى اينكه به برادر بنيانگذارمان سعيد محسن بدهد در جيبش گذاشتم كه لو رفت و اسباب دردسر شد. اما حالا بعد از رسيدن به حاكميت، حتى با خود مهندس بازرگان هم زاويه زيادى پيدا كرده بود و گاه حرفهاى بىمقدار و خندهدارى مىزد. از قبيل اينكه حزب جمهورى اسلامى و جماعت خمينى درست است كه مستبد هستند اما مانند بلشويكها در مقابل منشويكها هستند… و اينها هستند كه انقلاب را پيش مى‌برند و انقلابى هستند!

در هر حال ما آن روز از اينكه آقاى مهندس سحابى هم ما را در خدمت پدر طالقانى همراهى مى‌كند خوشحال بوديم و انتظار يارى داشتيم. اما وقتى نزد آقاى طالقانى رسيديم، هنوز چايى اول را نخورده بوديم كه سحابى با پرخاش به حسابرسى از پدر پرداخت و گفت: خب آقا، بگوييد ببينيم اين مدت كجا بوديد و چرا رفتيد و اين چه كارى بود كه كرديد و به ما هم نگفتيد… ؟ (نقل به مضمون).

پس از يكى دو دقيقه كه اين بحث جريان پيدا كرد، من ديدم كه پدر طالقانى به‌طرز غيرمعمول سرخ و برافروخته شد و با عصبانيت فوقالعاده به او گفت: نگذاريد دهان من باز شود و بگويم آنچه را نبايد بگويم. من سيد جوشى هستم. نگذار ديوانه شوم… . مگر من نمى‌دانم كه اگر هنوز شماها و آنهايى كه توى آن شوراى انقلاب هستيد كمى مراعات مى‌كنيد، بهخاطر 4 تا سلاحى است كه در دست اين بچه هاست والا اگر اينها نبودند و نمىترسيديد هيچ خدايى را بنده نبوديد و اين آقايان دمار از روزگار اين مردم بدبخت در مى‌اوردند… . (نقل به مضمون)

هر لحظه كه مى‌گذشت رنگ پدر طالقانى سرختر مى‌شد و مانند آتشفشان حرفهايى به عزت سحابى و شوراى ارتجاع خمينى مىزد كه ما تا آن روز نشنيده بوديم و در همانجا فهميديم كه ايشان، نخستين رئيس شوراى انقلاب بوده، اما آن را ترك كرده و بهشتى كار را به‌دست گرفته است.
عجبا كه تا آن روز فكر مى‌كرديم بحث و جدلهاى عزت سحابى با ما درونى و دوستانه است و حالا پيش آقاى طالقانى و در مجلس خصوصى در طرف ماست و غمخوار و مويد پدر است تا در برابر خمينى بيشتر بايستد و از اينكه پدر دفاتر خود را به‌عنوان اعتراض تعطيل كرده و امتياز تشكيل شوراها را هم از خمينى گرفته قدردانى و تجليل خواهد كرد. اما در عمل ديديم كه عزت سحابى خودش يك پا مدعى آقاى طالقانى است. خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم… .

وقتى منقلب شدن پدر را به آن‌صورت ديدم، ديگر بحث سياسى يادم رفت. نمى‌دانم چه گفتم يا چه كردم ولى بيهوده سعى كردم با انداختن خودم به وسط اين بحث، حالت پدر به وضع اول برگردد. از حق نگذريم سحابى هم دست و پايش را جمع كرد و قدرى معقولتر شد. بعد هم پاكت سيگار آقا را كه همهاش را كشيده و خالى شده بود برداشتم و گفتم آقا پس سهميه ما چه مى‌شود؟! شما كه همه را كشيديد و براى ما چيزى باقى نماند، از يتيم نوازى شما بدور است! حرفش را قطع كرد و گفت: سيگار آن بالا پشت قفسه كتابخانه است بلند شويد بياوريد، هم براى خودتان، هم براى من

عرض كردم: اطاعت. اما شما امروز بهاندازه كافى علاوه بر سيگار، از دست ما و از دست اين آقاى سحابى كشيدهايد، امروز بَس تان است. براى شما آب مى‌آورم و سيگار شما را خودم مى‌كشم… .
وقتى ليوان آب را تقديمش كردم و خواهش كردم بنوشد، از نگاه پر مهرش پيدا بود كه عصبانيتش قدرى فروكش كرده است. بعد هم موضوع صحبت را به‌كلى عوض كرديم و نيمساعت بعد همراه با آقاى مهندس سحابى رفع زحمت كرديم تا آقاى طالقانى روح ‌راستين انقلاب ضد سلطنتى، با 40سال رنج و زندان و تبعيد و بدتر از همه، بنبست و جنگ اعصاب فرساينده روزگار خمينى لعين، نفسى به راحتى بكشد. هر چند كه مى‌دانستم بعد از ما عده ديگرى به ملاقات پدر خواهند رفت كه چه بسا بهتر از ما نباشند.

***
اما در روز 19شهريور سال 58 پس از درگذشت نابهنگام پدر كه ايران يكپارچه در سوگ او فرورفت، همگان بزرگترين تشييع تاريخ ايران را به‌چشم ديدند. وقتى پيكرش را به بهشت زهرا بردند، مى‌‌خواستم آن‌جا باشم. با يك تيم از برادرانمان در چند خودرو 6ساعت تلاش كرديم كه از كوچه و پس كوچهها خودمان را به بهشت زهرا برسانيم، اما همه راهها بسته بود. در تمام خيابانها و كوچههاى جنوب شهر، درها باز و مردم به‌صورت خودجوش براى كاستن از فشار ترافيك و گرد و غبار و گرما در همه جا آب و يا گلاب مىپاشيدند. پدر طالقانى بود كه بىدريغ درباره «استبداد زير پرده دين» هشدار مى‌داد و بساط خمينى را در هم مىپيچيد.

«مى دانيد بچهها ما يتيم شديم، بىپدر، بى زره و بىسپر، حالا معلم، رهبر و فرمانده ما به خاك افتاده و به خدا پيوسته.
رَّبَّنَا إنَّنَا سَمعنَا منَادياً ينَادى للإيمَان أَن آمنوا برَبّكم فَآمَنَّا او ندا دهنده ما بود، منادى ايمان، معلم قرآن، پس تعجبى نيست اگر مردم ما اين‌چنين از شمال تا جنوب در ماتم فرو رفتند و بر سر و سينه مىكوبند.
بگذاريد بگريند، همه بگريند، گريه كن دشت كوير، گريه كن بحر خزر، گريه كن جنگل سرخ، گريه كن مرد بلوچ.
بگذارتا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران

پيشواى خلق، پيشواى آزادى، اى يار بىپناهان، پشتيبان ضعيفان، مرد پيامبر تبار و پيامبر گونه، درود بر طالقانى.
بله همه مردم يتيم شدند، همه اقشار مردم با هر گرايش و هر مرام و هر مسلك، ديديد كه خواهران و برادران عزيز ارمنى ما، كليمى ما چه زار مىگريستند. بر اونها تسليت باد.


مبادا به بچهها، به بچههاى همسايهها و به كوچكترها بگوييد پدر مرده، نه، بگوييد رفته سفر، بگوييدمسافرت است، بگوييد برمىگردد، اگر كسى پرسيد كجا مى‌شود ديدش و كجا مى‌شود پيدايش كرد، از اونجا كه گفتيم روح مجسم انقلاب ما بود، بگوييد توى چشمه سارها، آن‌جا كه ماهيهاى سياه كوچولو، گستاخى مىكنند و خلاف جريان شنا مىكنند آن‌جا مىشود ديدش، در هركجا كه ابوذرى هست و اعتراض، در هر كجا كه مالكى هست و شمشير، در هر كجا كه مالكى هست و شمشيراز نيام كشيده، در هر كجا كه على وار، چهره ‌راستين اسلام و تفسير واقعى قرآن هست. وقتى كه مىخروشيم، مىجنگيم، و وقتى كه مى‌فهميم (در رثاى پدر- دانشگاه تهران، شهريور 1358).

***
آيتالله طالقانى، مفسر بزرگ قرآن، يكبار در ديدار با هيأت كوبايى گفت: «در واقع هر انقلاب عليه ظلم و عليه استبداد و عليه استثمار در هرجاى دنيا كه باشد از نظر ما يك انقلاب اسلامى است. چرا كه روح اسلام و تعاليم اسلام در جهت رفع ظلم از همه ابناى بشر، همه انسانها، و همه مظلومين ومستضعفين است».
بله پدر طالقانى اين‌چنين همه رشتههاى دجالگرانه خمينى در باب كفر و اسلام و «جمهورى اسلامى» (نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر) را پنبه مى‌كرد. پدر طالقانى با وفاتش هم فضاى اختناق سياسى را كه خمينى از 28مرداد به بعد حاكم كرده بود، تغيير داد.

***
خمينى براى مهار كردن مجدد اوضاع و به تصويب رساندن قانون اساسى ولايتفقيه در 12آذر 58، درست يك ماه قبل از آن، در روز 13آبان به گروگانگيرى در سفارت آمريكا مبادرت كرد. هدف چنان‌كه بارها سردمداران رژيم و دستاندركاران درجه اول گروگانگيرى گفتهاند، از دور خارج كردن مجاهدين و ليبرالها يعنى دولت بازرگان و در بنبست قرادادن آنها در برابر دست پخت خبرگان در آستانه رفراندوم قانون اساسى ولايتفقيه بود. خمينى با دجاليت گروگانگيرى را «انقلاب دوم» خواند تا در زير پوشش «ضد استكبارى» و «ضد امپرياليستى»، به ثبت دادن ديكتاتورى دينى در قانون اساسى بعد از انقلاب ضد سلطنتى، تحت الشعاع قرار بگيرد و كسى نتواند در برابر آن به مخالفت برخيزد و سينه سپر كند. كاركرد دجالگرانه شعار «مرگ بر امريكا» براى فاشيسم دينى آن‌قدر حياتى وتعيين كننده بود كه حتى همين آقاى ميرحسين موسوى در مقام نخستوزير خمينى تا شهريور سال 67 يعنى پس از آتشبس و پس از قتلعام زندانيان سياسى هشدار مىداد «در شرايط جديد و بعد از جنگ بايد بسيار دقت كنيم اهداف و شعارهاى انقلاب نبايد تغيير كند». زيرا «شعار مرگ بر امريكا… مهمترين ابزار براى مقابله با گروههاى كمونيستى، مائوئيستى و منافقين بود و شعار مرگ بر آمريكا بيش از دستگاههاى اطلاعاتى در از بين بردن اين گروهها نقش داشته است» (جمهورى اسلامى - 12شهريور 67).

اما مجاهدين بيدى نبودند كه به اين بادها بلرزند. درست 10روز بعد از گروگانگيرى و يك روز قبل از پايان كار خبرگان ارتجاع درسال 58، مجاهدين در روز 23آبان در يك تلگرام فورى، با خبرگان ارتجاع اتمام حجت كردند و با مشخص كردن مواردى كه بايد وارد قانون اساسى شود، نوشتند:
«در اين ميهن نسل مشتاق و بخون نشستهاى چشم انتظار است كه حتى با صرفنظر كردن از نحوه انتخاب و تركيب گروهى آقايان و طول مدت قانونى وكالتشان (يكماه) » چنانچه اين موارد «در نص قانون مراعات نگردد، از دادن راى مثبت به آن معذور» هستند. تحريم رفراندوم قانون اساسى ولايتفقيه به‌مثابه نفى آشكار اصل ولايتفقيه از سوى مجاهدين بهعنوان نيروى اصلى اپوزيسيون و مخصوصا به‌عنوان تنها نيروى جنگنده انقلابى با ايدئولوژى اسلام در روزگارشاه، براى خمينى بسيار سوزناك ودردآور بود. مهمترين مواردى كه مجاهدين بر آن انگشت گذاشتندكه بايد در قانون اساسى واردشود و براى خمينى تلخ وگزنده بود، عبارت بودند از:
- «تصريح حاكميت مردم كه جملگى خليفه و جانشين خدا در زميناند و اراده خود را تنها از طريق يك مجلس و يك قانون واحد انقلابى و اسلامى بيان مى‌كنند»
- «اداره و تصدى كليه امور كشور از طريق شوراهاى واقعى»
- «اعاده حقوق همه مليتها و اقوام مبنى بر تعيين سرنوشت و اداره كليه امور داخلىشان در چارچوب تماميت ارضى خدشه ناپذير كشور»
- «تضمين آزادى همه احزاب و گروهها تا مرز قيام مسلحانه كه تنها معنى واقعى كلمه چند پهلوى ” توطئه“ است»
بله، خمينى كور خوانده بود. پاتك مجاهدين در قدم بعد تشكيل و تأسيس ميليشياى مردمى در برابر سپاه پاسداران ارتجاع بود. بعدها رژيم، چريكهاى نيمه وقت مجاهدين را 500هزار تن برآورد مى‌كرد.

***
با اين همه، خمينى باز هم از خبرگان طلبكار بود و هل من مزيد مىطلبيد و مى‌گفت:
- «اينكه در اين قانون اساسى يك مطلبى ولو به نظر من يك قدرى ناقص است و روحانيت بيشتر از اين دراسلام اختيارات دارد و آقايون براى اينكه خوب ديگر خيلى با اين روشنفكران مخالفت نكنند يك مقدار كوتاه آمدند اينكه در قانون اساسى هست اين بعضى شئون ولايتفقيه هست».
- «ولايت فقيه يك چيزى نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشه. ولايتفقيه يك چيزى است كه خداى تبارك و تعالى درست كرده همان ولايت رسولالله است. و اينها از ولايت رسولالله هم مىترسند. شما بدانيد كه اگر امام زمان (سلام الله عليه) حالا بياد باز اين قلمها مخالفت مىكنند و آنها هم بدانند كه قلمهاى آنها نمىتواند مسير ملت ما را منحرف كند».

- «بدون يك ذره ملاحظه، از غرب، از شرق، از نمىدونم، حزب كذا، حزب دموكرات، از چه از چه، بدون يك ذره ملاحظه، بايد اين قانون اساسى ما، مطابق باشد در چارچوب شرع. اگر يكى از وكلا، يا همه وكلا، بخواهند دست از اين چارچوب خارج بشند، اصلاً وكيل نيستند براى (ما) ».
- «ما تا آمديم مغز اين آقايان را از غربزدگى خارج كنيم، (پشت هشتم ما شايد باشد بشد اين كار) من نمىدانم آقايان از غرب چى ديدهاند؟».
منتظرى و مرعشى و گلپايگانى هم متعاقباً به دفاع و حمايت از ولايتفقيه پرداختند و به توجيه شرعى آن روى آوردند. گلپايگانى در اطلاعيهاش گفت: «اگر قانون اساسى بهطور كامل طبق قوانين شروع تدوين نشود و مسأله اتكاى حكومت به نظام امامت و ولايتفقيه روشن نشود، حكومت براساس طاغوت و ظالمانه است».
چنين بود كه خمينى با دجاليت تمام، بهجاى مؤسسان منتخب مردم و به‌جاى آن اسلامى كه مى‌گفت در آن «ديكتاتورى وجود ندارد»، به سلطنت مطلقه دينى روى آورد.

قسمت چهاردهم

اینکه گفتم خمینى از ورود مجاهدین حتى به همین خبرگان، به شدت مىترسید، اصلاً مبالغه نبود، چه رسد به مؤسسان.
گردانندگان خبرگان ارتجاع، حتى از حضور خبرنگار نشریه مجاهد هم در جلسات خبرگان وحشت داشتند و ما پیوسته با ضرب و شتم خبرنگاران مجاهد در خبرگان مواجه بودیم.
از جمله در ۲۵مهر ۱۳۵۸ خبرنگار «مجاهد» در مجلس خبرگان به‌شدت توسط پاسداران مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
ساعتى بعد هم، بهشتى در مقام رئیس مجلس، با او دیدار و گفتگو کرد تا پیام خودش را از این طریق به ما برساند!
گوش کنید از روى نشریه مجاهد در همان زمان برایتان مىخوانم:
« یکى از این برادران خبرنگار، در دوران شاه نیز علاوه بر تحمل شکنجههاى چندین ساله، تا پاى اعدام هم رفته است. چیزى که بنظر نمى‌رسد در سوابق افراد پاسدار و نمایندگان خبرگان، از صدر تا ذیل هیچ‌کدام، موجود باشد.
به هرصورت جاى بسى تاسف است که در نظام حاکم چنین شیوههایى صریحاً محکوم نمى‌شود. در این‌جا آن‌چه که دستاندرکاران چنین توطئههایى بایستى بدانند این است که صبر ملت بىپایان هم نیست، و براى همیشه در برابر تجاوز به حقوق خود دست روى دست نخواهد گذاشت، و اما شرح واقعه:
چهارشنبه ۲۵/۷/۵۸ پس از پایان جلسه رسمى مجلس خبرگان، هنگامى که خبرنگاران «مجاهد» طبق معمول و همراه سایر خبرنگاران به قصد گفتگو با نمایندگان، عازم طبقه پایین شده بودند، پاسداران از ورود برادران ما به محوطه نمایندگان جلوگیرى مى‌کنند. در این هنگام وقتى که یکى از برادران ما علت را از پاسدار مسئول راهرو سؤال مى‌کند، ناگهان پاسدار مزبور بدون هیچ صحبتى به‌شدت وى را با مشت و لگد و سیلى مورد ضرب و شتم قرار مى‌دهد. در همین لحظه بقیه پاسداران هم فوراً بطرف او هجوم مى‌برند».

