کل نماهای صفحه

۱۳۹۶ اسفند ۱۳, یکشنبه

کتاب استراتژى قيام و سرنگونى مسعود رجوی از فصل۱ تاپایان فصل۷



استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور
مسعود رجوی

نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور

شامل:
فصل یکم- نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
فصل دوم- مسیر طى شده
فصل سوم-اولین انتخاات ریاست جمهورى
فصل چهارم -گریزی به اشرف درصحاری عراق
فصل پنجم- همسویى اصلاح طلبان واقعى با مقاومت
قسمت ششم -فصل ششم- قیام و انقلاب
فصل هفتم- درسهاى قیام در روز عاشورا
فصل هشتم- توضیحی بر مواد ۱ برنامه شورا، درباره دولت موقت و اساسنامه انتقال ”حاکمیت“ به مردم ایران
قسمت نهم-فصل نهم-سخنرانى بازرگان در مجلس ارتجاع پس از ۵مهر
قسمت دهم-فصل دهم -شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشرى ولايتفقيه
فصل يازدهم: دجاليت و تحريف
فصل دوازدهم-نمونههاى دجالگرى
فصل سیزدهم- خبرگان به جاى موسسان
فصل چهاردهم- خبرگان به جاى موسسان
فصل پانزدهم

*******************************************************************
قسمت‌های اول

سلام به زنان و مردان اشرف نشان که در اثنای قیام فریاد می زنند« ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم»،
 سلام به بچه های بی ترس و بیم که در قیام عاشورا فریاد می زدند« ما بچه های جنگیم، بجنگ تا بجنگیم» ،
و سلام به هواداران و پشتیبانان مجاهدین خلق ایران و خواهران و برادران مجاهدم در داخل کشور،
قسمتی از پیامها و نامه ها و سوالاتی را که از راههای مختلف فرستاده بودید، دریافت کردم. در برابر عواطف بی‌آلایش و چشمه زلال و شفاف  احساسات پاکتان، مخصوصاً در مورد نشستهای “فاتحان” و “کارزار پیروزی” و پیامهای ۱۳ آبان و ۱۶ آذر و پیام قیام عاشورا،   هیچ نمی گویم الا این‌که خدا به من و به همه مجاهدین شایستگی وفای به عهد با خلق و خالق را  بدهد. آن‌چنان که تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون، مجاهد زندگی کنیم و مجاهد بمیریم. باشد که در تاریخ این خلق و این میهن ، نام و سُنّت نیک باقی بماند .
 فراتر از این، هر مجاهد خلق و هر عضو یا هوادار و پشتیبان این مقاومت، باید به‌جای “کرده” های خود ولو مثبت، “ناکرده”ها را ببیند و بخواند و نسبت به همین “ناکرده” ها عذر تقصیر بخواهد و پوزش بطلبد. ناکرده هایی اعم از کوچک و بزرگ که می‌توانستند یک روز یا یکساعت یا یک دقیقه و حتی یک ثانیه و به اندازه یک گرم،  امر خطیر سرنگونی و نیل به آزادی و حاکمیت خلق قهرمان را تسریع کند یا در آن تاثیر بگذارد. و حالا می‌خواهم با پاسخ دادن به بخشی از سوالات شما، اندکی از ناکرده های بسیار را در حدی که تجربه کرده ام و می‌دانم، جبران کنم. کاش امکان نشست یا ارتباط جمعی می‌داشتیم اما چاره یی نیست و فعلاً باید به همین شیوه قناعت کرد.