در این هنگام یک خبرنگار دیگر مجاهد سر مىرسد و در همین حین «دکتر شیبانى وى را مشاهده مى‌کند و بلافاصله به پاسداران دستور مى‌دهد که او را توقیف کنند. پاسداران نیز او را با خشونت در میان گرفته و به اتاق دیگر مى‌برند. پس از نیم‌ساعت دکتر شیبانى به اتاق برادرى که دستور توقیف او را داده بود رفته و مى‌گوید: ”تو نباید در این‌جا اعلامیه و یا روزنامه به کسى بدهى. خبرنگار دیگر نیز حق ورود به مجلس را ندارد“ . در این‌جا برادر ما مى‌پرسد: مگر دادن روزنامه به کسى جرم است؟ پس چرا روزنامه‌هاى انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى آزادانه در مجلس پخش مى‌شود؟ دکتر شیبانى در جواب به او مى‌گوید: ”آخر این‌جا، به روزنامه شما حساس هستند. حق ندارید به دیگران بدهید“ . سپس گفت: ”شما آزادید“ و به پاسداران دستور داد که برادر ما را آزاد کنند. پاسداران ابتدا از این کار امتناع کردند. و بالاخره پس از یکساعت برادر ما را نزد دکتر بهشتى بردند. پاسداران در این هنگام قهرمانیهاى خود را براى یکدیگر شرح مى‌دادند. یکى از آنها به دیگرى مى‌گفت: ”تا گفت چرا نباید پایین بروم، محکم زدم توى گوشش! و وقتى به او لگد زدم ترسیدم که از پنجره بیرون پرت شود“ .
سپس دکتر بهشتى به برادرى که مضروب شده مى‌گوید: ”این درست است که دو برداشت در زمینه شناخت اسلام وجود دارد، این مسألهاى نیست ولى چرا سازمان مجاهدین خلق حاضر نیست در مواضع خود تجدیدنظر کند، و با دیگر گروههاى اسلامى که همگى برادر هستند و مبارزه کردهاند متحد شود؟ … . من از شما مى‌خواهم که این پیام مرا و حرفهایم را به سایر برادرانتان در سازمان مجاهدین برسانید…“ .
سپس دکتر بهشتى به برادر ما گفت: ”در حال حاضر یک برنامه تبلیغاتى علیه شخصیتهایى مثل من راه افتاده است“ .
نشریه مجاهد در ادامه مىنویسد: «اگر هر کجاى این ماجرا در پرده ابهام باشد، و دلیل تمام این حرکات فاشیستى براى کسى معلوم نباشد، سخنان آقاى دکتر بهشتى در پایان، عمق قضیه و هدف همه این حملات را روشن مى‌سازد. مسأله این است که در یک کلام ارتجاع با منطق و زبان خاص خودش مى‌خواهد به ما بگوید ”کوتاه بیایید“ . از موضع سیاسى – ایدئولوژیکىتان دستبردارید. انتقاد نکنید، حرف نزنید، اصلا خفه بشوید! مواضع ضددیکتاتورى، ضدارتجاعى و ضدانحصار طلبى خود را ترک نمایید! بگذارید ما هر کار دلمان خواست بر سر این انقلاب و این خلق و مهمتر از همه مکتب و ایدئولوژى اسلام بیاوریم!
اگر به شما حمله کردند، اگر مراکزتان مورد هجوم و محاصره قرار گرفت، اگر شما را دستگیر و مضروب و شکنجه نمودند، اگر به شما تهمت و افترا زدند، هیچ نگویید تا ”وحدت!“ حفظ شود!
این جوهر و مضمون تمام این حرکات و سخنان است. نتیجه تمام این صحبتها هم این است که: حال که از مواضعتان کوتاه نمىآیید، ساکت و خفه نمى‌شوید، پس بخورید! باز هم خواهید خورد! باز هم اگر از عقایدتان دست نشویید، ادامه دارد!…
این نه اولین بار و نه آخرین بارى است که خواهران و برادران ما این‌چنین مورد حملات رذیلانه و موهن مشتى عناصر مغرض و مرتجع فاشیست قرار مىگیرند. ما از همان ابتدا دانسته بودیم که پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب و خون شهدا و دفاع از ایدئولوژى و شرفمان همه این پیامدها و زجر و توهین را در پى خواهد داشت. اینها همه تاوان قاطعیتمان در مواضع سیاسى-ایدئولوژیک خود و در عین حال بهاى لازمى هستند براى حراست انقلاب و سرفرازى اسلام راستین. در نهایت هم حقانیت و آینده تاریخى و سربلندى ما را در پیشگاه خدا و خلق تأمین خواهد کرد.
اما مسأله مهمى که در این‌جا بایستى با کسانى که ما را به ”کوتاه آمدن“ و ”تخفیف“ در اصول دعوت مى‌کنند، مطرح نمود اینست که دیگر چرا عوامفریبى مى‌کنید و دم از ”وحدت“ مىزنید؟ آخر ما کدام را باور کنیم، نصایح و موعظههاى شما را یا مشت و لگد و چماق را؟ چطور باور کنیم شما راست مى‌گویید در حالیکه در همان موقع که از ”وحدت“ با ”دیگر گروههاى اسلامى برادر“ سخن مى‌گویید چند لحظه قبلاش برادرانمان مورد بیشرمانهترین حملات و فحاشىها قرار گرفتهاند؟
چرا براى یکبار هم که شده این حرکات را رسماً محکوم نمى‌کنید؟
بنابراین اگر مسئولین مجلس و مقامات محترم، این بار دیگر ضرب و جرح برادران ما را بحساب ”مردم!“ نمىگذارند، و اگر فىالواقع این حرکات را مضر براى وحدت مىدانند، براى یکبار هم که شده آن را محکوم سازند و عاملین آن را طبق قانون به مجازات رسانند».

***
حالا که اسم دکتر شیبانى آمد، صبر کنید قبل از ادامه مطلب، چند جمله هم راجع به او بگویم تا بدانید که دجال لعین، چه کسانى را با چه سوابقى، روى نقطه ضعفشان انگشت گذاشت و با خود برد. مصادیق دردناک و تأسفبار خسرالدنیا و الاخره. ولى بلادرنگ باید خاطرنشان کنم، نکاتى را که براى اولین بار پس از ۳۰-۴۰سال مى‌گویم، فقط به فقط براى تجربهاندوزى و آموزش نسل جوان و نسل قیام است والا موضوعیت نداشت:

در فاصله سالهاى ۵۰ تا ۵۴، به جز شخص خمینى، همه آخوندها و سران و مهرههاى شناخته شده رژیم کنونى، مخصوصاً آخوندها و روحانیان و «آیات عظام» که در زندان بودند، بدون استثناء از مجاهدین حرف شنوى و بهلحاظ سیاسى تبعیت کامل داشتند. از عسگراولادى و لاجوردى گرفته تا آیتالله ربّانى و آیتالله انوارى و رفسنجانى و عزت سحابى و عباس شیبانى. چه رسد به افرادى مانند رجایى و بهزاد نبوى که به نسبت اینها در مدارج بسیار پایینتر قرار داشتند. یکبار شهید بزرگ بیژن جزنى که در زندان شماره ۳ قصر و بعداً در بند ۶ هم اتاق بودیم، خصوصى به من گفت: راستى که شاهکار کردهاید، مثل این است که اجنه و دیو را در شیشه کرده و در آن را بسته باشید!

گفتم منظورت چیست؟
گفت تو نمىدانى، من از قبل با بعضى از اینها در زندان بودهام و آنها را مىشناسم. قبل از مجاهدین، اینها اصلاً این‌طورى نبودند. الان را نگاه نکن که مجاهدین با ما در یک کمون زندگى مىکنند و در حالیکه خودشان روزه هستند براى غیرمسلمانها کارگرى مىدهند و صبحانه و ناهار آماده مىکنند. اینها طبق شرع خودشان، ما را نجس و پاسبانها را به خودشان از ما نزدیکتر مىدانستند (نقل به مضمون).

واقعاً هم من از سوابقى که بیژن آن روز گفت بىخبر بودم. اما بعدها وقتى که جریان راست ارتجاعى پس از کودتاى اپورتونیستهاى چپنما و متلاشى شدن مجاهدین سر برداشت، معنى آن را خوب فهمیدم و به چشم دیدم. به چشم دیدم که ساواکیها را بر مجاهدین ترجیح مىدهند و آنها را به خودشان از ما نزدیکتر مىدانند. به چشم دیدم که هم اپورتونیستهاى چپنما و هم تودهایها را صدبار بر ما ترجیح مىدهند و سرانجام در ۴تیر ۵۹ خود خمینى به زبان اشهدش گفت که دشمن اصلى او مجاهدین هستند. او گفت: «دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروى و نه در کردستان بلکه همین جا… در همین تهران است» (رادیو و تلویزیون رژیم- ۴تیر ۱۳۵۹).

***

اما در آن زمان که این جماعت به استثناى شخص خمینى، در بیرون و داخل زندان از مجاهدین هوادارى مىکردند، تعدادى بودند که بهراستى شیفته مجاهدین بودند.
یکى آیتالله انوارى بود که مى‌گفتند در سال ۱۳۴۳ فتواى قتل حسنعلى منصور نخستوزیر شاه را داده است که البته خودش هیچ‌گاه این را به ما نمىگفت. در سال ۵۱ در زندان قصر مراسمى بهمناسبت عاشورا داشتیم که همه زندانیان شرکت کرده بودند. من هم یکى از سخنرانان بودم و تاریخچه صدر اسلام از رحلت پیامبر تا قیام عاشورا را بازگو کردم. بعد، همین آقاى انوارى گفته بود که دیدگاهش بالکل نسبت به اسلام و مجاهدین عوض شده و تا بحال در تمام عمر خود، چنین درک و دریافتى از اسلام نداشته است
نمونه دیگر آیتالله ربّانى شیرازى بود. یک بار در زندان قصر به او گفته بودم که قرآن را باید از نو به فارسى ترجمه کرد تا براى عموم قابل فهم شود. او بارها و بارها این کار را از من پیگیرى مى‌کرد و مى‌گفت: آقا بیایید این کار را با همدیگر شروع کنیم و مشترکاً به ترجمه فارسى قرآن بپردازیم. اما من طفره مىرفتم چون تردیدى نداشتم که تضادها و اختلافاتمان سرباز خواهدکرد. در سال ۵۲ هم به اصرار مىخواست که براى او کلاس اقتصاد از دیدگاه اسلام بگذارم و سرانجام من ۱۰ جلسه با او بحث اقتصاد گذاشتم که در حال قدم زدن در حیاط بند ۶ زندان قصر برگزار مىشد. در پایان براى ربانى هیچ سؤال و ابهامى باقى نماند و طبق نصوص قرآن و نهج البلاغه و سیره پیامبر و ائمه، مطلقاً به حقانیت و اصالت اسلام ضدارتجاعى و ضد بهرهکشى قانع و متقاعد بود.
در آن سالها دو نفر دیگر هم بودند که به راستى در زندان شیفته مجاهدین بودند. یکى حاج عراقى بود و دیگرى دکتر عباس شیبانى. حاج عراقى که بعداً در سال ۵۸ توسط گروه فرقان ترور شد و بعد از بازگشت خمینى از پاریس در بسیارى از صحنهها با او بود، در آن سالها جزییات روابط خمینى با مظفر بقایى و حسن آیت از زمان نخست وزیرى مصدق ببعد را به تفصیل براى ما شرح مىداد. او بهخصوص در برابر سردار خیابانى و مجاهد خلق کاظم ذوالانوار بسیار خاضع بود و حرف شنوى داشت.

از شگفتیهاى روزگار این بود که پس از ضربه اپورتونیستهاى چپنما به مجاهدین و سربرداشتن جریان ارتجاعى راست که عراقى و ربانى و انوارى را با خود برد و به ضدیت با مجاهدین درغلتیدند، در زمستان ۵۶روزى دراوین در اخبار تلویزیون به چشم دیدیم که انوارى و عراقى و عسکر اولادى که اوهم قبلا به مجاهدین بسیار ابراز نزدیکى وارادت مى‌کرد، سه بار شاهنشاه آریامهر را سپاس گفته و با فضاحت بر سوابق زندان خود مهر ندامت و پایان زدند. بعد هم که خمینى سر رسید، خمینى چى دو آتشه شدند.
اما دکتر عباس شیبانى که بعداً عضو شوراى انقلاب خمینى، وزیر کشاورزى و از سران حزب جمهورى اسلامى از آب درآمد، از همه به مجاهدین نزدیکتر بود. از زمان دانشجویى در سالهاى ۱۳۳۵ به بعد بسیار فعال بود، بارها دستگیر و زندانى شده و فرد مشهورى بود. اگر درست یادم مانده باشد یکسال کنفدراسیون دانشجویان درخارج کشور هم یک سال او را بهعنوان زندانى سیاسى نمونه معرفى کرد.
شیبانى از سال ۴۸ و ۴۹ بهخاطر عنصر مبارزه جویانهاش، در ارتباط با بنیانگذاران شهید سازمان قرار داشت و سمپاتى فوقالعادهاى نسبت به ما پیدا کرده بود. در سال ۵۱ پس از دستگیرى به زندان قصر آمد. برادر همسرش، مجاهد شهید محمد مفیدى هم از شهیدان تیرباران شده خودمان بود. در زندان شماره ۳ قصر با «صفر خان» قدیمىترین زندانى سیاسى ایران، بیژن (جزنى) و موسى و شیبانى هم اتاق بودیم. در بند ۶ زندان شماره ۱ قصر نیز شیبانى با بیژن و موسى و من در یک اتاق بود. در سال ۵۴ و ۵۵ هم در اوین من و او هم اتاق بودیم. یک نمونه ندارم که حتى یک بار، از ضوابط تشکیلات ما در داخل زندان تخطى کرده باشد. از آن‌جا که از سالهاى قبل سابقه مبارزاتى داشت و نهضت آزادى را هم کهنه کرده بود، به راستى شیفته مجاهدین بود. او در زندان پزشک همه ما بود. بهخاطر رسیدگیهاى فوقالعاده پزشکى به خود من در زمان بیمارى و بهخصوص هر بار که از بازجویى و شکنجهگاه کمیته برمىگشتم، همیشه خجلتزده و ارادتمندش بودم. در مقابل آخوندها هم سفت و سخت از مصدق طرفدارى مى‌کرد.
در سالهاى زندان کارى نبود که شیبانى و همسرش براى ما و خانوادههاى شهیدان انجام ندهند. از رساندن پیامها و خبرها تا کمک مالى و دارو و نیازمندیهاى صنفى زندانیان .
از بابت سیاسى و خط مشى مبارزاتى با ما هیچ زاویه و اختلافى نداشت. اما دستگاه ایدئولوژیکى خودش را داشت که در این زمینه با او در آتشبس بودیم. مثلاً با وجودیکه خودش قهرمان شطرنج بود، چون مراجع شطرنج را شرعاً حرام کرده بودند، شطرنج بازى نمىکرد.
بعد از ضربه اپورتونیستها یکبار در حالت عصبانیت به من گفت اگر کار با من باشد و تو مانع نشوى، همه مارکسیستها را مىگذارم سینه دیوار. به او گفتم: دکتر، شوخى مى‌کنید و عصبانى هستید، آخر ما که نباید در برابر شهادت شریف واقفى و سایر برادرانمان توسط آنها، عکسالعمل نشان بدهیم. اما او قسم خورد که حرفش جدى است
دو سه سال بعد، در اواخر سال ۵۷ بعد از آزادى از زندان، وقتى در خانهاش در تهران به دیدار او رفتم و البته نمىدانستم اکنون عضو شوراى انقلاب خمینى است. این دکتر شیبانى دیگر آن هم سلول سابق نبود. در حزب جمهورى اسلامى و تحت امر بهشتى، در حاکمیت غرق شده بود. گفتم دکتر، شما از زمان دانشجویى مصدقى سفت و سخت بودید، حالا چه شده که به حزب جمهورى اسلامى رفتهاید؟!
خویشتن نشناخت مسکین آدمى
از فزونى آمد و شد در کمى
خویشتن را آدمى ارزان فروخت
بود اطلس خویش، بر دلقى بدوخت
لعنت بر خمینى که رجال ما را این‌چنین شکار و درو مى‌کرد

***
بحث درباره خبرگان ولایتفقیه بهجاى مؤسسان را، با نقل قسمتهایى از سرمقاله «مجاهد» در ۳۰مهر ۱۳۵۸ به پایان مىبرم تا بدانید که مجاهدین در آن روزگار در بحبوحه تنوره کشیدن خمینى چه مى‌گفتند. همان خمینى که با اشاره انگشت او «امت همیشه در صحنه» نعرههاى «مرگ بر منافق» سر مىدادند و هر روز باید به این خاطرمشت و چماق و گلوله مىخوردیم. سینه سپر کردن در برابر خمینى و ولایتفقیه، آن هم ا ز موضع اسلام، کار هر کس نبود.
در آن زمان بهخصوص پس از گروگانگیرى، صدبار فراتر از همین تیغکشیها و فضاى رعب و وحشتى که امسال پس از قیام عاشورا بهراه انداختند ، فضایى ساخته بودند که نگو و نپرس.
لشکر کشى به کردستان ادامه داشت و خوزستان هم زیر ضرب بود. پدر (طالقانى) در گذشته و بازرگان از دور خارج شده بود. نهضت آزادى یاراى دم زدن در مورد ولایتفقیه نداشت و شریک حاکمیت بود. در روز رفراندوم تلویزیون رژیم داریوش فروهر را نشان مىداد که زیر بغل اللهیار صالح برجستهترین بازمانده جبهه ملى را گرفته و او را کشان کشان براى راى دادن به قانون اساسى ولایتفقیه پاى صندوق مىبرد. بنىصدر که بعداً نخستین رئیسجمهور رژیم شد، مىنوشت که اصلاً خودش یکى از هفت نفر نویسندگان اصل ۱۱۰ (ولایت فقیه) در خبرگان بوده است.
آنها هم که در انتخابات مجلس بررسى قانون اساسى در خبرگان با ما ائتلاف کرده بودند، هر یک «از گوشهاى فرا رفتند» و پاى تحریم و عدم شرکت نیامدند.
شگفتا که در آستانه رفراندم خبرگان و قانون اساسى ولایتفقیه، رهبران «کارکشته» حزب توده هر روز در پى دیدار با من و موسى بودند تا بلکه ما «جوانان ناپخته» را مانند «جوانان به خط آمده» اکثریتى در خط امام و در دیگ ولایت، پخته و سوخته نمایند! مى‌خواستند ما را هم مثل خودشان به رأى دادن به دیکتاتورى ولایتفقیه ترغیب و تشویق کنند و از هم سو شدن با «امپریالیسم آمریکا» پرهیز بدهند! البته ما هرگز ملاقات با رهبران حزب توده را نپذیرفتیم تا هم‌چنان انقلابى و سرکش در برابر ارتجاع، باقى بمانیم. نگو که روسها با «آنها (یعنى دیکتاتورى حاکم) بودند، نه با ما» ! بهخصوص که شوروى در آستانه حمله و اشغال افغانستان بود و هواى خمینى را داشت. ۱۲آذر روز رفراندم قانون اساسى ولایتفقیه در ایران بود وکمتر از یک ماه بعد در ۶دى ۱۳۵۸ نیروهاى شوروى وارد افغانستان شدند.

***
«روحانیت شیعه بر سر دوراهى تاریخى
پیام مجاهدین به روحانیت مبارز:
اگر روحانیت امروز به مسئولیت تاریخى خود عمل نکند از صحنه تاریخ محو مىشود، ولى البته اسلام انقلابى هم‌چنان جاودان خواهد ماند
اولاً ، دراسلام برخلاف سایر ادیان، قشر خاصى به نام کاهن یا موبد یا احبار و رهبان وجود ندارد که انحصاراً مدعى روحانیت شده وبقیه مردم را غیر روحانى و یا جسمانى! تلقى نماید. زیرا که اصولاً اینگونه تقسیم بندیها ازاسلام نیست.
«لکلّ مَذهَب رهبانیه وَرهبانیه امَتى الجهاد»
هرمذهبى رهبانیتى دارد ورهبانیت امت اسلام جهاد وپیکار است.

ثانیاً ، فقیه بمعناى واقعى و قرآنى آن زمین تا آسمان با آنچه امروز درنظر عوام است تفاوت دارد. درفرهنگ عامیانه معمولاً بکسى فقیه گفته مىشود که مسائل شرعیه و آن هم فروعات وجزئیاتى ازقبیل طهارت ونجاست را براى مردم بازگومى‌کند. و یا آنها را دررسالهاى گردآورى کرده وعموماً از روى لباسش شناخته مى‌شود.
حال آنکه بمعنى دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم واستنباط ودریافت ازهرچیزى گفته مى‌شود. آن‌گاه وقتى این توانائى فهم واستنباط درچهار چوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه دردین نامیده مىشود. یعنى کسى که دردین واصول و احکام آن صاحب فهم ودریافت بوده و بتواند مسائل مختلف آنرا پاسخگوباشد.
ملاحظه مىشود که فقیه چیزى است بالاتر ازعالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزى را مىداند نسبت به آن چیز عالم است. ولى معلوم نیست که در آن فقیه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن، رسوخ دراعماق آن چیز وتوانائى پیگیرى و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. درمثل شاید بتوانیم این تفاوت را بتفاوت میان کسى که شناکردن بلداست، ولى معلوم نیست بتواند خود را از میان امواج توفانزا بساحل برساند، با یک قهرمان چست وچالاک شنا تشبیه نمود که درهرشرایطى مىداند چگونه گلیم خود را ازآب بیرون بکشد. مثال بهتر مربوط به آن علمائى است که وقتى درجنگ صفین سپاه معاویه قرآن را بر سر نیزه کرد بحرمت تقدس قرآن دست ازجنگ کشیده و فریب خوردند. حال اینکه على علیه السلام بارسوخ وتفقهى که درایدئولوژى اسلام داشت فرمان داد تا قرآنها را بزیر انداخته واز آلوده شدن آنها نهراسند… .

ازاین مثالها مى‌خواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعى کسى است که با اشراف به جهان‌بینى توحید ومکتب اسلام بتواند لااقل دراصول وکلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند. واینهم مستلزم برخوردارى ازدیدگاههاى واقع بینانه اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و روانشناسى… است که بسیارى از مدعیان امروزى آن از جمله بیخبرانند. وانگهى از این مطلب صرفنظر مى‌کنیم که آیا یک فرد تنها مى‌تواند جامع تمام شرایط مذکور در زمان حاضر که علوم این همه گسترش پیدا کردهاند باشد؟

باید دید محتوا ومضمون یک اصل در مرحله فعلى ازانقلاب درخدمت مبارزه رهایى بخش مردم است یانه؟ ؟

واضحتر بگوئیم باید دید که آیا از آنچه درعمل از این اصل بیرون مىآید استبداد تراوش مى‌کند یا آزادى؟
به‌هرحال بر سرهمین موضوعات است که این روزها موافق و مخالف درگیر شدهاند. موافقین ولایتفقیه که وضعشان روشن است. در شرایط کنونى جامعهٴما بهرغم هرگونه حسن نیتى هم که در آنها متصورباشد به‌هرحال از حرفشان چیزى بیشتر ازحاکمیت سیاسى روحانیان بیرون نخواهد آمد

ما با روحانیت مبارزمان هشدارى تاریخى داریم، هشدارى که بیگمان ازعمق ضمیر تمام شهدا برمىخیزد.
مسأله بر سر عملکرد تاریخى روحانیت شیعه وسرنوشت آنست. درپس پرده ولایتفقیه، حقیقت اینست که روحانیت شیعه براى نخستین بار پس از هزار وچندصدسال به حاکمیت سیاسى نزدیک شده است. البته ما فعلاً دراین بحث از نمونههایى نظیر اینکه شاه طهماسب اول نیزاختیار ولایت را از مجتهد باصطلاح جامع الشرایط زمانش کسب نموده وقدرت سیاسى ومذهبى را یکجا حائز شد، صرفنظر مى‌کنیم. آرى مسأله اینست که روحانیت شیعه با همه سوابق مبارزاتى تاریخى خود اکنون بر سر دوراهى آزمایش ایستاده است راه اول همان مذهب اعتراض وناخرسندى تکاملى است که روحانیت مبارز را از یک سو باتودههاى محروم پیوند مىداد، واز سوى دیگربا دورى از جاذبههاى قدرت دربرابر ظلمه وحکام جور رودر رو مىنمود. راه دوم همان مسلک شناخته شده رضا و سازش است که با دورشدن از واقعیات اجتماعى و خواستههاى انقلابى ومردمى آغاز شده وبه بیعت با استعمارگران وجاذبههاى قدرت منتهى مىشود. دررابطه با همین مسیردوم است که مىبینیم زودتراز همه انقلابیون کشور ما زیر تیغ قرار گرفته وبایستى انواع فشارها وتهمتها و شکنجهها راتحمل کنند. بگذارید بپرسم در مقابل این تیغهاى آخته ارتجاعى پس کجایند آن روحانیان آزاده وفقیهى که تقیه را کنار گذاشته وزبان حقیقت ازنیام برکشند؟ شما که یک عمرخلوص وشهامت على (ع) ها وحسین (ع) ها را تبلیغ مى‌کنید آیا نمىبینید که دراین مملکت به نام اسلام چه مى‌کنند؟ پس چرا سکوت کردهاید؟ آیا نمىبینید که نسل جدید انقلابى چگونه دارد به اسلام (که شما گوشت وپوستتان را هم مرهون آن هستید) بدبین مىشوند؟ شما چگونه مى‌توانید تضمین کنید که ازاینگونه ولایتفقیه استبداد وانحصارطلبى بیرون نیاید؟ آیا حرف شما را باور کنیم یاآن انتخابات کذائى، واین ترکیب انحصارى شگفتانگیز خبرگان را؟ آیابهراستى شما با آن انتخابات واین خبرگان براى اسلام آبروخریدید؟ هیهات! البته روى سخن ما با کسانى است که مىفهمند ودرد مکتب و مردم هم دارند. والا حساب سوداگران دین و آنها که از رنج خردورى وتفکر آزادند جداست. این‌جاست که این حرف پدر طالقانى که گفته بود ”مىترسم درچنین مجالسى اسلام دفن شود“ پشت هربیدار دل وصاحب دردى را مىلرزاند. این‌جاست که ما با روحانیت مبارزمان هشدارى تاریخى داریم. هشدارى که بیگمان ازعمق ضمیر تمام شهدا برمىخیزد. پیام اینست: اگر سنت انقلابى ومردمى تشیع را نادیده بگیرید، اگر پاس شهداى تشیع و انقلابیون را نگاه ندارید، واگر سرمست جاذبههاى قدرت شوید خود را به‌دست خویشتن نفى کرده وبه دستیاران درجه چندم حکام ظالمى که مجدداً سرخواهند رسید، تبدیل خواهید نمود». - «اما حقیقت پرشکوهى که فراتر از تمام این کش وقوسها چون خورشید مىدرخشد، اصالت، حقانیت وشکوفائى اسلام راستین ضد بهرهکشى است. که پیشرفت آن هرگز ملازم با این یا آن قشرویا این لباس و آن لباس نیست. وتنها درپیشانى افراد یا گروههائى نوشته ومقررشده است که در راه خدا ”بخل“ نورزند وپستى روا ندارند. برحسب این قرار تکاملى همه انواع و افراد و قشرها وگروههاى ناشایسته نسخ ونفى شده با انتخابى اصلح وانسب به انواع صالح وشایسته، جانشین و ”تبدیل“ مىشوند: هَاأَنتم هَؤلَاء تدعَونَ لتنفقوا فى سَبیل اللَّه فَمنکم مَّن یَبخَل وَمَن یَبخَل فَإنَّمَا یَبخَل عَن نَّفسه وَاللَّه الغَنیّ وَأَنتم الفقَرَاء وَإن تَتَوَلَّوا یَستَبدل قَومًا غَیرَکم ثمَّ لَا یَکونوا أَمثَالَکم … . اکنون اینک شمائید که خوانده مى‌شوید تا در راه خدا به انفاق وفداکارى (ودرگذشتن ازشهوات وجاهطلبى هاتان) بپردازید. پس کسانى از شما بخل ودریغ مىورزند. اینست و جز این نیست که اینان برنفس خویشتن بخل ورزیدهاند وخدا بىنیاز است. واین شمائید که نیازمندید واگر به راه خدا پشت کنید خدا ”جانشین“ و ”تبدیل“ مى‌سازد گروهى غیر از شما را که هم‌چون شما نیستند».

***
طبق آمار رسمى رژیم در آذر ۵۸، با وجود تقلب و عدد سازى، و آن همه تمهیدات و تیغ کشى، و غوغاى گروگانگیرى، طى ۸ماه، شرکت کنندگان در رفراندم قانون اساسى ولایتفقیه، ۴ میلیون و ۷۵۰هزار نفرکمتر از شرکت کنندگان در رفراندم جمهورى اسلامى بودند. (یعنى بیش از ۲۰درصد افت!) این براى ما یک پیشرفت چشمگیر در مرزبندى با دیکتاتورى دینى و آگاه کردن توده مردم و براى خمینى، یک پس رفت هشدار دهنده بود. از این‌رو به صحنه آمد و به «غریب بازى» پرداخت:

«اسلام غریب است الان اسلام غریبه همانطورکه غربا را نمىشناسند یک غریبى وارد یک شهر باشه مردمش نمىشناسند اسلام الان غریب است توى ملتها نمىشناسند اسلام را، چون نمىشناسند اسلام را، احکام اسلامم نمىدانند اسلام شناسهاى ماهم اسلام را نمىشناسند. نمىشناسند چیه؟
اینهایى که مى‌گند دیکتاتورى اسلام را نمى‌فهمند چى هست، فقیه اسلام را نمىگند مى‌گن هرفردى هرفردى هرچه هم فاسد باشه این حکومت، فقیه اگر پاشه این‌طور بگذاره اگر یک گناه صغیره هم بکند از فقا ه… از ولایت ساقط است مگر ولایت یک چیز آسونى است که بدند دست هرکس، اینها که مى‌گند که دیکتاتورى پیش مىآید ونمى دونم این مسائل پیش میآد اینها نمىدونند که حکومت اسلامى حکومت دیکتاتورى نیست، مذهب مقابل اینها ایستاده اسلام مقابل دیکتاتورها ایستاده و ما مى‌خواهیم که فقیه باشد که جلوى دیکتاتورها را بگیرد نگذارد رئیسجمهور دیکتاتورى کند. نگذارد نخستوزیر دیکتاتورى کند. نگذارد رئیس مثلاً لشگر دیکتاتورى بکند نگذارد رئیس ژاندارمرى دیکتاتورى بکند نه اینکه مى‌خواهیم دیکتاتورى درست کنیم. فقیه مى‌خواد چه کند دیکتاتورى را کسى که زندگى یک زندگى عادى دارد ونمىخواد این مسائل ره، دیکتاتورى براى چى مى‌خواهد بکنه. حکمفرمایى توکار نیست دراسلام علاوه حالا دراین قانون اساسى که آنقدر احتیاط کارى هم شده است آقایون هم آنقدر احتیاط کارى کردند که یکدفعه مردم بیاند خودشون تعیین کنند یک خبرههایى ره، این دیکتاتورى است؟
حالا ما یک جا ۲۰ میلیون رأى داشتیم یک جا هم که یک دستهاى نیامدند قهرکردند ازبابى که اونها هم نمى‌دونستند ما چى مى‌خواییم بگیم. قهر کردند رفتند کنار نشستند معذالک ۱۶میلیون جمعیت تقریبا رأى داد و۹۰ درصد مردم گفتند ما رأى مىدیم الان هم بعدها خواهند آنها هم گله کرد که چرا ما نگذاشتند رأى بدهیم شاید اونها هم همین رأى را بدند وباز بشه جمع کرد».

***
جبهه ملى مرتد است!
در خرداد ۱۳۶۰ خمینى شتابان در راستاى سلطنت مطلقه آخوندى و یک پایه کردن رژیمش حرکت مىکرد و اعلام جنگ رسمى به مجاهدین در دستور کارش بود. به این منظور ابتدا باید بنىصدر را عزل و حاکمیت ارتجاعى را یک سویه مىکرد. ادامه دادن عمدى به جنگ ضد میهنى با عراق در آن زمان، بهترین پوشش را براى این کار فراهم مىکرد. از آذر ۵۸ تا خرداد ۶۰، ضمن یکسال و نیم بسیارى وقایع گذشته و وضع به آن‌جا رسیده بود که اگر خمینى نمىجنبید، عمامه ولایتش در پس معرکه بود! بنابراین باید از ساده به پیچیده شروع به جراحى و حذف مىکرد. براى آشنایى با همین مسیرو فضاى آن ایام به چند مورد ضرورى اشاره مىکنم:

***
در ۱۹فروردین سال ۶۰ قدوسى دادستان کل ارتجاع به دستور خمینى در یک بیانیه ۱۰مادهاى اعلام کرد: انتشار هرگونه مطبوعات «منوط به اجازه وزارت ارشاد اسلامى» و «برگزارى میتینگ و تظاهرات با توجه به شرایط جنگى منوط به اجازه وزارت کشور است». «ایجاد دفاتر حزبى و گروهى» هم «منوط به اطلاع وزارت کشور است تا امکان نظارت قانونى از جهات مذکور در اصل ۲۴ قانون اساسى فراهم باشد». اصل‏۲۴ این بود که نشریات‏ و مطبوعات‏ نباید به بیان مطالبى بپردازند که «مخلّ‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ یا حقوق‏ عمومی‏ باشد». علاوه بر این «کلیه احزاب و گروههاى مسلح موظف» شناخته شدند «سلاحهاى خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى یا مقامات انتظامى (با اخذ رسید) تحویل دهد». احزاب و گروههایى هم که «بر ضد جمهورى اسلامى ایران اعلام مبارزه مسلحانه کردهاند، چنانچه موضع قبل خود را رها کنند و سلاحهاى خود را تحویل سپاه پاسداران یا مقامات انتظامى دهند و موضع خود را رسماً اعلام نمایند، مى‌توانند در چهارچوب قانون، فعالیت سیاسى داشته باشند؛ در غیراینصورت، طبق قانون، در دادگاههاى انقلاب محاکمه مىشوند و بر اساس قوانین اسلامى مربوط به ”محارب“ با آنها رفتار خواهد شد». جالبتر اینکه: «کلیه احزاب و گروهها در بیان آرا و افکارسیاسى آزادند، به شرط اینکه مشتمل بر دروغ، تهمت وتحریک نباشد». هم‌چنین نباید «به تشویق و تحریک به اعتصاب، کم کارى، تحصن یا هر نوع اخلال در مؤسسات مختلف کشور» بپردازند. «چنانچه مواردى مشاهده شود، متخلفین تحت پیگرد قانونى قرار مىگیرند» و «طبق موازین، محاکمه و مجازات مىشوند».
در یک کلام، ظرفیت خمینى به انتها رسیده بود و حرفش این بود که واى بهحالتان اگر به «تشویق» و «تحریک» و «تهمت» و «تحصن» و هر گونه اخلال در مؤسسات کشور بر علیه ولایت مطلقه ادامه بدهید.
همزمان موج جدیدى از حمله و تهاجم در سراسر کشور به مجاهدین و هوادارانشان آغاز شد.

***

هفته بعد، روزنامه میزان متعلق به بازرگان هم توقیف شد. مجاهدین توقیف نشریه بازرگان را به شدت محکوم کردند و «نشانه دیگرى از اوجگیرى افسار گسیخته انحصارطلبى» خواندند.
پاسخ ما به موج تازه حملات و آزادى کشى براى درهم شکستن فضاى اختناق، راهپیماییهاى اعتراضى سراسرى در شهرستانهاى مختلف و بهخصوص تهران بود.
در هفتم اردیبهشت در تظاهرات مادران بهخاطر اعتراض به کشتار مجاهدین به‌ویژه خواهرانمان در قائمشهر، بیش از ۱۵۰هزار نفر از مردم تهران راهپیمایى کردند در این تظاهرات ما دو شهید و ۷۰ مجروح داشتیم.
روز بعد من ضمن سپاسگزارى از همدردى و استقبال هموطنانمان، به نشانه حسن نیت، به‌طور سراسرى دعوت به آرامش و خویشتندارى کردم و در عین حال از مقامات قانونى رژیم درخواست قانونى راهپیمایى و میتینگ اعتراضى سراسرى بهعمل آوردم.
پس از تظاهرات سراسرى و مخصوصاً تظاهرات بزرگ تهران، فضا به‌طور نسبى تغییر کرد و دوباره روح امید در جامعه و نیروهاى سیاسى دمیده شد.
در همین اثنا اعتراضهاى سیاسى و اجتماعى به تعطیل و توقیف روزنامه بازرگان هم بالا گرفته بود به‌طورى که دادستانى ارتجاع عقب نشست و چند روز بعد از توقیف، این روزنامه مجدداً منتشر شد.
بازرگان که از حمایتها پشتگرم شده بود در سرمقاله روز نهم اردیبهشت تحت عنوان «مبارزه قانونى و مبارزه مسلحانه» هشدار داد که اتخاذ شیوههاى دیکتاتور مابآنهى چماقدارى و سرکوب و کشتار راه تحولات مسالمتآمیز جامعه را سدّ مىکند و آن را به سوى قهر و خشونت مىراند. قهر و خشونتى که بنابر سنن خدشهناپذیر، سرانجام خود آنها ضمن آن، منکوب مشیت قاهرانه الهى شده و در آتش خشم مردم ستمدیده خواهند سوخت.
بازرگان افزود: «ساختمان بشر و سنت خدا چنین است که وقتى ستم از حد گذشت، مستضعفین مظلوم با همه ضعف و ترس به‌پا مىخیزند و خدا یاریشان مى‌کند تا متجاوزین استعلاگر را به زمین بزنند… سنت الهى اختصاص به گذشته ندارد، تکرار مى‌شود».

***
خمینى که فضا را این‌چنین در حال چرخش مىدید، بلادرنگ در فرداى آن روز، دهم اردیبهشت ۱۳۶۰، بىپرده با مجاهدین اتمام حجت کرد و چون جرأت نداشت به ما بگوید توبه کنید گفت: «به آغوش ملت برگردید» والا «یک روز است که پشیمانى دیگر سودى ندارد و آن روزى است که به ملت تکلیف شود، تکلیف شرعى الهى به مقابله با اینها و تکلیف آخرى، نسبت به اینها تعیین شود».
ماهم دو روز بعد، در یک پاسخ مشروح ضمن افشاى جنایتها و چپاولها و دروغ‌پردازیهاى حکومتش در زمینههاى مختلف سیاسى و اقتصادى و اجتماعى، جواب دادیم: «در برابر ”تکلیفى“ که گوشزد فرمودید چه چارهاى جز نوشتن و تقدیم ”وصیت نامه‌ها“ باقى مىماند؟» و از او خواستیم با «کلیه هوادارانمان در تهران… براى بیان مواضع و تشریح اوضاع و عرض شکایات و اثبات مطالب فوق الذکر، بدون هیچ‌گونه تظاهر و در نهایت آرامش به‌حضورتان برسیم». در همین نامه خاطرنشان کردیم «لایحه احزاب» که در مجلس در دست تصویب است «در یک کلام جز بهمعنى تعطیل تمام آزادیهاى سیاسى و پشت پا زدن به گرانبها ترین ارمغان انقلاب نیست».
خمینى با این جواب که در آن زمان حمایت سیاسى و اجتماعى قابل توجهى برانگیخت، بهلحاظ سیاسى کاملاً خلع سلاح شده بود و باید بهانه دیگرى جستجو مى‌کرد که در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت.

***
از طرف دیگر، از جوانب مختلف بهخاطر همان سر مقاله بر سر بازرگان ریختند. او هم جانب احتیاط گرفت و در ۱۲اردیبهشت بىاحتیاطى قبلى را با یک سرمقاله جدید، جبران و متوازن کرد. در این سرمقاله، تحت عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبى عزیزم» در نقش میانجى و پدرى نصیحت‌گر بین مجاهدین و ایادى خمینى که آنها را «مکتبى» خوانده بود، ظاهر شد و سعى کرد بایکى به نعل و یکى به میخ زدن، کمر مار ولایت را بگیرد!

بازرگان نوشت:
- «مجاهدین خلق، شما فرزندان نهضت آزادى هستید. در سال ۱۳۴۳ که در زندان بودیم به‌دنیا آمدید و راه خود را پیش گرفتید، بدون آنکه از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید… اگر بعداً بهلحاظ ایدئولوژیک و تاکتیک فاصلهها و اختلافهایى پیش آمد و از خود شما کسانى جدا و مخالف شدند، اینها مانع و منکر رابطه پدر و فرزندى نمى‌تواند باشد».
- «مکتبیها نیز، با همه تندى و تلخى و بد خلقى که دارید از ما هستید… چه آن جناب برادرى که رئیس دولت است اعتراف و به‌قول خود افتخار به شاگردى یا فرزندى ما مىکند و تا قبل از انتخاب رئیسجمهور عضو هیأت اجرائیه نهضت آزادى بود و چه آن دیگرى که کاندید ریاست جمهورى شد و درهیچ گفتار و نوشتار از بىلطفى به ما کوتاهى نکرده است به زندان مىآمد براى اعلامیهها و عملیات نهضت دستور نظر بگیرد و ملاقات و مراجعه تیمسار مقدم (رئیس ساواک) در خانهاش را به من گزارش مى‌داد تا وجدانش راحت باشد».
- «نهادهایى که در گوشتان چنین خواندهاند یا چنین تصور کردهاند که دولت موقت منکر و مخالفشان بود، آنها نیز اولاد ما هستند، مثلاً سپاه انقلاب را دکتر چمران مبتکر و مصمم بود… سپس دکتر یزدى اساسنامه سپاه را تنظیم نموده، دولت موقت به شوراى انقلاب پیشنهاد نمود».
- «خلاصه آنکه هر دوى شما، مجاهد و مکتبى، اگر مرا پدر خود ندانید و پشت کنید من شما را فرزندان خود مى‌دانم. گوشتان را مىکشم و رویتان را مىبوسم… اگر به پدرى قبولم دارید مى‌خواهم که (این مقاله را) در روزنامه‌هاى مجاهد و جمهورى اسلامى درج کنید».
- «مجاهدین عده قلیلى نیستند و نفوذ عجیب در دختر و پسرهاى دانش آموز ودانشجو و در مدارس دارند. مکتبى‌ها نیز، هم فراوانند، هم فداکار، متشکل و مجهز و ستون فقرات انقلاب. منحرف هستید اما نه منافقید، نه مرتجع و نه مزدور اجانب…».
دست آخر هم بازرگان پیشنهاد کرده بود: «بیایید اولاً همدیگر را هم کیش و برادر بدانید. ثانیاً از برادرکشى و پدرکشى توبه کنید، دور هم جمع شویم، میز گرد تشکیل بدهیم با اجازه رهبر انقلاب و پایه گذار جمهورى اسلامى… اعتقادها و ایرادها و اشکالات را بررسى کنیم».