چند نکته و یادآوری

قبل از شروع بحث،  چند نکته را متذکر می‌شوم:
اول این‌که، برای پاسخ به سوالات ایدئولوژیک، به متون و کتابها و جزوات مجاهدین و مخصوصاً به بحث های تبیین جهان مراجعه کنید. فقط در اینباره این را بدانید آنچه را که رژیم در این سالها در زندانها و یا در ارگانهای خودش تحت نام مجاهدین توزیع و چاپ کرده است ، اعتباری ندارد. یا تماماً مجعول است یا در آن عمداً دست برده اند تا به مصرفی که می‌خواهند برسد و چیزی را که می‌خواهند القا کند. در این زمینه، هم اعتبار آن‌چه رژیم و وزارت اطلاعات و رشته های مرئی و نامرئی آن به‌نام مجاهدین به‌هم می بافند، به‌همان اندازه مدارک محرمانه یی است که مع الواسطه علیه مجاهدین به وزارت خارجه انگلیس و فرانسه یا آمریکا می‌رسانند که وقتی به دادگاه می‌رسیم دود می شود و به هوا می‌رود!
- دو سال پیش آقای استیونسون، نماینده پارلمان  اروپا، در کنفرانس مطبوعاتی فاش کرد : «مدتی پیش، چند مقام وزارت خارجه از لندن سراغ من در پارلمان اروپا آمدند و از من می‌خواستند بلادرنگ حمایت خود را از مجاهدین متوقف کنم و گفتند ما مدارک محکمی داریم که این افراد قطعاً تروریست هستند. به آنها گفتم خوب، پس (مدارک را) نشانم بدهید. آنها گفتند متأسفانه سری هستند! حالا در پروسه دادگاه در انگلیس قضات حکم به علنی کردن همه این اسناد دادند و من همه را به‌دقت خواندم و هیچ چیزی جز مزخرفات و چرندبافی های برخی عوامل وزارت اطلاعات و مقالات روزنامه های رژیم (ایران) نبود» (کنفرانس مطبوعاتی درپارلمان اروپا -۴دسامبر  ۲۰۰۷).
-نمونه دیگر انتشار یک شماره ویژه جعلی از نشریه مجاهد به تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۸۲ توسط وزارت اطلاعات رژیم است که در زندانها هم توزیع شده است. در این نشریه جعلی که روز بعد از حمله ۱۷ ژوئن به محل استقرار رئیس جمهور برگزیده مقاومت و دستگیری مریم منتشر شده، رژیم ادعا کرد که من همراه با ۴ تن دیگر از مسئولان مجاهدین به وسیله نیروهای آمریکایی دستگیر و به نقطه نامعلومی برای مبادله با “ رهبران گروه القاعده در ایران” منتقل شده ایم. 
-در مطبوعات و رسانه های عربی هم از قدیم نمونه های متعدد از انتشار مطالب جعلی به نام مجاهدین با پول سپاه و اطلاعات آخوندها وجود داشته که بارها و بارها آنها را در روزنامه های شرق الاوسط، الحیات، شیحان، الحدث و...تکذیب کرده ایم. حتی من یادم است که در شهریور سال۱۳۷۱ وزیر تبلیغات دولت اردن که در زمان ملک حسین با ما روابط دوستانه داشت و من با او در سال ۱۳۶۴ در پاریس دیدار کرده بودم، یکی از جزوات مجاهدین را به تاریخ روز (یعنی در همان سال ۱۳۷۱) به نماینده ما در اردن ارائه کرد که در آن به نحوی بی قافیه،  مطالبی علیه این کشور سرهم بندی شده بود. وقتی تحقیق کردیم معلوم شد رژیم مطالب مورد نظر خودش را برای به جان هم انداختن طرفین در لابه‌لای آن جزوه وارد کرده و به اردنیها داده است. جالب این بود که آن‌چه رژیم ساخته بود بجز همین مطالب مورد نظرش هیچ تفاوتی با نسخه اصلی نداشت.حیرت انگیز این‌که دفعه بعد هم یک صفحه نشریه مجاهد به نمایندگان ما ارائه کرده بودند که تماما ساختگی بود و وقتی که همان صفحه از نشریه مجاهد اصلی به آنها نشان داده شده بود از فرط دغلکاریهای رژیم واین‌که چگونه یک صفحه مشابه اما تماما جعلی ارائه کرده است ،مات و مبهوت شده بودند.
شورای ملی مقاومت ایران به همین خاطر در بیانیه سالگرد شورا در مرداد  ۱۳۸۳ خاطر نشان کرد :«همزمان آخوندها، پولهای کلانی برای انتشار صدها گزارش مجعول و مقاله و کتاب و نشریه علیه مجاهدین خرج کردند. آنقدر که نایب رئیس فدراسیون بینالمللی حقوق بشر و رئیس جامعه حقوق بشر فرانسه، رژیم آخوندها را دولتی توصیف کرد که علیه مجاهدین “تلی از مدارک مختلف تبلیغاتی توسط سفارت ایران در فرانسه پخش میکند». 
در تیر ۱۳۸۶ نیز یکبار دیگر در اطلاعیه  اجلاس میاندوره یی شورای ملی مقاومت یادآوری شده است: « استبداد دینی که به وضوح در برابر این اعتلای مبارزاتی هار و هراسان شده، ازیکسو به سرکوب وضرب و جرح وشکنجه وحشیانه جوانان در خیابانها و اعدام در ملأ عام برای ارعاب جامعه روی آورده و ازسوی دیگر دجالگریهای شناخته شده تبلیغاتی خود را علیه مقاومت سازمان یافته به شکل دیوانه واری در رسانه های حکومتی افزایش داده است. روی آوردن مجدد به سریال‌سازیهای مجعول ومزورانه تلویزیونی که حکومت آخوندی از سال ۱۳۸۲ تدارک دیده و آنها را به بازار مکاره اهریمن سازی از مقاومت نیز عرضه کرده و مفتضح شده بود،  نمونه‌یی از این تلاشهاست. رژیم آخوندها بیهوده می‌کوشد تا بدینوسیله موج گرایش جوانان به سوی مقاومت سازمانیافته را به زعم خود متوقف یا کند سازد، بحران فزاینده درونیش را تحت الشعاع قراردهد و با روشنگریهای مقاومت در عرصه جهانی در مورد جنایتهای ضدانسانی و پنهانکاریهای اتمی و افشای مداخلات گسترده اش در عراق – به ویژه برملاشدن لیست ۳۲هزار حقوق بگیرانش در این کشور - مقابله کند. اما این قبیل تشبثات برای مخدوش کردن چهره مقاومت سابقه‌یی پراز ناکامی و رسوایی دارد. دعاوی شیادانه خمینی در منتسب کردن مجاهدین و متحدانشان  به شرق و غرب یا متهم کردنشان به دزدی و آتش زدن خرمنها، و دروغهای خامنه ای و رفسنجانی در نسبت دادن انفجار حرم امام رضا و قتل روحانیان مسیحی به آنها، جز رسوایی خود آخوندها نتیجه یی نداشت. «صنعت» مونتاژ و سرهم بندی جعلیات تلویزیونی علیه ارتش آزادیبخش و شورا و مجاهدین و «هنر» تحریف و چسباندن صحنه های دیدارهای اعلام شده مسئولان مقاومت با مقامهای دولت پیشین عراق به صحنه های ساختگی و مصرف دروغهای تکراری در باره کشتار کردها و شیعیان عراق و ردیف کردن اجیرشدگان اطلاعات آخوندی تحت عنوان اعضای سابق مجاهدین یا شورا، نیز،چاره درماندگی و رسوایی رژیم قرون وسطایی نیست. رژیم آخوندها آب در هاون می کوبد و با این تلاشهای مذبوحانه نمی تواند جنبشی را که در آزادیخواهی و استقلال، نمونه یی نادر در جهان  معاصراست، عامل استکبار و صهیونیسم یا زائده جنگ آخوندها با دولت سابق عراق و مجری حمله هوایی و شیمیایی به حلبچه قلمدادکند؛ هرچند که سفارتخانه ها و مأموران اطلاعات آخوندها برای واژگونه جلوه دادن واقعیت، رشوه های کلان ۵۰ میلیون دلاری و ۱۲۰ میلیون دلاری به وکلای فرانسوی و عراقی پیشنهادکنند. این تلاشهای سراسیمه، قبل ازهرچیز ترس و تزلزل یک رژیم درمانده را در مقابل مقاومتی که«به سوی پیروزی » پیش می رود، بازمی تابد» (۱۴ تیرماه ۱۳۸۶-اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران).
***
دوم اینکه، جواب  سوالات  تاکتیکی و اجرایی و جزیی را از من انتظار نداشته باشید . لازمه جواب دادن به این قبیل سوالها ورود و اشراف به جزییات است . بنابراین اگر امکان دسترسی و ارتباط با ستاد اجتماعی مجاهدین در داخل کشور را ندارید، باید خودتان با مشورت جمعی راه حل پیدا کنید. در مورد راه حلهای مختلف تابلو نویسی کنیدو پس از بحث و مشورت کافی مناسبترین آن را انتخاب کنید. منظور راه حلی است که کمترین ضرر و بیشترین فایده را داشته باشد. راه حلی که طبعاً بالاترین ضربه را به دشمن ضد بشری بزند.
***
سوم اینکه، در پاسخ به سوالات استراتژیک مربوط به قیام و سرنگونی هم از اول روشن باشد که از بسیاری وجوه، در حال حاضر نمی‌توان و نباید به آنها جواب داد یا بیهوده به دنبال جوابهای موهوم و ذهنی گشت که پاسخ دادن به آنها موکول به واقع شدن و تحقق چیزهایی است که هنوز واقع نشده است. میخواهم بگویم که کار تحلیل و تفکر منطقی این نیست که غیب گویی یا طالع بینی کند بلکه بر اساس شرایط مشخص تحلیل مشخص ارائه میدهد. یعنی اگر شرایطی هنوز مشخص نیست یا ما نمیتوانیم مشخص بودن آنها را فهم کنیم، باید قبل از هر چیز به فهم آن شرایط و خاصّه ها بپردازیم. چنانکه میدانید در جریان شناخت علمی، باید گام به گام از مشاهده واقعیات و تجربه(یعنی  آزمون و خطا)، به فرضیه ( همان تابلو نویسی های مختلف ) و سپس به قانونمندی ها و اصول  اساسی و نهایتاً به یک تئوری فراگیر علمی راه بُرد. در تئوری جاذبه عمومی که نیوتون کاشف آن است، نقطه عزیمت، مشاهده افتادن یک سیب از درخت بود. میگویند از همین جا بود که برای نیوتون این سوال پیش آمد که چرا سیب از بالا به پایین افتاد. از همین سر نخ، سرانجام به قوانین جاذبه و نهایتاً به تئوری جاذبه عمومی راه بُرد. درمورد تئوری نسبیت عمومی هم، اینشتین همین راه را با گذار از نسبیت خاص و قانونمندیهای مربوط به سرعت نور، طی کرد.
***
نکته چهارم که باید با صراحت با شما در میان بگذارم این است که به برخی سوالات هم، نمی‌توان و نباید به‌طور عام و علنی جواب داد. ملاحظات و محدودیتهای اطلاعاتی و امنیتی و دست بستگی های سیاسی آنهم برای جنبش و سازمانی که از همه سو زیر ضرب است برای همه قابل فهم است. زیرا بر سر همه جاده های تاریک“ شب پرستان همگی تیغ به کف ” در کمینند تا “بکِشانندش و در لجّه خون اندازند”.
خامنه ای که در راس یک رژیم حاکم است و از هیچ جرم و جنایت و دروغی  اِبا ندارد، یک بار صریحاً گفت:« اگر به‌دلایلی از‌جمله آگاه شدن دشمن، مصلحت نباشد که سخنی بیان شود، طبعا نه آن حرف و نه خلاف آن گفته نخواهد شد» (رادیو و تلویزیون و خبرگزاری رسمی رژیم -۱۷مهر ۱۳۸۶).
در مورد مجاهدین و مقاومت ایران به گواهی تاریخچه ۳۰ ساله در رژیم خمینی، ما تا فراسوی تیغ و طاقت، معکوس عمل کرده ایم. آنچنان که بسیاری اسناد و حقایق یا اسامی و آماری که منتشر شده، موجب پیگردهای گوناگون و قیمتهای سنگین و خونین شده است. همچنین بر عهده گرفته ایم « رودرروی مردم ایران از جوادیه تا نازی‌آباد و از کرانه‌های ارس و خزر تا خلیج فارس، درباره جزء ‌به‌جزء، نکته به نکته، دینار به دینار و مو به موی هرآن‌چه در مبارزات چهل و دوساله انجام داده یا نداده‌ایم حساب پس بدهیم» .
من  این نکته را در تیرماه ۱۳۸۶ در مورد تبلیغات دیوانه وار رژیم و روی آوردن آن به تولید سریالهای مجعول و مهوع تلویزیونی علیه مجاهدین و مقاومت ایران خاطر نشان کردم و باز هم بر آن تاکید می‌کنم حتی وقتی که  اباطیل و برچسبهای رژیم و مزدوران و متحدان و همسویان و پشتیبانان این رژیم ارزش پاسخگویی ندارد، در هر مورد و در هر زمینه و درباره هر فرد یا موضوعی که لازم باشد، می‌توانیم با دلایل و شهود و اسناد و مدارک لازم و کافی، حق مطلب را در محضر خلق و در برابر هر دادگاه بیطرف، ادا کنیم. تا سیه روی شود هر که در او غَش باشد.
 منظورم این نیست که در کارنامه مجاهدین خطا و اشتباهی نیست، منظورم این است که می‌توانیم هر پرونده یی را از ابتدا تا انتهای آن، روز به روز، برگ به برگ، مورد به مورد و بدون هر ملاحظه یی در معرض قضاوت مردم ایران  و وجدانهای بیدار و منصف قرار دهیم و نتیجه آن را هر چه باشد بی محابا بپذیریم. بیم و باک در این زمینه ها متعلق به کسانیست که درگذشته ریگی به کفش داشته اند یا برای حال و آینده خود، کیسه یی دوخته اند. اگر کسی در گذشته و در  آرمانی که بخاطر آن دهه های متوالی طَی طریق کرده است،  ریگی به کفش نداشته و برای آینده هم کیسه طمع و جاه و مقام ندوخته، دیگر چه باک.
 این رژیم منفور ولایت است که جزبا دجالیت و صنعت تزویر و ریا و روایات مجعول آخوندی بر سر پا نیست. سرلوحه و سرمایه ما اما، بدلیل نبرد بی امانی که ۴۵ سال است با دیکتاتوریهای شیخ و شاه ادامه دارد، به‌دلیل خصومتهای بی انتهای ارتجاعی و استعماری و اپورتونیستی، و بدلیل اینکه پشت وپناهی جز خدا و خلق نداریم، صدق است و فدا. در غیر اینصورت تا کنون دهها و صدها بار نیست و نابود شده بودیم. اگر رژیم شاه فقط با ظرفیت سرکوبگرانه خودش در صدد نابودی و انهدام ما بود، آخوندها امکانات و سرویسهای ۱۲دولت دیگر را هم علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران به‌کار گرفتند تا آنها را متلاشی و منهدم کنند.
تشریح این موضوع و ارائه اسناد و نمونه ها و گواهی شهود، نیازمند تحریر کتاب قطور و جداگانه ایست. براستی در این سالیان کسی خبردار نشد که در این خصوص بر مجاهدین و مقاومت ایران چه گذشت. باشد تا روزگاری فرصت کنم و چند صد و یا لااقل چند ده نمونه را با جزئیات و اسامی و زمان و مکان و شرح وقایع به اطلاعتان برسانم.
بنابراین فعلاً به ذکر همین نکته که امیدوارم آن را بخاطر بسپارید بسنده می‌کنم که در مورد مجاهدین و ارتش آزادیبخش و مقاومت ایران، و سیلاب چرکین ادعاها و  اتهامات و شبهاتی که رژیم و عوامل و همسویان و پشتیبانان نثارمان کرده اند، برعهده می‌گیرم که اگر عمری باقی بود در برابر مردم ایران از ریز تا درشت را پاسخگو و روشنگر باشم. به همین خاطر در مورد هر فرد یا جریان یا موضوع یا اتهام و ادعایی که خودتان نتوانید جوابگو باشید، تمامی این قبیل موارد را به من ارجاع بدهید. فقط نگذارید کسی که یک صدم یا یک هزارم یا یک ده هزارم و یک صدهزارم مجاهدین، بها و خونبهای آزادی  و رنج و شکنجه دموکراسی را نپرداخته است،  برای ما ابوعطا و لُغُز  دموکراتیک بخواند و بجای درس گرفتن،  به ما درس  آزادی عقیده و بیان یا حقوق زنان بدهد! 
 موضوعات و موارد عیان شده هم که حاجت به بیان و شرح و تفصیل مجدد ندارد.  از برچسب تروریستی و بمباران و خلع سلاح و کودتای ۱۷ ژوئن تا استرداد و اخراج و تبعید پناهندگان و از  بستن حسابها و توقیف بی دریغ  اموال تا شاخ کردن بریده مزدوران و فرستادن آنها برای ایفای نقش در نمایشهای روحوضی مبتذل و مهوع، تحت عنوان بنیانگذار و رهبری یا مسئولان و اعضای سابق و لاحِق مجاهدین ...
مثلاً همه مطلعین سیاسی، خوانده اند و می‌دانند که به گفته خاتمی و خرازی، آقای جک استرا (دلال بمباران قرارگاههای مجاهدین در عراق) به‌دار آویختن ۲۰تن از ۶۵ تن رهبران مجاهدین  را «قابل قبول» خواند. درحالی که به نوشته دیلیتلگراف (۱۶ تیر ۱۳۸۳) برای خوشآمد آخوندها،  لیست اسامی  ۱۲ امام شیعیان را هم در سفر به تهران در جیب داشت و وقتی اسم پیغمبر اسلام می‌آمد، صلوات هم می‌فرستاد!
 بهتر از این نمی‌شد برسر و ریش آخوند خاتمی و بر پشت خرازی دست استمالت کشید.
کسانی که اسلافشان مصدق را “دیوانه و آمیزه یی از کاهلی و حقه بازی و سوءظن” میخواندند (سفیر انگلیس) و کسانی که مصدق را ”جانوری درمان ناپذیر” می‌خواندند که “ در آپارتمان ادرار می‌کند” (یکی از نظریه پردازان جنگ سرد در آمریکا ) پرواضح است که با مجاهدین خلق و حاکمیت و آزادی مردم ایران تا کجا خصومت دارند.
گفتگوها و معاملات پنهان آقای دویلپن وزیر خارجه شیراک با خرازی در مورد سرکوب مجاهدین در فرانسه و دستگیریها و خودسوزی های ناشی از آن نیز با جزییات افشا شده و سردبیر وقت ژورنال دو دیمانش که در آوریل ۲۰۰۳ در تهران در این ملاقات  حضور داشت، کتاب مبسوطی در این زمینه منتشر کرده است. 
***
با این‌همه مجاهدین به یُمن مریم و انقلاب درونی مجاهدین، در مقاومتی سترگ و هفت ساله، در زیر بالاترین فشارها و توطئه ها و ضربات مقاومت بی نظیری را در تاریخ معاصر ایران و جهان عرضه کردند. شگفتی نه در حملات و توطئه های ارتجاعی و استعماری و خنجرهای اپورتونیستی، بلکه در ماندگاری و پایداری پرشکوهی است که برگ درخشان و زرین تاریخ ایران است. ۷ سال پیش، در آخرین اجتماع مجاهدین در اشرف قبل از شروع جنگی که از قبل مشخص بود که رژیم چه بهره برداریهایی از آن به‌عمل خواهد آورد، و در شرایطی که از چپ و راست، بسیاری ما را به خالی کردن میدان فرا می‌خواندند، گفتم: «وقتی دیو تنوره میکشد، وقتی که دژخیم سر از پا نمیشناسد، رمز ماندگاری و اعتلا، کلمه فداست» و «مجاهدین هم از بنیانگذارانشان تا اعضا و هوادارانشان در تمام ایران و در سراسر جهان با همه رزم آوران ارتش آزادی این درس را به خوبی آموخته اند که تاریخ خلق و میهن خود را چگونه بنویسند. هیچ کس بیش از ما به خطراتی که از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم کرده ایم تا اگر زمانه صد بار ازاین هم خطیرتر و پرفتنه تر باشد، با تأسی به پیشوای آرمانی مان(پیامبر جاودان آزادی حسین بن علی) درسهای جدیدی از مقاومت و ایستادگی عرضه کنیم. ارتش آزادیبخش، این سرمایه عظیم ملت ایران چون کوه، استوار و سرفراز ایستاده است » (نشریه مجاهد -۲۷ اسفند ۸۱).
بیچاره رژیم و گله های مزدوران دور و نزدیک،  چه خیال کرده اند. مریم و اشرف ثابت کردند که زمانه صدبار هم اگر خطرناک تر و پرفتنه تر باشد، تا پای جان ایستاده اند.تا آخرین نفس...
بله اکنون پس از ۴۵ سال که بر مجاهدین  در میدان نبرد گذشته، به قطع و یقین می‌توان گفت که این عالیترین ثمره تکامل مبارزات مردم ایران از مشروطه به‌بعد در ۱۰۳ سال گذشته است.
 از همین جا می‌توان به پیروزی محتوم خلق قهرمان یقین کرد. به اذن تو خدایا، بسوی تو خدایا و به طَرْف کوی خلق در زنجیر...
***
 مقدمه
در علوم اجتماعی  و دانش سیاسی هم مانند علوم طبیعی، کلمات و اصطلاحات، اگر نخواهیم دیمی و بی حساب و کتاب حرف بزنیم، معانی و مفاهیم و معیارهای شناخته شده خود را دارند. همیشه گفته ایم که خمینی در دنیای دجالیت و ولایت مطلقه فقیه، قبل از هر چیز« کلمه» را ذبح و قربانی می کرد. کلمه، سنگ بنای تکلم و فهم و آگاهی انسان است. پس «کلمه»، دارایی و ویژگی ذاتی نوع  انسان است. به همین خاطر در قرآن آمده است که خدا ابتدا  اسم ها را به آدم آموخت:  وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء...یعنی که به او آگاهی و شناخت داد. 
اگر ما اسم کسی را ندانیم، معنی آن این است که او را نمی شناسیم. احراز هویت فرد با شناسنامه اش به‌عمل می‌آید. در  این‌صورت ما این فرد را می‌شناسیم که کیست و در چه زمانی و در کجا و از چه مادر و پدری به دنیا آمده است. یعنی فرد را با خانواده اش شناخته ایم.
به همین ترتیب همه پدیده ها و اشیاء  هم شناسنامه و اسم خاص خود را دارند که به آن شناخته می‌شوند و با فرد و یا شی دیگر قاطی و مشتبَه نمی‌شوند.
از طرف دیگر، هر کلمه و اسم آثار و خصوصیات و تاریخچه خودش را دارد. واژه ها و کلماتی مانند درد، رنج، فدا، قیام،مقاومت، انقلاب، آزادی، عدالت، صلح، برابری، عشق و یگانگی خلق الساعه نیستند بلکه محصول هزاران سال تجربه و تاریخ بشریت هستند. با این کلمات بسیار بازی شده و باز هم بازی خواهد شد. شیادان مثل همیشه مار می‌کشند و هرکس را که بتواند “ مار” را بنویسد و سرِ آن را به سنگ بکوبد، به سخره می‌گیرند یا تکفیر می‌کنند.
اما اگر اسم ها و کلمات و شناسنامه آنها را بدانیم، دیگر آخوندهای حاکم نخواهند توانست “ارتجاع” خلص را “انقلاب” و آنهم تحت نام اسلام، قالب کنند. 
۳۱ سال پیش در ۴ بهمن ۱۳۵۷ که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که « پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران ». در آن ایام جماعت خمینی  به‌تازگی شعار « انقلاب اسلامی»  می‌دادند. یکی از حاضران سوال کرد «انقلاب دموکراتیک یعنی چه ؟» جواب دادم «یعنی انقلابی با شرکت مردم یعنی با شرکت و حاکمیت تمام طبقات و اقشار خلق که یک نظام مردمی شورایی را تداعی می کند...».
در همین سخنرانی به صراحت گفتم: « من نیامدم این‌جا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم ، ما نیامدیم که آن چه را هست ، و فقط هست ،  تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما می خواهیم نسل ملعونی باشیم ، نسل نفرین شده یی باشیم که فرصتها را از دست دادند... من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه ، به این شهادتگاه، و به این زیارتگاه، که هرچه را هست،  هرچه را خودبخود اتفاق می افتد، بی عیب بدانیم. زیرا آنها تنها با عمل کردن بر روی اختلافات درونی ما ، روی تعارضاتِ حتی درونی ما ، امکان پیدا می کنند که دستاوردهایمان را بگیرند ، اختناق را تکرار کنند و آزادی را به عقب بیندازند».
سپس بلافاصله اضافه کردم: « صبر و تحمل ، شکیبایی (صبر به معنای انقلابیش ) بلند نظری و احساس مسئولیت ، نخستین وظایف و نخستین ویژگیهای یک انقلابی یا یک گروه انقلابی است. اگر این را نداریم ، یا نیست و یا نمی‌توانیم کسب کنیم، بهتر است که خدا خافظی کنیم. زیرا مردم زبان حالشان این خواهد بود که ” مرابه‌خیر تو امید نیست شر مرسان “ . تازه اول کار است. هنوز آن‌قدر زمان هست ، هنوز آن‌قدر نشیب و فراز هست و هنوز آن‌قدر شکست و پیروزی هست. برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزین ، ما سر نداده بودیم که به‌جایش زر بگیریم . مگر جانمان را برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم ؟ از جا بر نخاسته بودیم ، قیام نکرده بودیم  که در جاهای بهتر و صندلیهای بهترو  مقامات بهتری  قعود کنیم».
-یک ماه بعد در ۴ اسفند ۱۳۵۷ در گردهمایی بعدی در دانشگاه تهران خطاب به مدعیان گفتم: « صحبت از انقلاب نکنید، به‌خصوص صحبت از انقلاب اسلامی نکنید ، خود انقلاب باندازه کافی مسئولیت دارد ، چه رسد به انقلاب طراز اسلام» .
فکر نکنید این حرفها که گفتم فقط حرفهای من یا مجاهدین در آن روزگار بوده است. نه، همه آزادیخواهان ایران، همه اعضای کنونی شورای ملی مقاومت که بر اصول خود پایدار مانده اند، و همه مخالفان دیکتاتوری و حاکمیت آخوندی در آن زمان در سراسر ایران، حرفشان در بهار آزادی همین بود. زمستان تیره و تار اختناق را نمیخواستند و از آن بیم داشتند. من فقط یکی از سخنگویان آنها بودم. همانها که یکسال بعد، در دیماه ۱۳۵۸ در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، با هر گرایش و مرام و ملیتی که داشتند، از کرد و ترک و فارس تا بلوچ و عرب و ترکمن و ازشیعه و سنی ومارکسیست تا مسیحی و کلیمی و زردشتی  از کاندیدای مجاهدین حمایت کردند. آنقدر که خمینی سرانجام با فتوای حذف من، بخاطر رای ندادن به ولایت فقیه، به میدان آمد. علت همه حمایتها هم همین بود. ما مخالفت خودمان را از آغاز با رژیم ولایت فقیه اعلام نموده و رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه را تحریم کرده بودیم. فقط همین.
البته باید قیمت آن را هر روز با سر و دستهای شکسته و چشم های از حدقه در آمده و پاهای تازیانه خورده در نماز جمعه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ایران، می پرداختیم. 
***