***
نشریه مجاهد، مقاله بازرگان را چاپ کرد اما روزنامه جمهورى اسلامى وقعى نگذاشت و آن را چاپ نکرد.
ما هم در پاسخ به مهندس بازرگان در کمال احترام و با استقبال از میانجى‌گرى او به عرض رساندیم که بین ظالم و مظلوم، در وسط نمىایستند!
هم‌چنین با ارائه فهرستى طولانى از جرم و جنایتهاى «مکتبیهاى نورسیده» افزودیم:
«شگفت است که آقاى مهندس بازرگان در حالى این حرفها را زده و این قضاوتها را مىکند که در مقاله قبلى خود ”مبارزه قانونى و مبارزه مسلحانه“ لیستى از عملکردها و تعدیات و قانون شکنى‌هاى انحصار طلبان را ردیف کرده و آنها را نسبت به عواقب جلوگیرى از عدالت و آزادى هشدار دادهاند. کما اینکه در آن‌جا مىنویسد: ”توقیف میزان و مدیر مسئول آن حملات جسورانه غیرقانونى قبلى که به سایر مطبوعات و دفترها شده است جریان محاکمه امیر انتظام، طرح قانونى محدودیت احزاب، زمینه سازیهایى براى روزنامه انقلاب اسلامى و رئیسجمهورى بهرغم اطلاعیه ۲۵اسفند ماه گذشته امام، نمونههاى یادآور پایان مبارزه پارلمانى گذشته است. تحریم و تعطیل مبارزه کار را طبق سنت تاریخى و الهى و همان‌طور که آثارش ظاهر شده به مبارزه مسلحانه و آشوب داخلى مىکشاند، که وظیفه خود دانستم هشدار دهم“ .

در عمل هم، همین چندى پیش بود که خود آقاى مهندس بازرگان در قبال تعطیل و توقیف روزنامه میزان و زندانى نمودن مدیر مسئول آن، آن همه اعتراض کردند، ستاد حمایت از مطبوعات تشکیل دادند و مردم را به حمایت و کمک طلبیدند.
راستى اگر آن‌موقع کسى آقاى بازرگان و ”متولیان و کسوت داران حزبى و مکتبى“ را مخاطب قرار داده، آنها را بالسویه ملامت و یا نصیحت نموده و مى‌گفت که: آقایان پدران و مسئولین عزیز، این همه ستیزه نکنید و این همه دعوا راه نیندازید، آقاى بازرگان اعتراض نمىکرد که اینگونه برخورد، رسم عدالت و انصاف نیست و ظالم و مظلوم را یکسان دیدن است».

***
اما خمینى پس از دریافت جواب مجاهدین به تهدیدهایى که در ۱۰اردیبهشت کرده بود، در ۲۱اردیبهشت، با سخافتى چشمگیر به این بهانه که گوییا مجاهدین بر ضداسلام قیام مسلحانه نمودهاند به میدان آمد. در حالى‌که ما بهرغم ۵۰ شهید و هزاران مجروح، حتى یک گلوله هم شلیک نکرده بودیم.
خمینى گفت: «آنهایى که این طور هم با قلمهایشان، علاوه بر تفنگهایشان، هم با ما معارضه دارند، ما به آنها کراراً گفتهایم و حالا هم مى‌گوییم که ما مادامى که شما تفنگها را در مقابل ملت کشیدهاید، یعنى در مقابل اسلام با اسلحه قیام کردهاید، نمىتوانیم صحبت کنیم و نمىتوانیم مجلسى با هم داشته باشیم. شما اسلحهها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شمارا مىپذیرد… در آن نوشتهیى که نوشتهاید، در عین حالى که اظهار مظلومیتهاى زیاد کردهاید، لکن باز ناشى گرى کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانى که قیام بر ضداسلام قیام مسلحانه بکنند مى‌توانیم تفاهم کنیم؟ … شما به قوانین اسلام سر بگذارید، گردن فرو بیاورید، … من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه، در دهها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم. لکن من چه بکنم که شما اسلحه را در دست گرفتهاید و مى‌خواهید ما را گول بزنید. برگردید و به دامن ملت بیایید… . اذعان کنید به اینکه ما خلاف کردهایم… دعوى این را نکنید که ما از اول تا حالا همیشه طرفداراز اسلام و یا طرفدار از مردم بودیم. این را دعوى نکنید».

جالبتر اینکه، الگوى حزب توده و اکثریت را هم جلوى ما گذاشت و گفت: «شما الان مىبینید که بعضى احزابى که انحرافى هستند و ما آنها را جزء مسلمین هم حساب نمىکنیم، معذالک، چون بناى قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهاى سیاسى دارند، هم آزادند و هم نشریه دارند به‌طور آزاد».
اما از آن‌جا که خوب مى‌دانست که مجاهدین نه «گردن فرو مىآورند»، نه «اذعان به خلاف مىکنند» و نه تودهیى مسلک و اکثریتى مى‌شوند، خودش سریعاً حرفش را پس گرفت و گفت «من اگر یک درهزار، احتمال مىدادم که شما دستبردارید از آن کارهایى که مىخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود شما پیش من بیایید».

***
هفته بعد هم مجاهدین، یک خبرچینى و «راپرت» رسمى حزب توده به نخست وزیرى خمینى علیه مجاهدین را منتشر کردند. در این خبر چینى با مهر حزب توده، به دروغ ادعا شده بود که «از آشوبهایى که در روزهاى اخیر در شهرهاى مختلف ایران عمدتاً بوسیله مجاهدین خلق بوجود آمده است، دو سه روز قبل ضدانقلاب اطلاع داشته است» (مجاهد- ۳۱اردیبهشت ۱۳۶۰)
یک روز قبل از افشاى این سند حزب توده اعلام کرده بود «هیچ‌گاه در مورد مجاهدین خلق راپرت نداده است. این اتهامى بىپایه و دروغى زشت است و قاطعانه تکذیب مى‌شود» (مردم- ۳۰اردیبهشت ۱۳۶۰).
اما بعد از افشاى سند نوشت: «مجاهدین خلق ظاهراً به اسناد محرمانهیى که حزب توده ایران در اختیار مقامات مسئول قرار داده است، دسترسى پیدا کردهاند… ما ضمن اعتراض جدى به خروج این اسناد و اخبار، خواستار اتخاذ تدابیر جدى از جانب مقامات مسئول براى ممانعت از تکرار این قبیل حوادث و کنترل و حفاظت دقیق این اسناد هستیم» (مردم- ۶خرداد ۱۳۶۰)
یادآورى مىکنم که پس از ۳۰خرداد حزب توده پیوسته خواهان سرکوب و اعدام مجاهدین و استرداد و اعدام خود من بود. اما در بهمن ۶۱ وقتى کیانورى و سران حزب توده دستگیر شدند، مجاهدین «بهرغم حمایت آشکار حزب توده از سرکوب و اعدام مجاهدین و دیگر نیروهاى مقاومت، چون گذشته، هرگونه نقض حقوقبشر و اعمال شکنجه و محاکمات مخفى در دادگاههاى ناصالح رژیم خمینى را درباره هر کس و هر گروه حتى درباره سران حزب توده و سلطنت طلبان نیز محکوم» شناختند.
نورالدین کیانورى دبیرکل حزب کمونیست توده: و این تخلفات درسى باشه براى نسل جوان ما که راه درست خودشون رو از راه گمراهى که ما رفتیم جدا بکنید.

***
در ششم خرداد سال ۶۰ خمینى نمایندگان مجلس را بهمناسبت سالگرد تشکیل نخستین مجلس ارتجاع به جماران فراخواند و اقلیت انگشت شمار این مجلس به ریاست بازرگان را به توپ بست تا مبادا با اقدامات و سرکوبگرى او مخالفت کنند.
خمینى گفت: «هى نشینید و بگویید پاسدار کذا… بگذارید این قدرت اسلام باقى باشد. اگراین قدرت اسلام-خداى خواسته- شکسته بشود، و شکسته نخواهد شد. شما و ما و همه اشخاصى که هر جا هستند و همه روشنفکران و قلم به‌دستها همهشان به باد فنا مىروند. این قدرت است که شما را نگهداشته است
این قدرت اسلام را نگه دارید. تا گفته مى‌شود «مکتبى»، آقایان مسخره مىکند! «مکتبى» یعنى اسلامى. آن که مکتبى را مسخره مى‌کند اسلام را مسخره مى‌کند. اگر متعمد باشد مرتد فطرى است، و زنش برایش حرام است، مالش هم باید به ورثه داده بشود، خودش هم باید مقتول باشد… .
آقاى رئیسجمهور حدودش در قانون اساسى چه هست، یک قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت مى‌کنم. اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت مىکنم. آقاى نخستوزیر حدودش چه قدر است، از آن حدود نباید خارج بشود. یک قدم کنار برود با او هم مخالفت مىکنم. مجلس حدودش چقدر است، روى حدود خودش عمل کند… نمى‌شود ازشما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط مى‌کنى که قانون را قبول ندارى! قانون ترا قبول ندارد. نباید از مردم پذیرفت، از کسى پذیرفت، که ما شوراى نگهبان را قبول نداریم. نمىتوانى قبول نداشته باشى. مردم راى دادند به اینها، مردم شانزده میلیون تقریباً یک یک قدرى بیشتر رأى دادند به قانون اساسى».

***
خمینى آن‌قدردر بحران فرو رفته و «بى دنده و ترمز» حرف زده بود که بازرگان بعد از ۱۰روز سبک و سنگین کردن، در ۱۶خرداد در یک نامه سرگشاده به جوابگویى پرداخت:
در نامه بازرگان تحت عنوان «سه کلمه گله مخلصانه بازرگان به رهبرى پدرانه انقلاب اسلامى ایران» آمده بود:
- «با چنان قضاوت قاطعانه و مشت بىدریغ که از مقام والاى رهبرى نثار هر صاحب درد و داد شد آیا جایى براى وظیفه امر به معروف و نهى از منکر و براى آزادى عقیده و انتقاد و تظلم که از پایههاى قانون اساسى است باقى خواهد ماند؟»
- «تنبیه و توبیخ‌هایى که درباره نمایندگان و نویسندگان و دولتمردان در عدول از حق و عدالت و در عدم رعایت قانون مىفرمودید، کاملاً به‌جا و اصولى بود اما رنگ تند ضددین دادن… این خطر بزرگ را پیش مىآورد که در مناقشات گروهى و اختلافات مرامى، کینه و کشتارهاى غیرقابل مهار و دور از انسانیت و اسلامیت به‌وجود آید مگر اینکه مصلحت دیده باشید که براى حفظ دستاوردهاى انقلاب اسلامى جو وحشت و شدت عمل ایجاد گردد»
- «آیا با حربه اسلام و قرآن و با تهمت خروج بر خلیفه خدا یا رافضى بودن و تفرقه افکندن نبود که بنى امیه و بنى عباس و عثمانیها آن فجایع و بلاها را بر سر اهل بیت و شیعیان و آزاد اندیشان مسلمان درآوردند؟ امان از آن زمان که به شیوه کلیساى قرون وسطى برداشت و برخوردهاى حکومتى و اجتماعى و فرهنگى در مجارى دینى انحصار یافته افتد و چماق تکفیر، حاکم اختلافات گردد»
- «اگر مسئول و مقامى حتى رئیسجمهور شانه از اطاعت قانون خالى کند، با وجود اصل ۱۱۰ و ۱۲۲ قانون اساسى که اجازه پیشنهاد و محاکمه و امکان عزل از طرف مقام رهبرى را داده است، چه حاجت که داغ و درفش مذهبى مفسد فىالارض به میان آمده باشد یا از طنز نویسان و ایراد گیرندگان به نو رسیدههایى که عنوان مکتب اتخاذ کردهاند، چنان طرفدارى شود که پس فردا ببینیم، بعد از نیمهشب دو ژ-۳ به‌دست کنار بسترمان آمده آخرین مایَتَعَلَق یعنى زن حلالمان را با خود ببرند
فرداى آن روز، به‌دستور خمینى، لاجوردى که دادستان ارتجاع در تهران بود و ما همیشه سؤال مىکردیم که با چه میزان سواد و با کدام فهم و شعور قضائى به دادستانى منصوب شده است، روزنامه‌هاى بازرگان و بنىصدر و حزب توده و یک روزنامه دیگر که اسمش را دقیقاً بهخاطر ندارم توقیف و تعطیل کرد. تعطیل روزنامه حزب توده صرفاً از بابت حفظ توازن و «بالانس» با سه روزنامه دیگر انجام مى‌شد.

***
دو روز قبل از آن، خمینى در ۱۵خرداد یک نمایش مرعوب کننده به‌راه انداخت و ادعا کرد که در تظاهرات حکومتى در سراسر کشور ۱۵ میلیون نفر شرکت کردهاند.
سرمقاله مجاهد در این باره چنین نوشت:
«تشبثات و جو سازیهاى هیستریک قبل از ۱۵خرداد با به‌کار گرفتن تمام طرق و وسایل تبلیغاتى و ارتباط جمعى و طبق معمول حتى تعداد جمعیت شرکت کننده در راهپیمایى را پیشاپیش تعیین نمودن و ادعاى اینکه ”میلیونها نفر در راهپیمایى شرکت خواهند کرد“ و… همگى از چنین قصد و نیازى حکایت مىنمود و تبلیغات و ادعاها و لاف و گزافهاى بعدى نیز هر چه بیشتر آن را نشان مى‌دهد. از جمله در حالى‌که کل جمعیت شرکت کننده در راهپیمایى تهران بیش از ۳۰۰هزار نفر نبود، انحصار طلبان در تبلیغات خود از راهپیمایى میلیونى در تهران دم مىزدند و در رابطه با سراسر کشور تعداد راهپیمایان را بیش از ۱۵ میلیون نفر ادعا کردند (البته اپورتونیستهاى راست جبهه متحد ارتجاع نیز از آنها عقب نماندند و از رژه میلیونى خلق سخن گفتند). بر هیچ‌کس پوشیده نیست که این ادعاها (که یادآور تبلیغات گوبلزى مبنى بر هر چه بزرگ گفتن دروغ جهت باوراندن آن به مردم است) با عطف توجه به شعارهاى از پیش تعیین شدهیى که در راهپیماییها داده مى‌شد صرفاً به این دلیل به‌عمل مىآید که با طرح و پیشنهاد رفراندم و مراجعه به آراى عمومى مردم جهت خروج از بنبست مقابله شود ضمن رد و انکار هر چه موکد هر گونه ”بن بست“ خود این مراسم یک رفراندم قلمداد گردد که گویا ضمن آن مردم رأى و نظر عمومى خود را علیه نیروهاى مخالف انحصارطلبى و ارتجاع (به‌ویژه مجاهدین خلق) و رئیسجمهور و به‌نفع جناح ارتجاعى و انحصار طلب حاکم ابراز کردهاند که قاعدتاً به دنبال آن نیز باید موج فشار و اختناق و سرکوب هر چه بیشترى را علیه نیروهاى مخالف و مخصوصاً انقلابى انتظار کشید».

***
ما بلادرنگ در همان روز ۱۷خرداد تعطیل روزنامه‌ها را قویاً محکوم کردیم و به «تحریم انقلابى همه روزنامه‌ها و نشریات دستنشانده حکومتى از قبیل اطلاعات، کیهان، جمهورى اسلامى» فراخوان دادیم.

نشریه مجاهد از این پیشتر، در آستانه آزادى گروگانها رسماً به حکم دادستان ارتجاع توقیف شده بود. در مهر و آبان ۵۹ همین که خمینى دید ریگان ریاست جمهورى آمریکا را به عهده مىگیرد و سمبه خیلى پرزور است، بهرغم همه الدرم بلدرمهاى قبلى خودش، به شدت ترسید و جا زد و با امضاى قرارداد الجزایر، شعبده گروگانگیرى در سفارت آمریکا را جمع کرد و پایان نمایش را اعلام کرد. عقبنشینى آسانسورى خمینى به قدرى افتضاح بود که به غیر از جناح غالب، حتى جناحها و گروه بندیهاى درونى رژیم، این قرارداد را «روى دست قرارداد ترکمانچاى» توصیف مى‌کردند.
عیناً مانند جنگ ضدمیهنى، در این جا هم خمینى باید جواب مىداد که چرا و به چه خاطر و با چه نتایجى به گروگانگیرى روى آورده است. اینها سؤالاتى بود که در آن ایام نشریه مجاهد در شرایطى که رسماً توقیف شده بود با تیراژى نزدیک به ۵۰۰هزار نسخه وسیعاً به میان مردم مىبرد و به همین خاطر خمینى دیگر تحمل آن را نداشت.
ابتدا دادستان ارتجاع با استفاده از فضاى جنگ (ایران و عراق) که همه چیز را تحت الشعاع قرارداده بود، در روز ۷آبان انتشار روزنامه‌هاى «فریاد گودنشین» و «بازوى انقلاب» را که روزنامه‌هاى بخش اجتماعى و بخش کارگرى مجاهدین بودند، ممنوعه اعلام کرد. بهانهاش این بود که «… این گروهکها در روزنامه‌ها و نشریات خود نه‌تنها این جنگ تحمیلى را محکوم نکردند، بلکه به تضعیف روحیهٌ سپاهیان و رزمندگان دلیر اسلام پرداخته‌اند…»
سپس در ۱۱آبان، دادستان ارتجاع نشریه مجاهد و سایر انتشارات مجاهدین رابالکل ممنوع اعلام کرد. در همین روز مجلس رژیم به‌دستور خمینى با فوریت و در اجلاسهاى سرّى، طرح آزادى گروگانها را تدوین کرد و ۲روز قبل از انتخابات آمریکا به تصویب رساند. در این ایام خمینى از ترس ریگان یک روز و یک ساعت راهم نمىخواست از دست بدهد.
روز بعد در ۱۲آبان، رژیم براى مشغول کردن مجاهدین به‌طور ناگهانى اعلام کردکه درفرداى همان روز یعنى ۱۳آبان دادگاه مجاهد اسیر محمدرضا سعادتى بهصورت غیر علنى و در خفا برگزار مى‌شود. یعنى که هیچ فرصتى براى حضور وکلاى بینالمللى او در این دادگاه باقى نگذاشت.
در ۲۵آبان، خمینى حکم احضار و تعقیب رهبرى سازمان مجاهدین خلق ایران را از طریق دادستانش صادر کرد. بیچاره باز هم مجاهدین را نشناخته بود و گمان مى‌کرد جا مىزنند. اما مجاهدین در اطلاعیه خود جبران «بزرگترین خطاى شاه» از سوى ارتجاع حاکم را به سخره گرفتند.
همزمان در روز ۲۵آبان، خمینى از طریق دادستان ارتجاع در آبادان با صدور حکمى مقرر کرد، که مجاهدین بایستى ظرف ۲۴ساعت سنگرهاى جبهه و شهرهاى جنوبى را تخلیه کنند. اما قبل از خشک شدن مرکب این حکم، تعقیب، دستگیرى و شکنجه صدها مجاهد جان برکف در آن‌جا آغاز شد. دو سه ماه بعد، مجموعاَ احکام ۲۸۶سال زندان براى مجاهدان دستگیر شده در جبهههاى جنگ که جدا از صفوف خمینى به دفاع مشروع از وطن و خاک خود اشتغال داشتند صادر شده بود. در همان زمان بهشتى در دیدارى با برادرمان مهدى ابریشمچى در خوزستان به او صریحا حرفى با این مضمون گفت که، خوزستان را از ایران بگیرند بهتر از این است که شما حکومت را از ما بگیرید .
اما مجاهدین در زیر تعقیب و کنترل دائمى کمیته چیها و پاسداران و البته با مشکلات فراوان به انتشار مخفیانه مجاهد هفتگى ادامه دادند که در فروردین ۶۰ در۳۰ نقطه کشور چاپ یا تکثیر مى‌شد و تیراژ آن به بیش از ۵۰۰هزار نسخه رسید و تا ۳۰خرداد به ۶۰۰هزار افزایش یافت. تیراژ روزنامه حزب حاکم (جمهورى اسلامى) در این زمان زیر۳۰هزار بود. برخى منابع موثق تیراژ آن را در برخى ایام ۱۸هزار گزارش مىکردند که اکثر آن یا با بودجه دولتى خریدارى شده و در ادارات و ارگانهاى حکومتى توزیع مى‌شد یا به فروش نرفته به دفتر روزنامه برمى‌گشت.