مثال اول، کالری
 از هر دانش آموز دبیرستان سوال کنید، تعریف “کالری”، چیست، خواهد گفت: کالری واحد انرژی حرارتی و مقدار حرارتی است که دمای یک سانتیمتر مکعب آب را به اندازه یک درجه سانتیگراد افزایش میدهد. مثلاً درجه حرارت ۱۷ را به ۱۸ می رساند. 
بر همین روال، وقتی که از من و شما بپرسند، درخت یا پرنده یا انسان و سپس جامعه و طبقه و قیام و انقلاب را تعریف کن، باید بتوانیم تعریف رسا و گویا و مشخصی ارائه بدهیم. مثلاً در مورد انسان:
مثال دوم، انسان و تعریف “ انسان
 تعریف “انسان” همیشه مسئله انسان بوده  و هر یک از فلاسفه ومکاتب به نحوی به آن جواب داده اند. واضح است که منظور فقط کمّ و کیف جسمانی انسان نیست. منظور خصوصیت ها وکارکردهای ویژه انسانی و تعریفی  است که بتواند تفاوت رفتارهای انسانها  با یکدیگر را تشریح کند.
 ارسطو میگفت انسان حیوانی است ناطق.
لاادریون (آگنوستها یا آگنوستی سیست ها) یعنی مکتبی که بطور خلاصه شناختن و شناخت پذیری را در ظرفیت و توان ما نمیدانستند، میگفتند: نمیدانم.
دوآلیستها، انسان را مرکب از دو عنصر جسم و روح میدانستند.
 دکارت می گفت: «من فکر میکنم، پس هستم».
توماس هابس، فیلسوف انگلیسی انسان را موجودی بد ذات و بدطینت تلقی می‌کرد، در حالی‌که  ژان ژاک روسو فطرت انسان را بر نیکی و خوبی استوار می‌دانست.
فویرباخ بعنوان یک ماده‌گرای مکانیست ،تفاوت رفتارهای انسانی را به میزان قابل توجهی به نوع تغذیه ربط می‌داد و رفتارهای انسان را فرآورده جبری هر مرحله تاریخی خاص می‌دانست.
 مکانیستهای دیگر مثل لاتور، انسان را  مثل یک ماشین تلقی می‌کردند .
 فروید تفاوت رفتارهای انسانی را در غرایز جنسی و در دریچه های عقبی ذهن جستجو می‌کرد.
بعضی دانشمندان ارتباطات و سیبرنتیک تلاش می‌کنند ماشینها و مغزهای الکترونیک پیچیده را با  انسان شبیه سازی کنند.
 اندیویدوآلیست ها (فردگرایان) انسان را با طبیعت فردی و فرد گرایانه تحلیل می‌کنند.
 جرمی بنتام صاحب مکتب سودجویی( یوتیلی تاریسم) در دوره رشد سرمایه داری در انگلیس، فایده و سود مادی را اساس انگیزه و حرکت انسان میدانست.
 اگزیستانسیالیستها که قائل به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت هستند، انسان را موجودی مطلقاً رها و آزاد و در حال انتخاب همیشگی و متغیر تعریف کرده اند.
منتقدین آنها هم می گویند که اگر وجود انسانی آن‌قدر دستخوش انتخاب و تغییر باشد که نتوان بر روی پایداری خصوصیت ها و حتی انتخابهای او حساب باز کرد، پس باید  در این که انسان تعریف ثابتی داشته باشد، شک کرد.  زیرا دریافت این "من" و این انسان و شناخت و تعریف او که هیچ پایداری ندارد و در هر لحظه چیزی است که به نحو مجزا مجسم می‌شود، میسر نیست. یعنی بحث بر سر خصوصیات پایدار و عام انسان است مگر این‌که او را در هر زمان و مکان تابع شرایط خاص همان دوره و همان مقطع تحلیل کنیم. مثلاً  انسان دوران بهره کشی و سود و سرمایه را نمی‌توان جدا از منفعت‌طلبی و سودجویی و بهره کشی که واژه‌های اجتناب‌ناپذیر این فرهنگ هستند، تصور نمود.
 مارکس نظریه مکانیستها را که گمان می‌کردند انسان به صفحه سفیدی می‌ماند که متن آنرا فرهنگ هر دوره خاص مشخص می‌کند مردود شمرد و یکبار نوشت باید طبیعت انسان را جدا از صورت بندیهای تاریخی خاص شناخت وآنگاه به تجلیات ویژه آن در هر دوره پرداخت.
 البته مارکس بعدها از بکار بردن  کلمات ذات و طبیعت انسانی پرهیز می‌کرد، تا به مفاهیم انتزاعی و غیر تاریخی راه نبرد. ولی تاکید داشت که خصایص ویژه یک نوع، در کارکردهای ویژه آن نوع منعکس است و ازاین رو، ساده‌ترین و بهترین راه برای تعریف انسان،  پیدا کردن کارکردهای ویژه یی است  که انسان دارد و حیوانات ندارند.
 علاوه بر این، در دیدگاه مارکس نسبت به انسان، مهمترین نکته اینست که گفت شناختن و «تفسیر جهان کافی نیست بلکه باید  آن را تغییر داد». طبعاً مارکس این “باید” و این “ضرورت ” تغییر دادن را از تکامل اجتماعی و دیالکتیک تاریخ استنتاج کرده است. اما در هر حال ما را  به مفهوم “وظیفه مندی” انسان نزدیک می کند.  من الان متن مکتوب  در اختیار ندارم، اما اگر از ۴۰ سال پیش درست به یادم مانده باشد، اوج تجلیل چه گوارا از مارکس در همین نقطه است. چه گوارا گفت این همان نقطه ای است که دیگر باید قلم را زمین گذاشت و برای تغییر جهان تفنگ بدست گرفت...
*******
اما در انسان شناسی یکتاپرستانه  و فرهنگ قرآن، آگاهی و اختیار، خصوصیتهای ویژه انسان اجتماعی است. انسان موجودیست آگاه و آزاد ( به معنی صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهیهای خود وظیفه مند و مسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوی کردار و اعمال خویشتن است. بنابراین تعهد و مسئولیت پذیری در فطرت و سرشت اوست. آن‌قدر که این مسئولیت و پاسخگویی، حتی به این جهان و دنیای مادی و این مقطع تاریخی و صورت بندی اقتصادی و اجتماعی که در آن بسر می برد محدود و منحصر نمی‌شود بلکه صحبت از معاد و آخرت و دنیای دیگری هم هست. به عبارت دیگر می‌گوید که قدر انسان بسا فراتر است. محدود به  دنیای کنونی و همین مرحله از تکامل نیست. فرجامی خداگونه دارد: إِلَى رَبِّکَ مُنتَهَاهَا...
پیوسته، و صرفاً ، بند و  بنده خدایگان و وجود یکتا و یگانه یی است در ورای زمان و مکان ،که از او آمده و به او باز می‌گردد (انا لله و انا الیه راجعون). در مسیری پر فراز و نشیب و پر رنج و زحمت به او می‌رسد و با او دیدار می کند: یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ
بیشتر از این را از من نپرسید. نه می‌دانم و نه می‌توانم بدانم. ذهن و تفکر من و شما بواقع در یک دنیای مادی و دیالکتیکی محاط شده است. این یک دنیای آنتروپیک یعنی کهولت بار است. به همین دلیل همه می می‌ریم کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ به جز او...
 دنیایی که در آن کهولت و آنتروپی وجود ندارد، در تصور و تفکر من و شما نمی گنجد. دنیایی که به گفته قرآن ، آب در آن نمی گندد و تغییر رنگ نمیدهد (مَّاء غَیْرِ آسِنٍ) و طعم شیر در اثر مرور زمان هیچ‌گاه عوض نمی‌شود(لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ ).
پس بیایید به تغییر در دنیای خودمان بپردازیم. من فقط می‌دانم بحث بر سر این است که در تعریفی که از انسان می‌کنیم، آیا این انسان مومی در چنگال تاریخ و جامعه و شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است، یا می‌تواند و باید، و وظیفه و تعهد و مسئولیت دارد، که  چیزی را در مسیر تکامل تغییر بدهد و مُسّخر کند.
-طبیعت را با دانش و ابزار و تکنیک.
-خویشتن خودبخودی و غریزی را با تقوای رهایی بخش که همان جهاد اکبر باشد
-جامعه اسیر و ستم زده، رژیم ولایت، و دنیای جهل و جنایت را با قیام و انقلاب....
باید “فلک” جبری خود و پیرامون خود را، آگاهانه و آزادنه “سقف” بشکافد و “طرحی نو” دراندازد.
 کون و مکان این چنین درهم نوردیده می‌شود.
***

 مثال سوم، کلمه تعریف
 حالا بیایید به قلمرو منطق که شاقول اندیشه و تفکر است برویم و ببینیم که اصلاً  تعریف کردن یک چیز، یک شیئ، یک پدیده یا یک مقوله یعنی چه؟ بعبارت دیگر تعریفِ “ تعریف” چیست؟ چون  با تعریف یک شیئ، یا واقعه یا فرد یا گروه است که به شناختن و شناساندن  آن راه می بریم. 
از زمان ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد مسیح،  این بحث وجود داشته است که آیا لازمه شناختن یا تعریف یک شیئ، شناختن و به‌رشته در آوردن مجموعه ویژگیهای آن است ،یا باید به برجسته ترین خصوصیات آن در تعریف اکتفا کرد. سرجمع کردن مجموعه  ویژگیها کار بسیار بغرنج و چه بسا گیج کننده یی است.
شهاب الدین سُهروردی درقرن ششم هجری تعریف یک شیء را مشخص کردن “جنس و فصل” می‌دانست.
جنس یعنی نوع و گونه. فصل یعنی وجه متمایز و جدا کننده و همان خصلت ویژه
در نتیجه، تعریف، یعنی شناختن و معین کردن خصلت عام و همچنین  خصوصیت ویژه یک شیء ،که به زبان دیالکتیکی، مبتنی بر تضادهای عام و خاص آن پدیده است.
این چنین می‌توان اشیاء و  گیاهان و جانوران و انسانها و جوامع و جنبشها و انقلابها را، هر کدام در قلمرو و در جا و سلسله مراتب  خود آنها ،دسته بندی کرد و از یکدیگر تمیز داد و باز شناخت.
***
به این ترتیب هیچ‌کس نمی‌تواند چوب پنبه رابا رنگ آمیزی به‌جای فولاد آبدیده عرضه کند.
هیچ‌کس نمی‌تواند ارتجاع خلص را انقلاب ناب جا بزند و، مثل ابتدای انقلاب ضد سلطنتی، خمینی را در جهل مرکّب “انقلابی ترین مرد جهان” بخواند. 
هیچ‌کس نخواهد توانست خمینی و خامنه ای را از شجره و جنس پیامبر اکرم و حضرت علی بخواند.
هیچ‌کس نخواهد توانست نه در جنس و نه در فصل، نه در عمومیات و نه در خصوصیات، ولایت یزیدی و خمینی و خامنه ای را با حکومت عدل علی و با سرپرستی رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ بر اجتماع انسانی مقایسه کند.
دقت کنید که رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ خصلت ویژه سرچشمه عشق و معرفت ، پیامبر رحمت و رهایی،  است: آیت رحمت است بر همه جهانیان و نه فقط بر مسلمانان و اعراب یا قوم و طایفه خودش...
خمینی ۴۰ روز قبل از ۳۰ خرداد در سال ۱۳۶۰ خطاب به مجاهدین گفت: « من اگر در هزار احتمال، یک احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید حاضر بودم با شما تفاهم کنم..».
سه ماه قبل از آن من با صراحتی که بعداً فهمیدم واکنشی جنون آمیز از سوی خمینی  برانگیخته، خطاب به خمینی نوشتم که اسلام ما با شما سراپا متفاوت است. اسلام ما با شما در مورد آزادی و حق حاکمیت مردم و استثمار و مقولات تکامل و دیالکتیک و بهره کشی و حقوق ملیتها به ویژه مردم کردستان  و منطق “یا روسری یا توسری” در دو طرف طیف قرار دارد.
حرف خمینی هم روشن بود که کسی که امامت و ولایت اورا نپذیرد و در عین حال ادعای اسلام داشته باشد منافق است.
حتما حدیث مشهور ثَقَلین را شنیده اید که  بر طبق آن پیامبر اکرم قبل از رحلت گفت در میان شما دو چیز باقی می‌گذارم و می‌روم :کتاب خدا و عترتم را . منظور از “عترت”  همان دودمان عقیدتی و خاندان آرمانی و همان  نوامیس و گوهران مجسم ایدئولوژیکی او بودند. از فاطمه زهرا تا زینب کبری و از حضرت علی تا امام حسن و امام حسین و راه و رسمشان در برابر جباران و مرتجعان زمان. 
سوال ما همیشه از خمینی و بقایای او و هر که با خمینی و خامنه ای ورژیم ولایت است ،این بوده و هست و خواهد بودکه اگر شاخص و راهنما طبق نص صریح ثَقَلین، کتاب خدا(قرآن) و عترت پیامبر خداست، لطفاً به ما بگویید که قرآن کتاب علم و انقلاب است یا جهل و ارتجاع؟ کتاب آزادیست یا استبداد و خودکامگی؟کتاب راهنمای دزد و دد و دژخیم است یا منادی عدل و قسط و رحمت؟ اجتهاد و دینامیسم  و محکم و متشابه و ثابت و متغیر، دارد یا ندارد؟ بهره کش است یا ضد بهره کشی؟
لطفاً به ما بگویید که روش و کردار و سمت گیری پیامبر و عترتش بخصوص  ائمه هُدی در همین مقولات، چگونه بود؟
و سرانجام اگر باعث زحمت نمی بینید! این را هم به ما بگویید که اگر آنها امروز در برابر شما بودند چه می‌کردند؟
شما را استمالت میکردند؟ با شما مماشات می‌کردند؟ شما را استحاله و اصلاح می کردند؟ و یا با شما مثل بدر و اُحد
 می جنگیدند و سرنگونتان می‌کردند و به جهنم می فرستادند؟
در پاسخ به این سوالات، قبل از هر چیز، نِقاب از چهره دین و آیینِ مدعی، برداشته می‌شود.
این چنین، تعریف هرکس از اسلام و کتاب  خدا و ائمه هُدی، وراه و روش آنها، آشکار و برمَلا می‌شود.
 *********************************************************************