 *********************************************************************

(قسمت پانزدهم)

در ادامه بحث، به وقایع و فضاى سیاسى خرداد ۶۰، باز هم اشاره خواهم کرد اما صبر کنید تا ابتدا به تصفیه حساب خمینى با جبهه ملى و اعلام ارتداد آن بپردازیم.
در آستانه ۳۰خرداد، هم‌چنان‌که در قسمتهاى قبل اشاره کردم، جبهه ملى براى روز ۲۵خرداد که ضمناً مصادف با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضایى (در سال ۱۳۵۲) بود، اعلام تظاهرات و راهپیمایى بزرگ کرده بود و طبعاً از مجاهدین انتظار حمایت داشت. در آن ایام مجاهدین هر روز در سراسر تهران تظاهرات پراکنده و موضعى داشتند و به شرحى که بعداً خواهم گفت تلاش مىکردند این سلسله تظاهرات مسالمتآمیز به یکدیگر متصل و تبدیل به یک تظاهرات بزرگ مانند تظاهرات بزرگ مادران در اوایل اردیبهشت بشود. اما بدلایلى که خواهم گفت امکانپذیر نبود.
خمینى دیگر جایى براى یک تظاهرات کوچک مسالمتآمیز چند هزار نفره و حتى چندصدنفره باقى نمىگذاشت. هر تظاهرات در هرگوشه شهر را، ساعتى بعد به صحنه جنگ و شلیک هوایى و زمینى با مجروحان و مصدومان بسیار تبدیل مىکرد. با این همه ما از تظاهرات پراکنده در سراسر شهر در اعتراض به اختناق و دیکتاتورى و عزل بنىصدر دستبردار نبودیم و نزدیک به دو هفته هر روز در نقاط مختلف شهر با دست خالى، با کمیته و سپاه که به‌شدت سرکوب مىکردند، درگیر بودیم.

دکتر سنجابى که ریاست جبهه ملى را به‌عهده داشت چند بار پیام فرستاد و خواستار دیدار بود. ما برادرمان، شهید قهرمان على زرکش (جانشین مسئول اول سازمان پس از به شهادت رسیدن موسى) را به دیدار ایشان فرستادیم.
دکتر سنجابى وزیر خارجه بازرگان بود و او بود که برادرم کاظم را که در دهه ۱۳۳۰ شاگرد قدیمى خودش در دانشکده حقوقدانشگاه تهران بود، براى سفارت ایران در مقر اروپایى مللمتحد انتخاب و به بازرگان و خمینى معرفى کرد. سنجابى نخستین وزیر و شخصیت نامدار ملى بود که حتى قبل از انتخابات خبرگان، در فرداى راهپیمایى یکصدهزار نفرى مجاهدین براى مجاهد اسیر محمدرضا سعادتى در اوایل ۱۳۵۸، بهعنوان اعتراض دست از همکارى با دولت بازرگان کشید. من بعداً با سنجابى در خانهاش در شمال تهران دیدار کرده بودم و او نسبت به حمایت ما از مواضع ملىگرایانه و دموکراتیک، اطمینان داشت. قبل از آن هم براى حفاظت خود تفنگ کلاشینکف خواسته بود که تأمین کردیم.
***
اختلافات و دعواهاى بازرگان با سنجابى و جبهه ملى چیز تازهیى نبود و در سال ۱۳۴۰ به انشعاب بازرگان از جبهه ملى و تشکیل نهضت آزادى انجامیده بود. در واقع تشکیلات منسجمى بهعنوان جبهه ملى وجود نداشت و دکترین آیزنهاور در دهه ۱۹۵۰ میلادى مبنى بر حمایت از رژیم شاه بهعنوان یک حلقه ضرورى در برابر اتحاد شوروى، بسیارى از رجال جبهه را منفعل کرده و به سیاست «صبر و انتظار» کشانده بود. مىگفتند که مصدق در تبعید و انزواى دهکده احمدآباد در کرج از این وضعیت بسیار ناراضى است. دستنوشتههاى مصدق در آن روزگار نشان مى‌دهد که قویاً به نسل جوان و مجاهدانى هم‌چون مجاهدان الجزایر چشم دوخته است.

اما پیشواى محصور نهضت ملى در همان حال در سال ۱۳۴۰ با اشاره به تجربه ارتش آزادىبخش الجزایر، پیام خود را به نسلهاى بعد رساند و نوشت: «ملتى هم هست که در راه آزادى و استقلال از همه چیز مىگذرد و دیگران هم اگر علاقه به وطن دارند باید از همین راه بروند و آن را انتخاب نمایند». در همین یادداشت کوتاه در حاشیه کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» وى ‌خاطرنشان کرد «بارى، حرف زیاد است و مستمع به تمام معنى فداکار کم، بلکه خدا بخواهد که این نقیصه در ما رفع شود و ما هم بتوانیم بگوییم مملکت و وطنى داریم و در راه آزادى و استقلال آن، از همه چیز مىگذریم».

پیشواى نهضت ملى، در آبان ۱۳۴۱ هم ذیل عکسى که به نسل جوان اهدا کرده بود نوشت: «به کسانى‌که وقتى پاى مصالح عموم به میان مىآید از مصالح خصوصى و نظریات شخصى صرفنظر مىکند به کسانى‌که در سیاست مملکت اهل سازش نیستند و تا آن‌جا که موفق شوند مرد و مردانه مىایستند و یکدندگى به خرج مى‌دهند. به کسانى‌که در راه آزادى و استقلال ایران عزیز از همه چیز خود مىگذرند. این عکس ناقابل اهدا مى‌شود.
احمدآباد-آبانماه ۱۳۴۱ – دکتر محمد مصدق».

***
اما در ۱۳۵۹ و در ابتداى سال ۶۰، دکتر سنجابى چندین بار با برادران ما در تهران دیدار کرده بود تا مشترکاً چارهیى بیندیشیم. آخرین دیدار او با برادرمان على زرکش در خرداد۶۰ بود. دکتر سنجابى در آن زمان ۷۷سال داشت. وقتى برادرمان على از دیدار با سنجابى برگشت، خیلى تحت تاثیر قرار گرفته بود و گفت آدم واقعاً از روى دکتر سنجابى خجالت مىکشد که با این سن و سال، هم از یکسو محذورات امنیتى ما را درک مى‌کند و هم با فروتنى به تشویق و رایزنى با بچههاى مجاهدش مىپردازد. بعد هم على به من گفت فکر مىکنم باید خودت براى بحث و قانع کردن دکتر سنجابى در این ملاقات مىبودى… .
علت را پرسیدم. گفت: براى بحث و قانع کردن دکتر سنجابى، چون برداشت من این است که او «توى باغ» نیست و نمىداند که چه در پیش است و خیلى روى تظاهرات ۲۵خرداد حساب باز کرده
گفتم: مگر تو ارزیابى و جمعبندى خودمان از اوضاع رامنتقل نکردى و مگر شرایط و آنچه را که این روزها توى خیابانها در سطح شهر با آن مواجه هستیم، و مخصوصاً این را که خمینى تصمیمش را براى حذف و جراحى، یکى پس از دیگرى، گرفته است، نگفتى؟

گفت: من همه چیز را گفتم اما باز هم برداشتم این است که دوستان ما در جبهه ملى، آنچه را که مى‌گذرد دست کم گرفتهاند و بیشتر به فکر برگزارى تظاهرات بزرگى هستند که اعلام کردهاند و اینکه هر طور شده با کمک مجاهدین برگزار شود. منهم گفتم ما همین حالا هم داریم تلاش مان را براى برگزارى تظاهرات بزرگ انجام مى‌دهیم اما شرایط مثل قبل نیست
على در پایان گفت، با همه این توضیحات فکر نمى‌کند که دکتر سنجابى متقاعد شده باشد… .
***
در همین زمان جبهه ملى، لایحه ضدانسانى قصاص را به باد حمله و انتقاد گرفته بود و همین، بهانه لازم را براى خمینى فراهم کرد تا فرصت را براى حذف جبهه ملى مغتنم بشمارد.
بگذارید اول درباره موضوع قصاص و لایحه ضدانسانى مربوطه که دست پخت بهشتى و قضاییه خمینى بود، توضیحاتى بدهم. در ادامه بحث، دوباره به جبهه ملى و منتهاى دجالگرى خمینى براى اعلام ارتداد و حذف آن از صحنه سیاسى برمىگردیم.

موضوع «قصاص»، از روز اول یکى از دعواهاى جدى ما با خمینى بهلحاظ سیاسى و حقوقى و ایدئولوژیکى بود. دعوا از اسفند ۵۷ شروع شده و دوسال و چند ماه بود که ادامه داشت.
مجاهدین در فرداى انقلاب ضدسلطنتى در اسفند ۱۳۵۷، با صدور اطلاعیهیى «درباره پارهیى مجازاتهاى مجرمین عادى» اعدام و شلاق زدن را مورد اعتراض قرار دادند و اعلام کردند «صدور و اجراى این قبیل احکام تحت عنوان جارى کردن حدود اسلام… منتزع از شرایط اجتماعى، سیاسى و فرهنگى که جرم در ظرف آن صورت گرفته، روح قوانین جزایى اسلام را که جز از مواضع رأفت و رحمت و توبه و از بین بردن عوامل و انگیزههاى جرم به مجازات نمىنگرد، خدشهدار ساخته و آن را قسى القلب و قشرى جلوه مى‌دهد».

در خاتمه اطلاعیه مجاهدین آمده بود: «توجه دادگاهها را به بخشى از فرمان على علیه السلام به مالک اشتر حکمران مصر جلب مى‌کنیم: ”قلبت را از مهر تودهها انباشته کن و محبت نسبت به آنها و لطف به آنها. بر علیه ایشان سبع و چنانکهگویى خوردن آنها را غنیمت مىشمرى مباش. پس ایشان دو دسته اند: یا برادر دینى و عقیدتى تو هستند یا در خلقت و انسانیت با تو مشابهند که از پیش گرفتار لغزش شده و عوامل و شرایط بدکارى به آنها روى آورده و به عمد و یا سهو در دسترس شان قرار گرفته است. پس با بخشش و گذشت خود آنان را عفو کن هم‌چنان‌که دوست دارى خدا با بخشش و گذشتش ترا بیامرزد…“ .
بنابراین از حضرت آیتالله خمینى و حضرت آیتالله طالقانى و دولت آقاى مهندس بازرگان تقاضامندیم که در جهت ممانعت از خدشهدار شدن چهره پاک ایدئولوژى اسلام هر چه سریعتر اقدام نموده و مجازات جرائم عادى را به مراجع ذیصلاح قضایى دادگسترى واگذارند».

***
دعوا بر سر مجازاتهاى ضدانسانى و لایحه قصاص بین ما و خمینى لاینقطع ادامه داشت.
در نخستین ماه رمضان پس از انقلاب ضدسلطنتى در مرداد ۵۸، من در دانشگاه تهران گفتم این از سنتهاى طاغوتى است که مى‌خواهد «به ترتیبى صلاحیتهاى دادگسترى را خدشهدار کند، به ترتیبى تمامیت قوهقضائیه را، ‌از آن بگیرد. این باید در قانون تصریح شود، که جز در موارد جرائم حرفه‌یى نظامیها، آن هم جرائم مربوط به حرفه‌‌شان، همه جرائم دیگر، محل طرح و حلش، دادگسترى است. به‌خصوص جرائم سیاسى و مطبوعاتى که دقیقاً بایستى با حضور هیأت منصفه برگزار شود. در همین روزها ما نمى‌توانیم از ابراز تأسف خوددارى کنیم، وقتى مى‌بینیم محاکم انقلاب که بایستى صرفاً به جرائم ایادى رژیم پهلوى بپردازند… وارد مسائل دیگرى هم مى‌شوند، یعنى جرائم عادى. در حالى که هیچ لزومى ندارد… به مسأله فحشا یا گران‌فروشى یا فساد یا هر مسأله دیگرى این محاکم رسیدگى کنند.

در همین جا روى صلاحیتهاى دادگسترى باید تأکید بکنیم. از نظر ما پلیس شهربانى و ژاندارمرى بایستى بهعنوان ضابطین عدلیه، اولاً یکى شوند… . ثانیا این نیروى واحد پلیس هم تحت فرماندهى دادگسترى است، ‌آن هم بهعنوان ضابطین، نه بهعنوان نیروهاى مسلح سرکوبگر، ‌که سرانجام به ستاد نیروهاى کل مسلح در رژیم قبلى تبدیل شدند.
به‌عکس اداره اینها که افرادش بایستى در مناطق، در هر منطقه‌یى، افراد محلى باشند و انتخاب شوند، مىبایست در دست محاکم دادگسترى و قضات آن‌جا باشد».

***
حرف ما با خمینى و رژیمش در این مقوله که بسیار هم گفته و نوشتهایم این است که:
«راستى که این آخوندها عجب موجودات رذل و پلیدى هستند. از یک‌طرف نان تشیع و باب اجتهاد را مى‌خورند. از طرف دیگر انگار نه‌انگار که احکام (و به‌خصوص حقوق جزا و جزائیات) مشمول همین اجتهاد است و دینامیسم دارد.

اصلاً اجتهاد براى چیست؟ براى انطباق اصول و احکام با شرایط متغیر. تضمین‌کننده پویایى و دینامیسم اسلام و قرآن. والا چه نیازى به باب اجتهاد و رساله و تقلید بود؟ اصول و احکام کلى و ثابت (مثل رکعتهاى نماز و مبطلات آن) که از قبل مشخص بود و با اجتهاد چیز جدیدى به آنها اضافه نمى‌شود. اگر اجتهاد نبود، دیگر چه نیازى به تقلید در فروع و شرایط متغیر و مرجع تقلید بود؟
در تشیع و اسلام انقلابى و در اسلام مجاهدین، نخستین ویژگى پویایى و دینامیسم آن است. اسلام یک شریعت خشک و منجمد نیست. اگر این دین مربوط به هزاره‌هاى پیشین است، خوب دیگر چرا باید به آن چسبید؟ ولش کنید. بنابراین، از مرتجعان باید پرسید چرا از یک‌طرف نان اجتهاد را مى‌خورید و از‌طرف دیگر سنگسار مى‌کنید و در ملأ‌عام تازیانه مى‌زنید. آخوندها جنایتهاى خود را به‌نام اسلام به جهان معرفى مى‌کنند. در‌ضمن همه مى‌دانند که این کارها هدف غاییش ایجاد رعب اجتماعى و سیاسى است. عجبا، اگر اسلام این است، پس بفرمایید ارتجاع و جاهلیت چیست؟ پس قساوت و سنگدلى را تعریف کنید. اگر راست مى‌گویید یک نمونه از حضرت على یا پیغمبر بیاورید که این کار را کرده باشند، چون سنگسار اصلاً مجازات اسلامى نیست. بسیارى از مجازاتهاى آن روزگار ریشه در قوانین تلمود دارد یا مثل این‌یکى سوابقش به‌یهودیت برمى‌گردد. وانگهى، چطور است که آخوندها از آخرین دستاوردهاى فنى، علمى و حرفه‌یى و تخصصى پایان قرن بیستم استفاده مى‌کنند، اما جزائیات و قصاص رژیمشان متعلق به‌هزاره‌هاى پیشین است؟ از آخوندها بپرسید چرا دنبال موشکهاى میان‌برد و دور‌برد و سلاحهاى شیمیایى و اتمى و میکروبى هستید و دنبال همان چرخ چاه و اسب و منجنیق نیستید؟ چرا از یک‌طرف، براى بقاى رژیم خود از کیسه ملت ایران، از آخرین پیشرفتهاى فنى و تخصصى مربوط به‌فازهاى پایانى دوران رشد سرمایه‌دارى استفاده مى‌کنید؟ اما از طرف دیگر تابع جزائیات هزاره‌هاى پیشین مثل سنگسار هستید و دست‌و‌پا مى‌برید؟ یا از روى بلندى پرتاب مى‌کنید؟ کدام را باور کنیم؟

این آخوندها تا دهه سى و چهلو سالهاى۱۳۵۰ ریش‌تراشیدن را هم حرام مى‌دانستند. خمینى به‌صراحت این را مى‌گفت. حتماً یادتان هست برخى از آخوندها تلفن، ماشین، قطار و رادیو و تلویزیون را هم حرام مى‌دانستند. نه‌حرفهاى تلویزیون، بلکه خود دستگاه تلویزیون را هم حرام مى‌دانستند. در‌حالى‌که اگر ملاک حلالى و حرامى حرفهایى که زده مى‌شود، باشد؛ تلویزیون رژیم از هر تلویزیونى حرامتر و ننگ‌آلود‌تر است. چون لکه‌یى بر دامن قرآن و اسلام است، ارتجاع و شرک و جاهلیت را تبلیغ مى‌کند. مجاهدین براى همینها در‌‌برابر آخوندها به‌پا‌خاسته‌اند. در وراى همه دلایل سیاسى و اجتماعى، دلیل خلّص ایدئولوژیکى براى مبارزه عنصر مجاهد خلق با حاکمیت آخوندى همین است که خمینى و رژیمش بدترین لکه بر‌دامان اسلام است. دلیلى افزون بر دلایل سیاسى و اجتماعى که به پلیدى و نجس بودن این رژیم در تمامیتش مربوط مى‌شود. این است مفهوم «کل‌سوء» و «کل‌شر». مجاهد از همه مى‌پرسد شاخص اسلام، حضرت على است یا مرتجعان خوارج؟ امام حسین است یا یزید؟ ائمه اطهار هستند یا خلفاى جبّار؟
خب، حالا ما در‌مورد آخوندها کدام را باور کنیم؟ سطح تولید و قواى مولده یک‌هزارو چهارصدسال پیش را باورکنیم یا این روزگار را؟» (دو اسلام سراپا متضاد- ۱۳۷۶).

***
در سال ۷۶، مجاهدین یک فیلم مستند سنگسار را از کشور خارج کردند که در بسیارى از کشورهاى جهان منتشر شد و افکار عمومى را به‌شدت تکان داد.
در همان سخنرانى من گفتم:
«از دید خمینى و رژیمش و آخوندهاى خمینى‌صفت و همه اضداد اسلام انقلابى و مردم‌گرا، اسلام یعنى همین! بگذریم که این سنگسار در مقایسه با شکنجه‌هاى مجاهدین و به‌خصوص زنان مجاهد خلق، چیزى نیست. ولى کیست که این فیلم را ببیند و در خود نپیچد و نخواهد از عمق جان و جگر فریاد بکشد. واى بر سنگدلان و سنگین‌دلان. این تازه چیزى است که رژیم در ملأعام انجام مى‌دهد. اما از شکنجه‌هاى مجاهدین در شکنجه‌گاههاى رژیم که نمى‌شود فیلم برداشت. با این‌همه، همین فیلم سنگسار براى نشان‌دادن طینت این رژیم پلید به‌اندازه کافى گویاست.

یادتان هست روزى که خمینى با قاضى‌القضاتش پشت تصویب لایحه قصاص بودند، نشریه مجاهد آشکارا و با تیتر درشت آن را نه‌فقط ضداسلامى، بلکه یک «لایحه ضدانسانى» معرفى کرد. در خرداد ۶۰، خمینى که سخت از این تیتر نشریه مجاهد گزیده شده بود در یکى از سخنرانیهایش تیغ بر کف، تکرار مى‌کرد که بله اسلام را ضدانسانى خطاب مى‌کنند. البته چون هنوز در آن ایام از مجاهدین چشم مى‌زد، در سخنرانى از مجاهدین به‌صراحت اسم نبرد و به‌جاى آن به‌مصداق به ‌در مى‌گویند که دیوار بشنود، به‌جبهه ملى آن‌روزگار اشاره کرد. اما نشریه مجاهد در سراسر ایران، در ابعاد ۵۰۰ ـ ۶۰۰هزار نسخه، توزیع مى‌شد و همه مى‌دانستند که مجاهدین این لایحه را فراتر از ضداسلامى، «ضد‌انسانى» مى‌دانند. بله، به همین دلایل مى‌گفتیم مرگ بر ارتجاع» (دو اسلام سراپا متضاد- ۱۳۷۶).

خمینى (بهار۱۳۶۰) تلویزیون رژیم:
خشم و اندوه امام از ائتلاف ملىگراها، منافقین و بنىصدر بر ضد قرآن
من نمى‌دانستم که اینها ائتلاف پیدا مىکنند مرکز ائتلاف شان یکجاست و ائتلاف پیدا مى‌کنند با منافقین و به‌طور صریح مردم را دعوت کردند به اینکه اى مسلمانها بیائید و حکم قرآن را، حکم غیرانسانى قرآن را، در یک کشور اسلامى این‌طور سبّ بر قرآن و سبّ بر اسلام به مرئى و منظر مسلمین بشد و فلان معمم تأئید کند و فلان معمم هم تأیید کند و فلان مقام هم تأیید کند و دعوت به شورش در مقابل چى؟ در مقابل نص صریح قرآن

***
اما در اردیبهشت سال ۶۰ یکبار دیگر دعوا بر سر لایحه قصاص بالا گرفت. از نشریه مجاهد برایتان مىخوانم:
- «لایحه قصاص، اهانت به مقام انسانیت به ویژه زن قهرمان ایرانى در عصر کبیر آگاهى خلقها». (۲۴اردیبهشت ۱۳۶۰)
- «بررسى لایحه قصاص، پیرامون عملکردهاى مرتجعین تحت عنوان جارى کردن حدود اسلام» (۱۴خرداد ۱۳۶۰)
و حالا به قسمتى از مقاله مجاهد در همین مورد در اردیبهشت ۶۰ توجه کنید:
«اکنون بیش از دو سال از اولین اعتراض مجاهدین خلق در مورد مجازاتهاى غیراسلامى و غیرانسانى مى‌گذرد… پس از آن حتى بهرغم موضعگیریهاى مکرر مجاهدین و دیگر نیروها و شخصیتهاى مسلمان و مترقى و انقلابى هر روز در گوشه و کنار این میهن شاهد صحنههایى غیرانسانى و غیراسلامى از سنگسار و بریدن دست و اعدامهاى خیابانى و… بودهایم. رفتارى، که به‌حق لکه ننگى آشکار بر دامان مدعیان ریایى اسلام و انقلاب محسوب مى‌شود.
لایحه قصاص که پس از قریب دو سال ارتکاب جنایت و رفتار ضداسلامى و ضدانسانى حضرات از طرف حزب حاکم جمهورى تدوین و اسباب خوشامد کارمندان این حزب در مجلس را فراهم آورده است چیزى جز وجههیى قانونى بخشیدن به اعمال ضداسلامى گذشته و هموار کردن، ادامه و اوج بخشیدن به آن در آینده نیست.
و این همه در حالیست که تدوین کنندگان این لایحه و اصرار کنندگان بر آن، عمدتاً خود جزو نقض کنندگان حقوق انقلابى این خلق ستمزده بوده و براساس قوانین جزایى اسلام خود قبل از همه مستحق حسابرسى مىباشند
و اینک همین مرتجعین انحصارطلب براى مخفى کردن چهره جنایتکار خود لایحهیى را تدوین نمودهاند تا هر روز در گوشه و کنار این مملکت از این مردم محروم و مضطر و یا مجرمین درجه چندم بهعنوان قصاص صحنههاى فجیع خلق نموده و اذهان تودهها را از اعمال خود منحرف نمایند.

تشریح شنیع و چندش آور جرائم مطابق آنچه در مواد لایحه قصاص آمده است نیز جز به منظور تحت الشعاع قرار دادن جنایتها و غارتگریها و حق کشیهاى صاحبان قدرتهاى غصبى نیست. چرا که هم بر اساس فلسفه جزا در اسلام که در آن قبح و تأثیرات اجتماعى جرم جاى فوقالعاده مهمى دارد و هم بر اساس اخلاق اجتماعى موجود، این تشریح و توضیحات، اساساً نادرست است».

***
شخص خمینى این حرفها را از سوى مجاهدین، به دو دلیل فرو مىخورد هر چند که هر عبارت و هر کلمه آن تیرى به قلبش بود. یکى به‌خاطر اینکه در افتادن با مجاهدین از او قیمت زیادى مىگرفت و دیگرى به‌خاطر این بود که ما دقیقاً از زاویه ایدئولوژیکى و قرآنى و با مستندات غیرقابل انکار اسلامى با او رو‌به‌رو مى‌شدیم بهنحوى که هم زدن آن بیشتر به زیانش تمام مى‌شد. در عین اینکه ایادى او از هیچ چماق و سرکوبى علیه مجاهدین فروگذار نمىکردند.
یکبار در۴اسفند ۵۹ به همین مناسبت گفت: «این چماق زبان و چماق قلم، بالاترین چماقها است که فسادش صدها برابر چماقهاى دیگر است…».

خمینى: این چماق زبان و چماق قلم، بالاترین چماقها است که فسادش صدها برابر چماقهاى دیگر است. اونهایى که مى‌خوان صحبت بکنن و خصوصاً در این چند روز زیاد هم هستند، باید توجه بکنند به این که قبل از اینکه مىخوان صحبت بکنن، بنشینن و با خودشون فکر بکنن ببینن که این زبان چماق است و مى‌خواد به سر، به دست دیگرى کوبیده بشه، یا اینکه این زبان، زبان رحمت است و براى وحدت؟

***
در همان ایام، من تعارفات را کنار گذاشته و در مصاحبههایى که بهمناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتى انجام دادم، با اعتراض آشکار به اینکه بنیانگذاران شهید مجاهدین را در ۴تیرماه گذشته دزد خطاب کرده بود و این را ملت ایران نپذیرفتند، بىپرده و با صراحت در مورد خمینى گفتم: «مخالفت آشکار سیاسى و اقتصادى‌ـ‌اجتماعى و ایدئولوژیکى ایشان با بخش اعظم موضعگیریها و نظریات سیاسى‌ـ‌ایدئولوژیک مجاهدین، از انحلال نظام شاهنشاهى ارتش و جایگزین کردن ارتش خلق گرفته تا مسائل مربوط به‌انتخابات و قضاییه و ملیتها و قانون اساسى و تقسیم زمین و معیار مالکیت و آزادیها و عملکردهاى دادگاههاى انقلاب و دولت و سیاست خارجى و مسکن و شوراها و قراردادها و روابط مختلف امپریالیستى و طاغوتى، و از شیخ فضل‌الله نورى و آیت‌الله کاشانى و دکتر مصدق گرفته تا مسائلى از قبیل تکامل و استثمار و دیالکتیک، و مسائل جارى مانند نحوه مبارزه با اعتیاد، تا درگیریهاى خیابانى و گروهى و انقلاب فرهنگى و بسیارى شخصیتهاى مورد اعتماد ایشان و تصفیه‌هاى ادارى و و و… دیگر نیاز به‌بیان ندارد و به‌خاطر همینها یا امثال همینهاست که مجاهدین را ”بدتر از کافر“ خواندند».

«بدتر از کافر خوانده شدن مجاهدین، بنابه ‌تمام سوابق تاریخیشان، براى جامعه در مجموع بسیار بسیار ثقیل و ناپذیرفتنى بود و ضمناً‌چون با مستندات مکتبى و مذهبى نیز تطبیق نداشت، طبعاً نمى‌توانست رضاى خدا و ارواح طیبه پیامبر و ائمه اطهار را موجب شود. کمااین‌که جامعه ایران در مجموع، باز هم به‌حکم همه سوابق و لواحق، نمى‌توانست ”آمریکایى بودن مجاهدین“ یا هتک حرمت شهداى آنان را پذیرا شود».

***
اما در آستانه ۳۰خرداد۶۰ و برقرار کردن ولایت مطلقه، خمینى به دنبال اعتراض جبهه ملى به لایحه غیرانسانى قصاص، لحظه مناسب و سوژه مناسب را براى تصفیه حساب، شکار کرد. قبل از ظهر روز ۲۵خرداد که ساعتهایى بعد از آن تظاهرات جبهه ملى باید شروع مى‌شد، با دجالگرى جنجال عجیبى بپا کرد و جبهه ملى را مرتد اعلام کرد و عیناً مانند همین کارهایى که امروز خامنهاى مى‌کند، از آنها خواست به رادیو بشتابند و توبه کنند… .

هدف خمینى این بود که ابتدا جبهه ملى را قربانى و از دور خارج کند، نهضت آزادى حساب کار خودش را بکند، عزل بنىصدر به سهولت انجام شود و مجاهدین هم که من غیرمستقیم مشمول حکم ارتداد و مهدور الدم شناخته مى‌شوند توان عکسالعمل نشان دادن، نداشته باشند.

خمینى گفت: «دستبردارید از این تضعیف مجلس و تضعیف روحانیت و تضعیف ملت و تضعیف روحیه ملت و تضعیف روحیه ارتش… … جدا کنید حساب را از مرتدها اونها مرتدند، جبهه ملى از امروز محکوم به ارتداد است، بله جبهه ملى هم ممکن است بگن که ما این اعلامیه را ندادیم، اگر آمدند در رادیو، امروز بعدازظهر آمدند در رادیو، اعلام کردند به اینکه این اطلاعیهاى که حکم ضرورى مسلمین جمیع مسلمین را غیرانسانى خونده، این اطلاعیه از ما نبودَ ، اگر اینا اعلام کنن که از ما نبوده، از اونا هم ما مىپذیریم. اسلام در رحتمش باز است، به همه مردم
اگه توبه بکند قبوله. اگر کسى پیغمبر هم بکشه اگه توبه بکنه قبوله

من هم احتمال میدم که این آقایون موفق به توبه نشند جدیت کنند الان وقت است وقت باقى است تا اون وقتیکه پاتون را به گور وارد مى‌کنید در توبه بازه رحمت خدا واسع است بیایید توبه کنید بیاید از کارهایى که کردید از دعوت به شورش که کردید از مخالفتهایى که با اسلام کردید بیاید توبه کنید برگردید. توبه همتون قبول است… … . یکى از چیزهایى که اینها باز براش سینه مىزنند و جبهه ملى هم در اعلامیهاش چیز کرده: دانشگاه چرا باز نمیشه این دانشگاه آقا، دانشگاه شمارا بیرون داده دانشگاه باز بشَد ده بیست سال دیگه یک عده بیان همینها هستند. همینها که شمایید، اونا هم هستند که اسلام رو هیچ قبول ندارید احکام اسلام را احکام غیرانسانى مى‌دونید».

دست آخر چند توسرى سیاسى به جبهه ملى زد و گفت: «شما تا اون آخر هم اعلیحضرت رو مى‌خواستیدش، به من گفتید دیگه، اینکه نمى‌تونید حاشا کنید تا اون آخر هم مى‌گفتید: خوب ایشون باشن اعلیحضرت همایونى باشد حکومت نکند. آنهایى که تا آخر هم این‌طور بودید. بختیار را هم تا آخر مى‌خواستید. آخه شما نباید دیگه مارو بازى بدید و بگید ما چه و ما چه» (۲۵خرداد ۱۳۶۰).

***

خمینى در همین سخنرانى افزود: «من دو تا اعلامیه از جبهه ملى که دعوت به راهپیمایى کرده است، دیدم. در یکى از این دو اعلامیه جزء انگیزهاى که براى راهپیمایى قرار دادند لایحه قصاص است… در اعلامیه دیگر تعبیر این بود که لایحه غیرانسانى.
ملت مسلمان را دعوت مىکنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایى کنند، یعنى چه؟ یعنى در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایى کنند… من کار ندارم به جبهه ملى با اینکه بعضى افرادش شاید افرادى باشند که مسلمان باشند. لکن من کار دارم با اینهایى که پیوند کردهاند، با جبهه [ملى] ، پیوند کردهاند با منافقین… شمایى که متدین هستید و مدعى تدین، چه توجیهى از این معنا دارید؟ … . این آقایانى که با این منافقین ائتلاف کردند، ائتلاف کردند که مملکت را به هم بزنند. ائتلاف کردند که آشوب بپا کنند… حالا ائتلاف کردید که به ضد رأى مردم عمل کنید… بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا نهضت آزادى هم قبول دارد آن حرفى را که جبهه ملى مىگوید؟ … رادیو بعدازظهر را باز کنیم گوش کنیم ببینیم که نهضت آزادى اعلام کرده است که این اطلاعیه جبهه ملى کفر آمیز است… متأثرم از اینکه با دست خودشان، اینها گور خودشان را کندند. من نمى‌خواستم این‌طور بشود. من حالا هم توبه را قبول مىکنم. اسلام توبه را قبول مىکند».

***
به این ترتیب تظاهرات جبهه ملى منتفى شد. پاسداران و بسیجیان و حزباللهیها میدان فردوسى تا میدان انقلاب را اشغال کردند و نعره مىکشیدند: «فرمانده کل قوا، خمینى خمینى». «حزبالله حزبالله، پیشمرگه روح الله». «سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن». «مرگ بر ضد ولایتفقیه».

بعد ازظهر ۲۵خرداد اطلاعیه مهندس بازرگان از رادیو و تلویزیون پخش شد که «شایعه دعوت نهضت آزادى» به راهپیمایى را تکذیب مىکرد. متعاقباً نهضت آزادى یک اطلاعیه توضیحى هم منتشر کرد که هم‌چنان‌که خمینى خواسته بود مشارکت در راهپیمایى و ائتلاف با هر حزب و گروهى را تکذیب مىکرد و اعتقاد خود را هم به حکم قصاص اعلام نمود.
تاریخ نویسان رژیم بعداً سیر وقایع را چنین رقم زدند:
«زمینه سقوط بنىصدر را سر انجام خود وى و رجوى فراهم کردند. حادثه آفرینیهاى ”منافقین“ ادامه یافت. بهزاد نبوى سخنگوى دولت، طى مصاحبهاى که در ساعتهاى آخر همان روز ۲۵خرداد با مطبوعات انجام داد، اعلام کرد: ”اگر لازم باشد، قواى انتظامى با مسأله درگیریهاى خیابانى برخورد خواهند کرد… آقاى بنىصدر دقیقاً هم‌چون مجاهدین خلق عمل مى‌کند… . تمام درگیریهاى خیابانى از ناحیه سازمان مجاهدین طرح ریزى و اجرا مىگردد، آنها به‌خاطر تشکل نسبى خود قادرند این درگیریها را بهطور درازمدت سازماندهى کنند“ ».

***
در مورد وقایع آن خرداد خونین بقیه مطلب را از گفتگوى خودم با نشریه ایرانشهر در دى ماه ۱۳۶۰ خلاصه مىکنم:
«چماقداران مسلح که ازیکماه پیشتراز همه جابه تهران فراخوانده شده ودرکمیتهها ومساجد بسیج شده بودند، تمامى سطح شهر را پوشاندند و شدیداً به ایجادرعب و وحشت پرداختند تا زمینه مساعد براى عزل فراهم شود… .

آنها به‌خوبى مىفهمیدند که زمینه نارضایى مردمى ونفرت ازارتجاع آن‌قدرزیاد است که نیروهاى متشکل مجاهدین به سرعت مى‌توانند به خیابانها ریخته وکل نظام ولایت ارتجاع وسردمداران مرتجعش راجاروکنند. مگرهمین یکماه پیش نبودکه خمینى تقاضاى ملاقات مجاهدین و هوادارانشان در تهران را بعد از یک هفته به سوراخ خزیدن وتردید رد کرده بود؟ مگرمجاهدین به مؤدبانهترین بیان ننوشته بودندکه حتى حاضرند سلاحهایشان را دودستى تقدیم کنند، مشروط براینکه آزادیهاى قانونى تضمین شده، ”مقام رهبرى“ (برطبق قانون اساسى)، آنها (مجاهدین) و هوادارانشان را در تهران دراقامتگاه خود بپذیرد؟ بله، آن روزهم که شیطان جماران این تقاضا را رد کرد از این مى‌ترسید که میلیونها تن، خودش را با جمارانش به‌طورمسالمت آمیزبه زبالهدان تاریخ بریزند. این بود که چنانکه شنیدهاید بعد از یکهفته، تقاضاى ما را رد کرد وبه طعنه گفت؟ ”شمالازم نیست بیایید، من مىآیم خدمتتان“ به‌هرحال ما (مجاهدین) بلافاصله بعد از بستن روزنامه‌ها، متقابلاً روزنامه‌هاى حکومتى راتحریم کرده وازفردابه تدارک یک تظاهرات بزرگ پرداختیم. منظورم ازتظاهرات بزرگ، تظاهراتى هم‌چون ۷اردیبهشت است و نه تظاهرات پراکنده کوچک. وازاین پس نیزدربحثمان هرجا صحبت ازتظاهرات بزرگ مى‌کنم یک چنین تظاهراتى است که طبعا تدارک ونیروى حمایتى وواحدهاى حفاظتى وتیمهاى ضربت وسازماندهى بسیارمتحرک خاص خود را مى‌طلبید. اما جوابهاى دوروزاول کاملاً منفى بود وچنین تظاهراتى بهرغم همه تدارکارت لازم پانمى گرفت. مسئولین وفرماندهان مربوطه گزارش مى‌دادندکه درقدمهاى نخستین چنین چیزى اصلادر شرایط امنیتى و نظامى جدید شهرامکان ندارد. البته از این پیشترنیزنه کسى به مااجازهى تظاهرات مى‌دادونه بهمحض تجمع دست ازسرمان برمى‌داشتند. امابا این همه، مثلاً در ۷اردیبهشت، توانسته بودیم ازنزدیک به ۳-۴ساعت غفلت کمیتهچیها وپاسداران ارتجاع که روزقبل نیزدرجاهاى دیگرخستهشان کرده بودیم استفاده کرده وموتورمحرک اولیه تظاهرات عظیم آنروزرادرخیابان بهکاربیندازیم. آن‌گاه تا کمیتهچى و پاسدارآمدند که بخودبجنبند، دستههاى متشکل وغیرمتشکل چندین هزارنفرى وچندین دههزارنفرى به موتوراصلى پیوسته وآنراحلقه کردند و دیگرجمعیت که تحت حمایت میلیشیاى مردمى حرکت مى‌کرد، نفوذناپذیر و ضربه ناپدیرشده وتامقصد که منزل پدرطالقانى بود بىمحاباپیش رفت. ازهرخطرى نیزاستقبال ومرز۱۵۰هزارنفر را هم پشت سرگذاشته وقدم درجاده ۲۰۰هزار گذاشت… وگلوله وگازاشک آوروچماق هم دیگراثرنمى‌کرد (زیراحمایت بىدریغ مردم امکان بروز یافته وهم‌چون بسم الله، هرجنّى رافرارى مى‌داد. مردم ازطبقات مختلف ساختمانها حتى کاغذهاى دیوارى ومیزهاى چوبى رابراى سوزاندن وخنثى کردن اثرات گازاشک آورپایین مىریختند».