فصل دوم
 مسیر طى شده

براى ورود به بحث قیام و انقلاب، باید مدتى صبر کنید تا درباره سراب اصلاحات و اصلاح طلبى در این رژیم یا دست کم، نرم شدن و میانه رو شدن این رژیم صحبت کنیم و هم‌چنین نگاهى به مسیر طى شده بیندازیم.
داستان میانه رو شدن (مدراسیون) و استحاله و اصلاح طلبى (رفرم) در این رژیم، یک سراب و قصّه ۳۰ساله است. در خرداد ۱۳۸۷ حتى وزیر خارجه آمریکا هم اذعان کرد که در رژیم ایران آدم مدره (میانه رو) پیدا نمى‌شود و ما دیگر دنبال چنین چیزى نمى‌گردیم «زیرا هر سیاست خارجه بد آمریکا در ۳۰سال گذشته با این شروع شده که بگذارید مدرههاى رژیم ایران را پیدا کنیم» (وال استریت ژورنال – ۱۹ژوئن ۲۰۰۸).
دو سال قبل از آن هم، خانم رایس گفته بود: «معتقد نیستم که ما مىتوانیم در (رژیم) ایران مدره (میانه رو) پیدا کنیم. سؤال این‌جاست که آیا اصلاً ما ایرانیهاى معقول (در این رژیم) پیدا مىکنیم… ، هر آنچه که در این ۲۵سال براى یافتن چنین نفراتى بهکار رفت، معمولا به یک شکست بزرگ در سیاست خارجى آمریکا منتهى شد. من فکر نمىکنم شما آنها را پیدا کنید (وال استریت ژورنال- ۲۵سپتامبر ۲۰۰۶).
راستى اگر این رژیم قابلیت نرمش و میانهروى و استحاله و اصلاح مى‌داشت، چیز بدى بود؟ خیر هرگز.
واقعیت این است که ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سیاسى (که مجاهدین به آن فاز سیاسى مى‌گویند) به مدت ۲۸ماه از ۲۲بهمن ۱۳۵۷ که خمینى قدرت را قبضه کرد تا ۳۰خرداد ۱۳۶۰ که رژیمش را یک پایه کرد و سرکوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همین را آزمایش مى‌کردیم. با وجود این که قانون اساسى ولایت فقیه را تحریم کرده بودیم، اما در نهایت مدارا و خویشتندارى و در منتهاى مسالمت، امکان نرمش و میانه روى و اصلاح همین رژیم را از طرق قانونى آزمایش کردیم. فکر مى‌کنم کمترین احتمالى را هم نادیده نگرفتیم.

مناسبتهاى مختلف درگذشته توضیح دادهام که در همان حوالى ۲۲بهمن ۵۷، خمینى یک شب پسرش احمد را که بسیار به مجاهدین ابراز ارادت و سمپاتى مى‌کرد نزد من فرستاد. هنوز رژیم شاه به‌طور کامل سقوط نکرده بود و ما هم دو سه هفته بود که از زندان آزاد شده بودیم. پایگاهى که من در آن بودم، مخفى بود و براى همین وقتى که مجاهدین مى‌خواستند احمد را به آن‌جا بیاورند، خودش از بابت مخفى کارى پیشنهاد کرده بود اگر لازم است چشمم را ببندید! وقتى هم که مرا دید گفت که به برادرانتان گفتم که چشمم را ببندند ولى خودشان این کار را نکردند. از اوایل شب تا صبح روز بعد جز چند ساعت که احمد همانجا روى تک تختى که داشتیم خوابید، با من صحبت و دردل مى‌کرد. اما چکیده حرف این بود که رهبرى پدرش را بپذیریم و من هم از همین پرهیز داشتم. از بسیارى روحانیان و مراجع بد مى‌گفت و این‌که خمینى از آنها دلش پرخون است. مثلاً به خانواده صدر در عراق و لبنان به‌شدت تاخت و تاز مى‌کرد و مى‌گفت اینها را از روز اول ”سیا“ علم کرد. برجستهترین حرفهایش که به‌یادم مانده این بود که علیه کمونیستها موضعگیرى کنید و با هر کس که ”امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شوید که در این‌صورت همه درها به‌رویتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پى کارش فرستادم و چند شب بعد با برخى برادرانمان در محل استقرار خمینى در یک اتاق خصوصى در جنب اتاق دیدارهاى عمومى او دیدار کردیم. احساس کردم از این که دستش را نبوسیدم و به روبوسى معمول اکتفا کردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار هرکس که به او مىرسید، اول دستش را مىبوسید. اما همین که خواستم صحبتهاى جدى را شروع کنم، بهانه آورد که نماز مغرب دارد دیر مى‌شود و به من تکیه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاى ما چه مى‌شود، با اشاره به احمد گفت: احمد که هست، بنویسید به او بدهید من حتماً مى‌خوانم. منهم بلادرنگ در سالن پایینى همین مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهایم در مورد تغییر رژیم، روند انقلاب، دولت بازرگان و ضرورت تضمین آزادیها و حقوق مردم و هم‌چنین اعتراض به رفتار کمیتههاى ارتجاعى با نیروهاى انقلابى بود.