***
«امااین بارتلاش براى برگزارى تظاهرات بزرگ به نتیجه نرسید.
پس ازناکامى و شکست ۲روزاول ابتدا مسئولین ما فکرکرده بودند که پا نگرفتن تظاهرات بزرگ به‌خاطرنقائص تدارکاتى وتشکیلاتى است. اماوقتى تمام جریان کار را از ابتدا تا انتها دوباره بررسى کردیم ودیدیم که درتدارکات تشکیلاتى-تدافعى معمول، هیچ نقص جدى وجود ندارد و عنصرکاملاً جدیدى جلب توجه نمودفضاى اجتماعى و سیاسى آن‌قدرتنگ شده بود که امکان چنان حرکت بزرگى راباتدارکات معمولى مطلقاً و از اساس سلب مى‌کرد. بله، این باربعدازبستن روزنامه‌هاوآغازسرکوب مطلق، تدارک متقابل ارتجاع –که از این پیشترنیزگزارشهایى راجع به آن داشتیم –کیفاً فرق کرده وهیچ واکنش بزرگى رابراى جامعه امکان پذیرنمى‌ساخت.

مراکز متعددى را در تهران کشف کردیم که دستههاى ۱۰۰ تا ۵۰۰و حتى ۱۰۰۰نفرى چماقداران مسلح با تجهیزات کامل و بىسیم و وسایل موتورى در آن گوش به زنگ و آماده نشسته بودند. از طرف دیگر هر روز نیز ارباب چماقداران در جماران به منظور یک بسیج کامل ایدئولوژیکى و نظامى رجز مىخواند و تهدید مى‌کرد و به یکى گوشمالى مىداد تا از نظر روانى نیز قدرت حرکت را سلب کند، پس گزارش مسئولین و فرماندهان سیاسى و نظامى ما صحت داشت و در سیطره شرایط کاملاً جدیدى قرار گرفته بودیم.

تمرکز و وفور چماقداران مسلح وموضع تهاجمى ایادى کاملاً بسیج شده خمینى از پاسدار و کمیتهچى گرفته تا به اصطلاح حزباللهى، که از مدتى پیش تدارک شده بود، چنین چیزى را امکان ناپذیر مى‌کرد و ما فقط کشته مىدادیم و کتک مى‌خوردیم .
داستان، داستان سلاح گرم بود بر بدنهاى گرمتر، ولى بدون سلاح و فقط مشت. مشت در برابر ژ-۳ و کلت… در این میان چند بار هم به ما گفته شد که فلان ساعت و فلان روز بازار مى‌خواهد ببندد و فلان گروه و یا فلان گروهها هم هستند. ولى هرچه رفتیم هیچ‌کس جز بچههاى خودمان در صحنه حاضر نبود.

بنابراین از روز ۱۹ یا ۲۰خرداد، مسئولین ما با نیروهاى تحت فرماندهىشان تظاهرات موضعى را شروع کردند، تظاهرات موضعى که در دستههاى ۱۰۰ یا ۲۰۰نفره به شیوه چریکى و ”بزن در رو“ عمل مى‌کردند. هدفشان شکستن فضاى رعب، و الحاق به یکدیگر از نقاط مختلف شهر به منظور نیل به تظاهرات استراتژیک (بزرگ) بود.

این روش تا آخر شب ۲۴خرداد ادامه یافت ونتیجه امید بخش بود. دریکى از همین روزها که شخصا مشروح گزارش آن را خواندم در ۲۷ نقطهى تهران، دستههاى آزمایشى میلیشیا، دسته دسته آتش خود را بر افروخته بودند. تنها همه کبود و سیاه و زخمدار، صورتها ورم کرده، سینهها در اثر کثرت فریاد گرفته… آن هم چهرهها و بدنهایى که از این پیشتر نیز آثارکمبود مواد غذایى از دور بر روى آنها قابل تشخیص بود. این را بارها اطباى آشنا به خود من تذکر داده بودند که این چه وضع غذایى میلیشیا و واحدهاى نظامى حمایت کننده آنهاست که بعد از بستن ستادها، صبح تا شب آواره کوچه و خیابان است و مخصوصا در روزهاى طولانى و گرم ماه رمضان باید ۱۶ساعت، بى آبى و بىغذایى را تحمل کند و لذا آثار کمبود مواد غذایى از همه چشمها و چهره‌ها مى‌تراوید.

و به خدا سوگند باور کنید که این مجاهدین از فرداى به قدرت رسیدن خمینى، براى محافظت از ستادها و بساطها و سخنرانیها و مراسم و تظاهرات و کلاسهاى آموزشىشان بیشتر از غذا به کتک و مشت و لگد عادت کرده بودند!
اما چه مى‌شد کرد، آزادى یک خلق بهاى خاص خود را مى‌طلبد. آن هم از بهترین و رشیدترین فرزندانش… حالا گو که ستاد و دفتر و مرکز علنى نباشد، مجاهد خلق ساک دستى را پر مى‌کند، کوچه به کوچه و خانه به خانه مىگردد، درهر کجا بساطش را برهم میریزند، کتکش مىزنند، منافق و کافر و بدتر از کافر وهرزه و… خطابش مى‌کنند، چهرهاش را کبود مى‌کنند، اوراقش را پاره مى‌کنند و مى‌سوزانند

ولى چه باک خلق باید آگاه بشود و آزاد. اگر این کوچه فالانژ و راست و حزباللهى دارد در آن یکى زن خانه دارى، کارگرى، رفتگرى و یا کارمندى… بالاخره یک کسى پیدا مى‌شود که همدردى کند لبخند بزند، استقبال کند، دعا کند، زخمها را مرهم بگذارد، روزنامه پاره شده را بچسباند، پول بدهد و یا در برابر تعرض کمیتهچى و پاسدار به دفاع برخیزد و حقانیت مجاهدین و درخواستهاى عادلانه مردمىشان علیه ارتجاع را گواهى دهد.
بله، مجاهد خلق این‌طور با خلقش جوش خورد و اصالت و صداقت خود را به اثبات رساند».

***
«و من هرگز یادم نمى‌رود که در تابستان ۵۹، بعد از اراجیف آن امام پلید چماقداران، یک‌روز بر پاى یکى از خواهران کوچکم – که نمى‌دانم حالا شهید شده است یا خیر – مار انداختند و آن وقت مزدوران و اوباش خمینى خودشان کنار ایستادند تا عکسالعمل میلیشیاى مجاهد جوان را ببینند و بخندند. اما مجاهد قهرمان تکان هم نخورده بود تا یک لحظه تمسخر اوباش خمینى را هم نبیند. دختر جوان حتى نشریههایى را هم که در دست داشت بر زمین نینداخته بود تا فالانژها برندارند و پاره نکنند. بعد مار دور پاى او حلقه زده و سپس به آهستگى رفته بود. اینست سیماى واقعى امام اوباشان و اینست گذشته آنهایى که امروز اینسان مى‌جنگند و این‌سان در برابر جوخههاى اعدام رشادت به خرج مى‌دهند. منهاى عبور از این پیچ و خمها، امروز هیچ نیروى سراسرى نبود که این‌سان به دفاع از شرف ملى خلق در برابر تجاوزکاران ارتجاعى برخیزد و بىدریغ خون نثار کند».

***
«داشتم مى‌گفتم که حدود ۲۷ دسته یا گروهان و گردان مختلف داشتند در گوشه و کنار تهران تدارک تظاهرات بزرگ را مى‌دیدند.
برخى کشته مى‌شدند و عده زیادترى دستگیر و بقیه نیز گرماگرم نبرد مشت و گلوله. بسیارى از اعدامهاى کنونى را نیز دستگیر شدگان همان ایام تشکیل مى‌دهند.
عصر ۲۴خرداد، تظاهرات در میدان ولىعصر به اوج رسید و جنگ مغلوبه شد. یک دسته میلیشیاى خواهران با قدرت تمام محاصر ه فالانژهاى مهاجم را شکافته و به دستههاى دیگر ملحق شده و درگیرى و تیراندازى در تمام طول بلوار وخیابانهاى اطراف میدان ادامه داشت. فالانژها و کمیتهچیهاى حمایت کنندهى آنها فرارکردند. واحد میلیشیاى خواهران ۷ موتورسیکلت از آنها را مصادره کرد. در گزارش مزبور خواندم که یکى از خواهران، آن‌قدر جوان و ضعیف الجثه بود که قدرت حرکت دادن موتور را نداشت و لذا دستفروش کنار خیابان را به کمک طلبیده بود. وقتى هم با فقر و بدبختى دستفروش برخورد کرده بود، موتورسیکلت را در جابه خود او بخشیده و سبکبال به خانهشان رفته بود».

***
«بعد از آن دجال بازى مشهور خمینى علیه جبههى ملى و بسیج سیاسى- نظامى و ایدئولوژیکى نیروهاى ارتجاعى و شکست تظاهراتى که قرار بود آنروز توسط جبههى ملى صورت بگیرد گزارش مسئولین خود ما حاکى از آن بود که اکنون باز هم بعد از آخرین تعرض خمینى، فضاى حرکت، اکیدا و شدیدا به نسبت روزهاى قبل بستهتر شده و حتى تظاهرات موضعى و تاکتیکى نیز دیگر صرف نمىکرد. چنانکه گفتم، فرماندهان ما از یک هفته پیش به این نتیجه رسیده بودند که چنین تظاهراتى بدون تدارکات کافى، مطلقاً در شرایط جدید امکان ندارد و چه بسا نتایج معکوس نیز بدهد. به‌خصوص اگر زمان و مکان آن، از قبل اعلام شده باشد.

روشن بود که در منطق خمینى، تهدید و تکفیر جبههى ملى، مىبایست باعث عبرت خود ما (مجاهدین) مى‌شد تا لااقل موقتا هم که شده آرام گرفته و بگذاریم جریان عزل آقاى بنىصدر بىسروصدا به پایان برسد. چرا که به‌خوبى و برحسب تمام اطلاعات و تجارب مى‌دانست که تنها نیرویى که قادر به سازمان دادن و بهراه انداختن تظاهرات عظیم سراسرى و ایجاد دردسر جدى است، مجاهدین هستند».

***
«خوب، حالا بعد از ۲۵خرداد چه کنیم؟ اگر خمینى به همین ترتیب بتواند با اتکاى برادران چماقدار ”حزبالله“ ! رئیسجمهور را کنار بزند، دیگر فردا واى بحال دیگران. وانگهى این نحوه عمل خمینى آیا مبین این نیست که ساعت آغاز قطعىترین نبرد براى هر نیروى انقلابى که نخواهد به سرنوشت حزب توده بعد از ۲۸مرداد و بعد از آن هم سرنوشت فضیحت بار ضدانقلابى کنونى این حزب دچار شود، به سرعت نزدیک مى‌شود؟ و آیا کنار زدن آقاى بنىصدر در آن شرایط عملاً جز به این معنى بود که دشمن، آخرین حائل میان خود و خلق را نیز درهمشکسته و چه بخواهیم و چه نخواهیم هر نیروى انقلابى و مردمى را به معارضهى آشکار فرا مىخواند؟ حالا هرچند هم که مىخواهید با آقاى بنىصدر اختلاف داشته باشید، کنار زدن او در آن شرایط عملاً جز اعلام جنگ آشکار ارتجاع با انقلاب و به‌ویژه با مجاهدین نبود. و مىدانید که وقتى دشمن اعلان جنگ مى‌دهد، بازنده خواهید بود اگر حتى یک لحظه نیز سلاحتان را دیرتر از او بیرون بکشید. چرا که در این صورت جز دفاع محض، کارى از پیش نخواهید برد. آرى این قانون جنگ است. و در جنگل ارتجاع خمینى، دفاع محض یعنى شکست محض.

این بود که عالیترین ارگان سازمانى ما از روز ۲۶خرداد مستقیما خود وارد کار گردید. رهنمود این بود: ”مىبایست بهر ترتیب و با هر قیمت، یک تظاهرات بزرگ تودهاى را بار دیگر آزمایش نمود. آخرین تجربه مسالمتآمیز نیز حتى به منظور اتمام حجت سیاسى و تاریخى باید از سر گذرانده شود. اگر خمینى مىخواهد ۱۵خرداد و یا ۱۷شهریور دیگرى درست کند بگذار شهدایش را مجاهدین تقدیم کنند. روز مناسب، به دلایل سیاسى و فنى، ۳۰خرداد است. چهار روز براى آمادگى فرصت داریم. تظاهرات تاکتیکى و هرکار دیگرى را تعطیل کنید، هر چقدر که مىتوانید براى ۳۰خرداد آماده شوید. ما به قربانگاه مىرویم تا نسلهاى آتى لعنتمان نکنند. تا اگر ذرهاى شرف و انصاف در مجلس دست پخت خمینى و سایر سردمداران رژیم موجود است، به دوران مسالمت پایان ندهند و لااقل راه باریکهاى براى تنفس سیاسى مردم باقى بگذارند…“
سرانجام از میان طرحهاى مختلف، پس از مباحثات بسیار، ارجح آنها انتخاب شد. این طرح مىباید به این مسأله جواب مىداد که: چگونه مىتوان در بحبوحهى اختناق مطلق، بدون اعلام قبلى و بدون کمترین اطلاع دشمن، یک تظاهرات مسالمتآمیز چند صد هزار نفرى در روز روشن در خیابانهاى تهران ترتیب داد؟ عجبا!

اما اگر مردم آمادهاى داشته باشید و بدانید که هرکارى را چگونه و در چه لحظهاى باید سازمان بدهید، این مسأله هم حل شدنى است. شور وشوق زاید الوصف و ایمان و قوت اراده و تصمیم یارانتان نیز، البته لازم است. از صبح ۳۰خرداد در حالى‌که تمامى پیکر مجاهدین و میلیشیا در تهران مشتاقانه سر از پا نمىشناخت و در هر پارک یا کوچه و خیابان و خانهاى گروه گروه آماده مىشد، مرکز فرماندهى با نگرانى در اطراف سیستم ارتباطى گرد آمده بود تا هیچ چیز خارج از کنترل، خودبه‌خودى رها نشود. جزئیات آنچه را در بعدازظهر ۳۰خرداد از چهارراه مصدق تا چهارراه طالقانى و آن‌گاه در سراسر طالقانى تا بهار و تا انقلاب و تا میدان فردوسى گذشت، مىگذارم براى بعد. فقط این را بگویم که فرماندهان و مسئولان مجاهدین در این روز واقعاً یک شاهکار تاکتیکى و نظامى آفریدند. تظاهر کنندگان به ۵۰۰هزار تن بالغ مىشدند. غیرممکن، ممکن شده بود».

***
«تودهنى محکم دیگرى به خمینى که هنوز در نشئهى دجال بازى ۲۵خرداد بود ودلش مىخواست جریان عزل رابى درد سر و با توپ و تشرهاى معمولى خاتمه بدهد. پس دیگر خمینى چارهاى نداشت جز اینکه شخصاً فرمان تیر وبه‌کار بردن مسلسل سنگین بدهد در این لحظه ابتداى جمعیت به میدان فردوسى رسیده بود ولابد اعلامیه عصر ۳۰خرداد پاسداران ارتجاع را شنیدهاید که: به اذن رهبر کبیر دستور مىیابند تا آتش بگشایند و اگر آتش نبود از میدان فرودسى تا سپه و تا جارو کردن مجلس ارتجاع راهى نبود. شنیدهام که در آن لحظات بهشتى ورفسنجانى به نهایت سراسیمه بودند یک خبرنگار اروپایى که شاهد صحنههاى ۳۰خرداد بوده است اخیرا به خودم مىگفت که دقایقى چند در کمال بهت وحیرت انتظارقیام داشته و تعجب مىکرده که چرا مجاهدین از سلاحهایشان استفاده نمىکنند؟
ومن به او گفتم که از هر جا که شنیدهاید مجاهدین، آن روز سلاح داشتهاند، اشتباه شنیدهاید به‌خاطر اینکه استفاده از سلاح را مطلقاً ممنوع کرده و هنوز فرمان آتش نداده بودیم… . ما آن روز فقط حجت را تمام کردیم. پایان مشروعیت کل نظام. خدا حافظى مطلق با خمینى. از فردا باید شعار داد: ”مرگ برخمینى“ . از فردا دیگر سیاست دست خالى در برابر چماق وگلوله، راست روى واپورتونیسم است. و ما (مجاهدین) از این پیشتر بارها به ارتجاع هشدار داده بودیم که از روزى که با گلوله در برابر گلوله پاسخ بگوییم حذر کند اکنون آن روز فرا رسیده بود ”. بچش اى خمینى، اى خائن که شایسته کمترین احترام واعتماد این خلق نبودى…“ .
وتازه دیدید که غیر از همه آنها که در جریان تظاهرات ۳۰خرداد کشت ودستگیر کرد، از همان فردا اعدام مجاهدین پسر ودختر ۹سال به بالا را آغاز کرد حتى بدون اینکه نیازى به پرسیدن نام متهمین حس کند اینست عدالت خمینى».

***
روزنامه اطلاعات –چهارشنبه ۳تیر۱۳۶۰
دعوت دادستانى انقلاب از اولیاء دستگیرشدگان
صبح امروز از سوى روابط عمومى دادستانى انقلاب اسلامى مرکز در رابطه با مجرمینى که در جریانات ضداسلامى اخیر دستگیر شده و حکم دادگاه درباره آنها صادر و اجرا شده اطلاعیهاى به‌شرح زیر صادر شد:
به اطلاع خانوادههاى محترمى که فرزندانشان در جریانات ضداسلامى اخیر تهران دستگیرشدهاند و حکم دادگاه درباره آنها صادر و اجرا گردیده مىرساند لطفاً با در دست داشتن شناسنامه عکس دار خود و فرزندانشان که عکس آنها در این‌جا چاپ شده به دفتر مرکزى زندان اوین مراجعه کرده و فرزندانشان را تحویل بگیرند.
روابط عمومى دادستانى انقلاب اسلامى مرکز
لازم به یادآورى است که اسامى صاحبان عکس مشخص نشده است.

«تا این تاریخ، خمینى توانسته بود بسیارى مخالفین را یا شقه و وادار به تسلیم سازد و یا از دورخارج کند. بارها از اطرافیانش شنیده شده بود که در رابطه با تصفیه یا سرکوب هر یک از نیروها یا شخصیتهاى مخالف مىگفتند: آقا… ۲۰دقیقه صبحت مىکند… قضیه تمام است.
وراستى هم تاکنون در بسیارى موارد وقتى امام چماقداران توپ وتشر مىآمد وعلیه شخصیت یا نیرویى بسیج مىنمود… مسأله بالاخره به سادگى وبا حداقل تاوان برایش فیصله مىیافت.
اما این بار… عنصر موحد مجاهد، این انقلابى وپیشتاز مردمى، به اثبات رساند که در برابر حقانیت وقوت اراده وآمادگى فدا وقربانى ”نه در ۲۰دقیقه“ که در ۲۰سال نیز آقا و تمامى دار ودستهاش هیچ غلطى نمىتواند بکند.
آخر آقا، تا وقتى ”آقا“ است که پایش را از گلیم خودش بیشتر دراز نکند والا آن دست وپاى نامبارکى را که به گلیم خلق دراز شود بىمحابا ریشهکن خواهیم نمود».

***
از آن‌جا که در فصل دجالیت، از اعلام ارتداد جبهه ملى توسط خمینى صحبت کردیم، در پایان همین قسمت، یادآورى مىکنم که دکتر سنجابى در شهریور ۱۳۶۱ به پاریس رسید در حالى‌که به‌شدت بیمار بود و از عارضه کمر و ستون فقرات رنج مىبرد. او در این زمان ۷۸سال داشت.
من در یک نامه مبسوط با ابراز خوشوقتى از اینکه به سلامت از چنگ خمینى بیرون آمده، شرط احترام و ادب و حق استادى و پیش کسوتى را درباره او به‌جا آوردم. این نامه را برایتان خلاصه مىکنم:
- «نسل ما (مجاهدین) نسل ناسپاس و کفورى نیست. نسلى نیست که پدران و استادان خود را فراموش کند و یا قدر زحمات و مرارتهایى را که تحمل کردهاند، نشناسد».
- «پدر عزیزم،
مقدمتا بگذارید به‌عنوان نماینده نسلى بخون نشسته که در بحبوحه آتش و شکنجه، بر آنست تا آخرین مرحله مبارزاتى را که خود شما و امثال شما در کنار پیشواى فقیدمان مصدق آغاز نمودید، به ثمر بنشاند و تمامیت و آزادى و استقلال ایران گرامىمان را تا ابد در سینه تاریخ به ثبت برساند؛ شهادت بدهم که:

- «شما نخستین وزیر و شخصیت نامدار ملّى بودید که حتى قبل از انتخابات خبرگان، در فرداى راهپیمایى یکصدهزارنفرى مجاهدین براى مجاهد اسیر سعادتى، دست از همکارى با رژیمى که دیگر مى‌دانستید ایران را به‌کجا مىبرد شستید تا اینکه نهایتاً خمینى در ۲۵ /خرداد/ ۶۰ شما را آشکارا مرتد و طبعاً مهدورالدّم شناخت».

- «استاد گرامى ام
با این همه شما بهرغم کهولت سنّى و ضعف مزاجى از پا ننشستید و من خود گواهم که ازآنچه شخصاً در توان داشتید کوتاهى نکردید. فىالمثل به‌خوبى به‌یاد دارم که در سال ۵۹ و اوایل سال ۶۰ با فروتنى و تواضع، چندین بار عرق ریزان به دیدار فرزندان مجاهد خود شتافتید تا مشترکاً چارهیى بیندیشیم. گرچه متأسفم که من که در آن ایام در مخفیگاه بسرمى‌بردم، این فرصت را نیافتم که در ملاقاتهاى شما با برادران مسئولمان حضور پیدا کنم. امّا هرگز یادم نمى‌رود که روزى که شما در اوایل خرداد ۶۰/ با برادرمان على زرکش (که حالا فرماندهى مقاومت داخل کشور را به‌عنوان قائم مقام من به‌عهده دارد) در یکى از مخفیگاههاى ما در تهران ملاقات کردید؛ او برگشت و گفت:
آدم واقعاً از روى دکتر سنجابى خجالت مى‌کشد، که مردى با این سنّ و سال ولى با روحیه جوانان، هم محذورات امنیتى ما را درک کند وهم بافروتنى خاص خود به تشویق و رایزنى با بچههاى مجاهدش بپردازد… کمااین‌که برادرانى که در همین پاریس ضمن هفتههاى گذشته به دیدارتان آمدند نیز، سراپا غرق شادى و غرور به نزد من بازگشتند و گفتند وقتى دکتر سنجابى از شکنجه و اعدام و فداکاریها و عملیات مجاهدین صحبت مى‌کرد، مثل باغبان پیرى که از پرپر شدن گلهاى باغ خودش آتش گرفته باشد، اشک در چشمانش حلقه مى‌زد و گاه هم درست مثل چریک پیرى که با میلیشیاى جوان مجاهد همسنگر است غرق در هیجان و التهاب مى‌شد…».

- «پدر عزیزم، مراببخشید که این‌طور صریح و بىپرده صحبت مى‌کنم. آخر من مجاهد (بعنوان یک فرزند شما) تنى دارم زخمخورده و مجروح و خسته. حرامى (خمینى) غارتم کرده و شحنه هر روز بر سر کوى و برزن به‌دار مىآویزدم، دژخیم هر روز ناخن از دست و پایم مىکشد و سپاهى خصم هر روز بر اجساد شهدایم اسب قساوت مى‌دواند و، مهمتر از همه، نادوستان و رفیقان نیمه راه تنهایم گذاشتهاند… .

بله، درخواست نسل ما این است که مثل یک سردار سالخورده وقتى که ایران سالخوردهتان را در خطر مىبینید به میدان بیایید. بیایید و دربرابر ایرانیان و جهانیان شهادت بدهید. شهادتى خالصاً لوجه الله، براى رضاى خلق و خالق».

- «بله، براى ما (مجاهدین) مهم است که شما در انظار جهانیان شهادت بدهید که فىالمثل:
-رژیم خمینى اکنون دیگر هیچ مشروعیت و محبوبیت قانونى و ملّى و مردمى ندارد… . (ایضاً مجلس باصطلاح شوراى اسلامى آن)
-رژیم خمینى اسلام و خدا و قرآن را ملعبه دست خود قرار داده و دقیقاً ضداسلامى عمل مى‌کند و جز به سرکوب و ترور تکیه گاهى ندارد.
-رژیم خمینى خود مقاومت مردمى و مشروع و مسلحانه را برانگیخت و به‌رغم تمام صبر و تحمل ۵/۲ساله مجاهدین، این خود رژیم خمینى بودکه براى مجاهدین و براى مردم ایران راهى جز قهر باقى نگذاشت و تمام مردم و از جمله مجاهدین مظلوم واقع شدهاند و بایستى جهانیان به کمک مقاومت عادلانه مردم ایران بشتابند.

فکر مى‌کنم پیشواى فقید (مصدق) نیز همینگونه انتظارات را از شما دارد. فکر مى‌کنم او هم به‌میدان آمدن شما را مىطلبد. فکر مى‌کنم که او هم وقتى شهادتهاى حقهى شما را براى ایران امروز و ایران فردا بشنود، لبخند رضایت خواهد زد و آفرین خواهد گفت».

«استادعزیز
امّا صرفنظر از اینکه آنچه را به‌عرض رساندم صلاح بدانید یا ندانید، صرفنظر از اینکه به امداد فرزندان مجاهد خود بشتابید یا نشتابید، صرفنظر از اینکه در این رابطه کلمهیى بگویید یا نگویید؛ باز هم مؤکداً و با همان گستاخى و جسارتى که دربیان خواستهاى نسل مظلوم و شکنجه شدهام به‌عرض رسید، لازم مى‌دانم که به‌حرمت همه رنج و مرارتهایى که درطول سالیان دراز براى ایران و ایرانى متحمّل شدهاید تکرار کنم که احترام و شأن ابوّت و پیش کسوتى شما براى هر مجاهد و هر انقلابى که براى آزادى و استقلال میهنش مىرزمد پیوسته باقى و پایدار بوده و خواهد بود. تکرار این مطلب را از آن حیث لازم شمردم که از این پس نیز در دیار غربت، طعن و لعن معاندین را به‌خاطر ماجرائى که با خمینى داشتیدبه‌طور مضاعف خواهید شنید و لذا وجداناً و اخلاقاً وظیفه ملّى و میهنى و مبارزاتى خودم دیدم تا به‌عنوان ”مسئول مقاومت“ حق شناسى مردم و انقلاب و مجاهدین آزادى و استقلال این خلق قهرمان را به‌خاطر تکتک لحظات و ساعتهایى که براى ایران و ایرانى رنج بردهاید، اعلام کنم.
بارخدایا، به نسل ما فهم و درایت لازم براى حق شناسى نسبت به همه پیشکسوتان راه رهایى میهنمان را عطا کن.
با احترام و تشکر
یکى از برادران و فرزندان مجاهد شما
مسعودرجوى
۲۱ / شهریور / ۶۱».

********
چند روز بعد پاسخ دکتر سنجابى را دریافت کردم که خلاصهاى از آن را برایتان مى‌خوانم:
- «فرزند مجاهد ارجمند و گرامى آقاى مسعود رجوى مشروحه سرشار از لطف و محبت شما را که بهمناسبت هجرت اضطرارى این‌جانب از میهن گرامى و رسیدن به پاریس مرقوم شده بود زیارت کردم. مضامین هیجان انگیز و پرالتهاب آن که حاکى بود از مجاهدتها و قیام یکپارچه ملت قهرمان ایران در برانداختن اساس استبداد و استعمار به شوق برپاداشتن یک نظام عادله انسانى و سپس انحرافات و خیانتها و نقض عهدها و جنایات و قساوتها و زیرپاگذاشتن بدیهىترین اصول انسانى و مردمى از جانب کاربه‌دستان حکومت جمهورى اسلامى و انکار شریفترین احساسات وطن دوستى و آزادىخواهى به عناوین مجعول ملى گرایى و لیبرالى مقتبس از قاموس استالینى و کشتار دستجمعى نونهالان و میهن دوستان و به دنبال این‌همه نومیدى و سرخوردگى و نارضایى و قهر و امتناع و مقاومت مجدد یکپارچه ملت و مجاهدتها و جانبازیها و شهادتهاى بهترین فرزندان ایران چنان احوال متناقضى از غرور و نشاط و غم و اندوه در این ناچیز برانگیخت که قلم از شرح و بیان آن عاجز است. در مقدمه نامه از اینکه به عللى نتوانستهاید به ملاقات و عیادت این بنده بیایید عذر خواستهاید. فرزند عزیز، آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. به علاوه شما هیچ‌وقت در پیش من غایب نبودهاید که براى نیامدن و عدم حضور عذر لازم باشد».

- «با بیانى شیوا و جگرسوز از من خواستهاید تا درباره جانبازیها و فداکاریهاى صادقانه و مظلومیت مجاهدین شهادت بدهم از آنچه نوشته اید: ”با جسارتى شایسته یک نسل، شایسته یک رود خون و شایسته بیش از ۲۰هزار شهید و ۵۰هزار اسیر از شما مى‌خواهم درباره ما شهادت بدهید. به خدا قسم من نمىتوانم بپذیرم که تاریخ شهادت و حمایت شما را براى خمینى ثبت کند ولى از شهادت و حمایت شما براى مجاهدین اثرى نباشد“ .

آرى فرزند عزیز دربرابر این دعوت آغشته به داغ دل و خون نمى‌توانم و حق آنرا ندارم سکوت اختیار کنم
بنابراین مختصرى از آنچه را که بر طبق اطلاعات خود دراین مدت طولانى مبارزاتى درک کردهام نه براى جلب رضایت شما بلکه براى بیان حقیقت بهعنوان تکلیف ملى و ایمانى به مفاد لاتکتموالشهاده و انتم تعلمون مى‌نویسم و شهادت مى‌دهم که سالیان قبل از انقلاب و در ایام انقلاب مجاهدات و جانبازیها و از خودگذشتگیهاى دلاورانه مجاهدین توام با مقاومت و قیام عمومى بود که پایگاه حکومت استبدادى و ارکان سیاست استعمارى حامى آن را در ایران متزلزل ساخت و بنابراین وظیفه حکومت انقلاب بود که مجاهدین را مانند فرزندان برومند خود مورد نوازش و حمایت و همکارى قرار بدهد و هم‌چنین شهادت مى‌دهم در روزهاى اول انقلاب و آشفتگیهاى ناشى از آن که جمعیتهاى وابسته و سرسپرده به اجنبى آشوبها وتجزیه طلبیها را در گرگان و کردستان و دیگرجاها دامن مى‌زدند، مجاهدین به هدایت روحانى مجاهد و عالیقدر مرحوم آیه الله طالقانى در فرونشاندن طغیانها و پیداکردن راهحل مسالمتآمیز براى توجه به خواستههاى حقه مردم ستمدیده و زجرکشیده با حفظ یکپارچگى و وحدت ایران کوششها کردند ولى با کمال تأسف دولت موقت و کارگردانان پشت پرده به آن کوششها و همچنین به نظر یههاى صریح جبهه ملى که در این باره ضمن مواد تکمیلى براى قانون اساسى پیشنهاد شده بود ترتیب اثر ندادند. در نتیجه نارضاییها و ناباوریها و نومیدیها را در آن داستانها شدیدتر کردند. و نیز شهادت مى‌دهم که در ماهها و سالهاى اول انقلاب مجاهدین با صبر و مداراى کامل در مقام همکارى بودند و توقعى جز آن نداشتند که به آنها اجازه فعالیت تشکیلاتى و اجتماعات و انتشارات بدهند. باز هم با کمال تأسف در حالى‌که احزاب و دستهها و روزنامه‌هاى وابسته به بعضى از سیاستهاى اجنبى آزادانه در ایران اجازه فعالیت و سمپاشى و تفرقهاندازى داشتند مجاهدین حتى نمى‌توانستند به آزادى و ایمنى انتشارات خود را در خیابانها به‌فروش برسانند. به هنگام انتخابات نمایندگان مجلس شوراى ملى که من خود نیز در کرمانشاه نامزد بودم در دور اول انتخابات که با آزادى نسبى برگزار شد براى سه نفر نماینده آن شهر نفرات دوم و سوم از مجاهدین بودند و به همین دلیل و به سبب انتخاب شدن این‌جانب دستگاه حکومت آن انتخابات را برخلاف صریح قانون متوقف ساخت و مانع از انتخاب نمایندگان واقعى مردم شد و نیز همه ما شاهد بودیم که از همان روزهاى اول انقلاب که مصدق و ملیون را تخطئه مى‌کردند بر مجاهدین هم نقش التقاطى زدند. گویى التقاط از عقاید و نظریه و مسلکهاى مختلف و برگزیدن قسمتهاى درست و معقول و سنجیده از آنها کفرآمیز باشد. مگر همین قانون اساسى جمهورى اسلامى التقاطى از تشکیلات و اصول متداول در غرب نیست و هم‌چنین شاهد بودیم که پس از انتخاب شدن آقاى بنىصدر به ریاست جمهورى ظالمانه به ایشان و مجاهدین عنوان منافق دادندو حال آنکه آقاى بنىصدر در تمام طول مدت خدمت خود صادقانه در دفاع از میهن کوشش مى‌کرد و عملى بر خلاف قانون اساسى و دموکراسى و آزادیهاى عمومى انجام نمى‌داد. از آن پس یعنى بعد از توطئهها و حادثه انگیزیها بعد از خرداد ۱۳۶۰ ما و همه مردم ایران شاهد بودیم که چه رودهاى خون در ایران جارى شد. چه خانوادهها چه پدران و مادران در عزاى فرزندان خود نشستند که بدون محاکمه درزندانها و خیابانها به جوخههاى اعدام سپرده مى‌شدند.

آرى همان‌طور که در سال ۱۳۵۷ در اعلامیه خود راجع به سلطنت استبدادى نوشتم اکنون نیز وظیفه ملى و دینى خود مى‌دانم که بار دیگر در حق این حکومت اعلام نمایم که به علت نقض بدیهىترین حقوقبشرى؛ به علت زیرپا گذاشتن اغلب مواد همان قانون اساسى که خود را متکى به آن مى‌داند؛ به علت کشتار بىرحمانه و محاکمه فرزندان ایران؛ به علت سلب امنیت از عموم طبقات؛ به علت نابود ساختن صنایع نوزاد ملى و ویران کردن کشاوزى ایران و ایجاد مصنوعى فقر و گرانى و اختناق عمومى و به علت نقض اصول عالیه برادرى و برابرى و حرّیت و عدالت اسلامى، این حکومت فاقد پایگاه قانونى و مردمى و شرعى است و وظیفه مردم است در برابر آن به همان‌گونه عمل کنند که در برابر حکومت استبدادى شاه کردند».

- «باز وظیفه خود مى‌دانم از این حسن ظن شما تشکر نمایم هرچند واقعاً خود را شایسته این توصیف و این مقام نمى‌دانم همان‌طورى‌که مى‌دانید و برادران دیگر به شما گفتهاند، من بر اثر سختیها و محرومیتهاى چهارده ماه اختفا و به سبب مشقات این مهاجرت اضطرارى و آسیبهایى که بر پشت و ستون فقراتم وارد شده به سختى بیمار هستم. از روزى که به پاریس آمدهام تاکنون بیشتر اوقاتم در بیمارستانها و آزمایشگاهها به معاینات و مداوا و معالجه گذشته و اکنون نیز براى پیگیرى معالجات باید به آمریکا بروم سن من اینک در حدود ۷۸سال است در این سن از افرادى مانند من توقع کار و فعالیت زیاد نمى‌توان داشت. با وجود این عرض مى‌کنم که من سرباز ایران و در سنگر دفاع از استقلال و آزادى آن هستم. اگر خدا عمرى و سلامت مختصرى عنایت فرماید باز بر سر وظیفه سربازى خود خواهم آمد به شرط آنکه بدانم خدمت و کوشش من مفید و مؤثر خواهد بود».

دکتر سنجابى نامه خود را با چند اندرز به پایان برده بود:
-اول اینکه در مبارزه مردم ایران باید همه دستههاى «ضدرژیم و ملى و غیروابسته به اجنبى» شرکت کنند
-دوم اینکه مبارزه مردم ایران «مغایر با هر نوع ولایت و قیمومت ویژهیى از جانب هر فرد و عقیده و یا ایدئولوژى هر طبقه و یا گروه مىباشد»
- سوم اینکه «در اصول مربوط به خودمختاریهاى محلى باید مراقب باشید که ایرادها و تهمتهاى نظیر آنچه شایسته پیشهورى و همدستان او بود به شما و همرزمان شما زده نشود. من مى‌دانم که شما ایراندوست و عاشق وحدت و عظمت و یکپارچگى این ملت مىباشید، بنابراین دراین رابطه باید خواهان نظامى باشیم که شامل تمام سرزمین ایران بشود و مردم تمام استانهاى ایران از مزایاى آن یکسان بهرهمندگردند».

- «چهارم آنکه استقرار یک نظام عادله و سنجیده اجتماعى و اقتصادى که امروزه به سوسیالیسم نامدار شده و همه گروهها و جوانان پرشور ایده آلیست مى‌خواهند عنوان افتخارآمیز چپگرایى و سوسیالیستى به خود بدهند. اگر بخواهیم چنین نظامى بدون تحمیل زور واستبداد متضمن آبادى و آزادى و دموکراسى باشد، از جمله امورى نیست که با یک حرکت انقلابى و آنى امکان پذیر و ثمربخش باشد کارها و نظامات انسانى مثل کار و نظام خدا نیست که بفرماید کن فیکون».

- «تذکر این نکات را براى جوانان مجاهد که بسیار پرشور و انقلابى و حساس و در عین حال از خود گذشته و فداکار هستند لازم دانستم هرچندممکن است مرا کهنهپرست و محافظه کار به نامند. اینها تجارب سالیان دراز عمر و مجاهدات و مطالعات من است که دریغ دانستم آنها را با فرزندان مجاهد و فداکار درمیان نگذارم. خداوند بر همه مجاهدان خیرخواه پیروزى عنایت فرماید و ملت کهنسال پرافتخار ایران را از آزادى و آبادى بهره مند سازد آمین یا رب العالمین- دکتر کریم سنجابى
پاریس- شنبه ۲۷شهریور ۱۳۶۰»
واضح است که تاریخ را اشتباهاً بهجاى سال ۶۱سال ۱۳۶۰ نوشته بود.

***
پس از آنکه دکتر سنجابى به آمریکا رفت، یکى دو بار براى احوالپرسى با او تماس تلفنى داشتم.
تلخکامى بزرگ اما، بعد از عملیات فروغ جاویدان بود که دیدیم آقاى دکتر سنجابى به‌ناگهان پس از سالها سکوت و خاموشى نسبت به خطر «اشغال و تجزیه ایران» هشدار داده و به تجلیل از «نیروهاى رزمنده» خمینى روى آورده است که «با فداکارى و جانبازى بارها امکان پایان مظفرانه جنگ» را پدید آوردهاند!

معلوم بود که ماموران رژیم، سنجابى را پیرانهسر در ۸۴سالگى احاطه کرده و در منتهاى دجالگرى و با انبوهى اطلاعات غلط یک چنین موضعگیرى را از او به‌دست آوردهاند. در آن زمان در لندن روزنامهیى به نام «جبهه» وجود داشت که مدیر آن (شخصى به نام انوارى) به خدمت اطلاعات آخوندها درآمد و بعداً هم به ایران رفت.
افسوس که دجال لعین توانست چنین لکه سیاهى در قسمت پایانى دفتر عمر سنجابى وارد کند.

برگرفته از سایت مجاهد 

لینک قسمت دوم استراتژی قیام 

لینک قسمت اول استراتژي قیام

به کانال جدید ایران-مریم بپیوندید  @IranMaryam2018

ایران مریم در گوگل پلاس 

https://plus.google.com/u/0/116832277345808362714