تعطیل دفاتر پدر طالقانى و شهادتین گفتن مجاهدین
دومین و آخرین دیدار ما با خمینى در اوایل اردیبهشت سال ۵۸ در قم بود که داستانها دارد. در فروردین ۵۸ پدر طالقانى بهدنبال تعرض و دستگیرى خودسرانه فرزندش توسط کمیتههاى ارتجاع و پاسداران نوظهور (با همان الگویى که متعاقباً مجاهد شهید محمدرضا سعادتى را هم دستگیر کردند) در اعتراض به این خودسریها، دفاتر خود را بست و تهران را ترک کرد. مجاهدین به‌شدت به تعرضى که هدف آن در واقع شخص آیتالله طالقانى و مواضع ضدارتجاعى و آزادىخواهانه او بود، اعتراض کردند. سپس در همین رابطه، به سرعت جنبشى سراسرى در حمایت از پدر طالقانى شکل گرفت و خمینى هوا را خیلى پس دید. به‌خصوص که مجاهدین در قویترین اعتراض بعد از تعطیل دفاتر پدر طالقانى و در حمایت از ایشان، تمام قوا و نیروهاى خود را براى دفاع از آزادیها تحت فرمان آقاى طالقانى اعلام کردند.
خمینى که چشم دیدن آقاى طالقانى را نداشت، متقابلاً در یک واکنش هراسان، روز ۲۹فروردین را هم روز ارتش اعلام کرد تا قدرت نمایى کند.
در این اثنا ما در جستجوى مکان و موقعیت پدر طالقانى بودیم و نسبت به حفاظت ایشان در همین گیر و دار نگران بودیم. تا اینکه چند روز بعد، پدر طالقانى را که به کرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پیدا کردیم و به‌دیدارش شتافتیم. معلوم شد که از هر سو فشارهاى طاقت فرسایى بر او وارد مى‌شود که در برابر انحصار طلبى خمینى تسلیم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خمینى موافقت تشکیل شوراها را در سراسر کشور نگیرد، ایستادگى خواهد کرد و همین‌طور هم شد.
خمینى در روز ۳۰فروردین ۵۸ براى پایان دادن به بحران به‌درخواست آیتالله طالقانى به تشکیل شوراها تن داد و آن را اعلام کرد. هرچند در عمل هیچ‌گاه به این یکى قولش هم وفا نکرد. البته در همین سخنرانى به‌شدت به توطئه «گروهکها» به بهانه دفاع از آیتالله طالقانى حمله کرد و این آشوبگرى و توطئه را حسب المعمول به خارجى نسبت داد و گفت مردم باید با اینها مقابله کنند
در حقیقت به این وسیله مى‌خواست امتیازى را که پدرطالقانى از او گرفته بود این‌چنین از گلوى ما بیرون بکشد و تلافى کند. پس از پخش سخنان خمینى، فضاى شهرها ملتهب شد و چماقداران و کمیته‌چیها در بیش از ۲۰۰ نقطه کشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدین را داشتند.
درست در همین روز ۳۰فروردین، من در قم با احمد خمینى در حال دیدار و گفتگو بودم. هدف، بیان اعتراضمان به رفتار با آیتالله طالقانى و درخواستهاى برحق ایشان درباره شوراها و حقوق دموکراتیک مردم و هم‌چنین بیان شکایتهاى خودمان از رفتار جنونآمیز پاسداران و کمیته چیها و حزباللهیها در سراسر کشوربود.
در اثناى همین بحث، احمد خمینى که اداره کننده امور خمینى و در عین حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّلید و چرا مبانى اعتقادى خودتان را که امام به برادرتان هم گفتهاند، نمىنویسید و منتشر نمىکنید تا این ضدیتها تمام شود؟ چندى قبل از این برادرم (کاظم شهید) قبل از اینکه بهعنوان اولین سفیر ایران بعد از انقلاب ضدسلطنتى در مقر اروپایى مللمتحد به ژنو برود، با خمینى در قم دیدار کرده بود. در این دیدار خمینى به او گفته بود به برادرتان بگویید، مبانى اعتقادى خودشان را بنویسند و منتشر کنند. و حالا احمد همان را یادآورى مىکرد. من مى‌دانستم که هدف او و پدرش، اذعان ما به ولایت و رهبرى سیاسى و ایدئولوژیک خمینى است. به دلیل اینکه وقتى چندماه بعد کلاسهاى تبیین جهان را براى بیان و انتشار عقاید و جهان‌بینى مجاهدین تشکیل دادیم، تاب نیاورد و با آن کودتاى سیاه ضدفرهنگى از ما انتقام گرفت.

با این همه آنروز (در ۳۰فروردین ۱۳۵۸) در جواب به احمد خمینى گفتم، اى به چشم، هم الان اصول اعتقادىمان را مىنویسم و امضاء و تقدیم ایشان مى‌کنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسیار محترمانه خطاب به خمینى نوشتم «حسب الامر آن پدرگرامى که از ارکان اعتقادى این‌جانبان سؤال فرموده اید» معروض میدارم که «ارکان عقیدتى مجاهدین همان ارکان عقیدتى دین مبین اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى است». در ادامه شهادتین نوشتم و سپس پنج اصل دین و مذهب را با یادآورى اینکه «در عموم کتب شرعیات (ابتدائى) آمده است» مکتوب کردم: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد. در ماده چهارم (مربوط به امامت) عمداً در مورد ۱۲ امام نوشتم که «آخرین آنها زنده و غایب است (و) به منصب امامت رسیده». (یعنى که امام دوازدهم خودش در منصب امامت حى و حاضر است و نیازى به زحمت سایرین نیست!)
وقتى این کاغذ را کپى گرفتم و نسخه اصلى را به احمد دادم تا براى خمینى ببرد، بدقت خواند و گفت همین؟!
گفتم: بله، مگر نگفتند اصول اعتقادى را بنویسیم، منهم اصول اعتقادى را نوشتم و فردا هم منتشر مى‌کنیم تا ببینیم چماقدارى و ضدیتهایى که شما مى‌گویید تمام مى‌شود؟
احمد گفت، آخر از رهبرى امام و اقتصاد و مالکیت هیچ چیز ننوشته اید
گفتم: حاج احمد آقا، ایشان خودشان ارکان اعتقادى را خواستهاند نه اقتصاد و مالکیت و مسائل بحثانگیز دیگر را
احمد خمینى که دید بحث بیشتر فایده ندارد، همین کاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر کردیم و روزنامه‌ها هم منعکس کردند.
بعداً پدرطالقانى گفت: جگرم از این شهادتین گفتن آتش گرفت. کسانى که از قبل، شهادتین را در اتاقهاى شکنجه و در برابر جوخههاى اعدام مى‌گفتند، وضعیت به کجا رسیده که حالا باید بیایند بعد از سقوط شاه شهادتین بگویند


یک عقب نشینى تحمیلى از جانب خمینى

من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرایطى که حملههاى چماقداران به بسیارى از دفاتر و ستادهاى مجاهدین به دنبال سخنرانى روز قبل خمینى شروع شده بود، در بعدازظهر ۳۱فروردین با احمد خمینى تلفنى تماس گرفتم و گفتم آیا روشن شد که دعوا بر سر ارکان عقیدتى و توحید و نبوت و معاد نبود؟ و آیا روشن شد که هدف به‌راه انداختن جنگ و خونریزى است و این‌که ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشویم؟ احمد ابتدا خود را به نفهمى زد و گفت موضوع چیست؟ گفتم همه مى‌گویند که فرمایشات دیروز امام مبنى بر ”طرد مجاهدین و تعرض به آنها“ در حقیقت فرمان حمله و جنگ با ما بوده است. بنابراین مى‌خواهم از طریق شما ایشان را مطلع کنم که هر چه پیش بیاید ما مسئول آن نیستیم. احمد گفت صبر کنید بروم به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقیقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالکل تکذیب کرد که منظور خمینى در سخنرانى دیروزش مجاهدین بودهاند. بلادرنگ به احمد گفتم بسیار خوب در این‌صورت ما همین الان اطلاعیه مى‌دهیم و عین همین سؤال و جوابى را که در همین تماس با یکدیگر داشتیم، نقل مى‌کنیم و مى‌گوییم که احمد آقا از امام پرسیدند وایشان تکذیب کردند که چنین قصد و غرضى داشتهاند. احمد گفت فقط اسم من را نیاورید اما بقیهاش را مى‌توانید بگویید. ما هم همین کار را در اطلاعیهاى که به فوریت صادر و منتشر شد، انجام دادیم و نوشتیم که «عصر امروز با اعضاى خانوادهامام تماس گرفته و حقیقت امر را جویا شدیم که پس از سؤال از حضرت ایشان روشن گردید که منظور ایشان چنین نبوده و ایشان چنین نظرى نداشتهاند. همین‌طور راجع به مجعولاتى از قول ایشان مبنى بر ”طرد مجاهدین و تعرض به آنها“ که عده‌یى در گوشه و کنار کشور مدعى آن بودند، سؤال کردیم که فرموده بودند به‌هیچ وجه منظورى نداشته و چنین چیزى نگفتهاند» (اطلاعیه ۳۱فروردین ۱۳۵۸- مجاهدین خلق ایران).
به‌نظر مى‌رسید که خمینى که تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقانى و موج اعتراضهاى مربوطه را با قبول تشکیل شوراها از سر بگذارند، ناگزیر به یک عقبنشینى تحمیلى در برابر مجاهدین هم تن داده است تا بحران دیگرى علیه انحصار طلبى او در بیش از ۲۰۰ نقطه کشور ایجاد نشود.
البته ما در این تاریخ نمى‌دانستیم که توطئه و برگ دیگرى در دست اجرا دارد که همان دستگیرى مجاهد خلق محمدرضا سعادتى است که هفته بعد انجام شد.

آخرین دیدار باخمینى
در اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند که احمد خمینى زنگزده و دعوت کرده است که در آخر هفته براى دیدار با خمینى به قم بروم. از تشریح جزئیات مىگذرم اما مختصراً باید بگویم که ما خودمان هیچ‌گاه عکس آن را منتشر نکردیم تا اینکه بعدها همین رژیم خودش آن را منتشر کرد
علت این بود که در بدو ورود هیئت مجاهدین که فکر مى‌کنم ۱۰-۱۲نفر بودیم، وقتى دید برخلاف معمول و دیدارهایى که با سایرین داشت، باز هم از تکبیر گفتن و دستبوسى خبرى نیست ناگهان از کوره در رفت و بر سر مجاهد شهید محمود میرمالک که از این صحنه عکس مى‌گرفت به طرز بسیار خشن و زنندهیى فریاد زد: «عکس نگیر» ! این در حالى بود که دفتر خمینى خودش روز بعد خبر این ملاقات را به مطبوعات داد.
اما بعد از فریاد کشیدن خمینى من براى این‌که این ملاقات و آن‌چه مى‌خواهیم بگوییم، درهم نریزد، دوربین را گرفتم و با فیلمهایش به احمد دادم و رو به خمینى با اشاره به دوربین در دست احمد گفتم: «خدمت خودتان باشد». بعد که خمینى بر خودش مسلط شد، موسى (سردار خیابانى) و من را که هر دو مسلح هم بودیم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت کرد.

این را هم بگویم که بعداً فهمیدم احمد به اشاره خود خمینى، دوربین را به مجاهد شهید محمود میرمالک برگردانده بود اما ما خودمان هیچ‌گاه از عکسها استفاده نکردیم.
خمینى بعد از تعارفات اولیه و ابراز علاقه و دوستى شدیدش نسبت به آیتالله شاه آبادى پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدى که در همین ملاقات حاضر بود، حرفش با ما این بود که: خیلى از آقایان از شما شکایت و گله دارند وهمین دیروز هم که فهمیدند شما این‌جا مىآیید، همه کتابها و اعلامیه هایتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مى‌خواهم شما با مردم و اسلام باشید تا اوضاع سابق به کشور برنگردد… (نقل به مضمون).
منظور خمینى از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولایت و هژمونى خودش را مى‌خواست که طبعاً مرز سرخ ایدئولوژیکى ما با ارتجاع بود.
منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پیدا نکردهایم بلکه اعتقاد به آن را از لابلاى رنج و خون مردم ایران و جوخههاى اعدام و اتاقهاى شکنجه به‌دست آوردهایم. از شما هیچ درخواست دنیوى و مادى نداریم. در راه آزادى و استقلال ایران، ما را بدون کمترین چشمداشت دنیوى و مادى، کمترین سربازان خود بدانید. اکنون قدرت سیاسى و قدرت مذهبى در شما متمرکز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مى‌تواند کون و مکان را تغییر دهد (نقل به مضمون). سپس خطبه حضرت على در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والى و حاکمیت، و حق والى و حاکمیت بر مردم را برایش خواندم و نتیجه گرفتم که محور و کانون همه مسائل و خواستها که انقلاب ضدسلطنتى هم اساساً براى آن به‌پا شد، مسأله آزادى است. خمینى این نتیجه گیرى را تماما ًتایید کرد و گفت: «اسلام بیش از هر چیز به آزادى عنایت دارد و در اسلام خلاف آزادى نیست الا در چیزهایى که مخالف با عفت عمومى است».
دو روز بعد همین حرف خمینى در مطبوعات آن زمان به‌تاریخ ۸اردیبهشت ۱۳۵۸ تیتر شد که «اسلام بیشتر از هر چیز به آزادى عنایت دارد».
در زیرش هم از قول من نوشته بودند: «ما مکتب اسلام را از لابه‌لاى جوخههاى اعدام و شکنجهها کسب کرده ایم». همزمان دفترخمینى اعلان کرد که ملاقاتهاى او به مدت ۶روز متوقف مى‌شود.
جالب است بدانید که در بازگشت از همین ملاقات مطلع شدیم که اطلاعات سپاه جدید التاسیس پاسداران در آن روزگار (غرضى و آلادپوش از بریده مزدوران پیشین) همراه با اداره هشتم ساواک که اکنون اسم جدیدى پیدا کرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، کمیتهچى مستقر در جنب سفارت آمریکا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتى را دستگیر کرده و به نقطه نامعلومى برده اند.

رفت و آمدهاى مستمر به قم و دیدارهاى مکرر با اعضاى ”شوراى انقلاب“ خمینى
تلاشهاى ما براى راضى کردن خمینى به قبول حداقل آزادیها و حقوق قانونى ناشى از انقلاب ضدسلطنتى مردم ایران در آن ۲۸ماه و فاز سیاسى که گفتم، لاینقطع و به اشکال گوناگون ادامه داشت. از دیدارهاى مکرر با مهندس بازرگان در زمانى که نخستوزیر بود و بعد از آن. در آخرین دیدار بازرگان به من گفت راهش این است که جبههیى از نیروهاى ملى و مقبول درست کنیم که شما ”اکستریم گش“ آن باشید. منظورش این بود که مجاهدین در منتها الیه چپ این جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال کردم اما مى‌دانستم که خمینى چنین فرصتى به او نخواهد داد.
ما هم‌چنین رفت و آمدهاى دائمى به قم براى دیدار و گفتگو با احمد خمینى که رابط ما با پدرش بود داشتیم. احمد در این زمان در دستگاه خمینى نقش وزیر دربار داشت اما وضع حسین خمینى (نوه خمینى) از ابتدا به‌کلى متفاوت بود و در دیدارهاى متعددى که با او داشتم، در آن‌زمان بسیار سمپاتیک و در واقع مخالف دستگاه خمینى بود و بعد از ۳۰خرداد هم شنیدم که خمینى او را به دلیل مخالفت با اعدام مجاهدین، تهدید به مجازات و ناگزیر از حبس خانگى کرده است.
هم‌چنین در آن روزگار دیدار و گفتگوهاى متوالى با تک به تک اعضاى شوراى ارتجاع خمینى داشتیم که به آن ”شوراى انقلاب“ مى‌گفتند. از بهشتى تا رفسنجانى و موسوى اردبیلى و همین خامنهاى و شیبانى و سحابى و بنى صدر.
در آن زمان رفسنجانى دردانه خمینى بود و خمینى بالاترین مناصب را به او مى‌داد. حتى در دوره نخست وزیرى موسوى، خمینى یکبار علناً گوش او را کشید و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولین مملکتى بالاتر از خودت مشورت نکردى. منظور خمینى مشخصاً رفسنجانى بود که در مقام رئیس مجلس به موسوى امر و نهى مىکرد.
یک بار رفسنجانى که براى شکایت از تقلبهاى انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور کردید که برویم رئیس و وزیر از خارجه بیاوریم. منظورش، به‌خصوص طعنه زدن به بنى صدر و قطبزاده بود که اختلافهایشان سرباز کرده بود. مضمون حرف رفسنجانى با مایههایى که براى مجاهدین مى‌گذاشت، این بود که اگر با ما راه مىآمدید از آن‌جا که تنها و اولین گروه انقلابى مسلمان بودید که با شاه به جنگ برخاستید، نیازى به سایرین نبود. البته من اعتنایى نکردم تا ذرهیى گمان نکند که مى‌تواند ما را با خودش علیه کسى همراه کند. این، رسم مرّوت نبود

یکبار هم همین خامنهاى که در آن زمان زیر دست رفسنجانى بود، در محل ”شوراى انقلاب“ که همان کاخ سناى شاه بود و براى شکایت پیش او رفته بودیم به من گفت، وقتى شما حرف مىزنید، انگار صوت ملائکه است اما از عملتان آدم آتش مى‌گیرد… بعد بلافاصله یک نسخه نشریه مجاهد از جیب قبایش بیرون آورد و گفت دو روز است من دارم مى‌سوزم که کدام پدرسوخته این سند را که فقط پیش خودم بوده به شما رسانده است!
من در ابتدا واقعاً نفهمیدم که منظورش چیست ولى وقتى توضیح داد فهمیدم که سندى از اسناد ساواک شاه که آن‌موقع در مرکز اسناد ملى که مسئولش خامنهاى بود نگهدارى مىشده در نشریه روزانه مجاهد چاپ شده که واقعاً فرصت نکرده بودم ببینم و بخوانم. تا وقتى که خامنهاى خودش گفت این را هم نمى‌دانستم که ساواک قبلى و مرکز اسناد مربوطه در حیطه مشاغل او در درون رژیم است.
***
ماحصل اینکه در دیدار و بحث و گفتگو و آزمایش براى اینکه این رژیم جایى براى نرمش و اصلاح پذیرى دارد یا ندارد، از هیچ کار و تلاشى کوتاهى نکردیم. اما خمینى در مقام ولىفقیه با حذف ما از انتخابات ریاست جمهورى و انتخابات مجلس و با چماقدارى و سرکوب و شکنجه و کشتار هیچ راهى براى مسالمت باقى نگذاشت و حتى قوانین خودش را هم بهمحض اینکه با منافع روزمره او در تعارض بود، زیر پا مى‌گذاشت.
واضح است که همه تلاشهایى که گفتم در عین حفظ شرف سیاسى و میهنى و آرمانىمان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسبها و گلوله و رگبار جا مىزدیم یا به ولایتفقیه تسلیم مىشدیم و به درون این رژیم فرو مىرفتیم که دیگر بحثى نبود. همه مطلعین مى‌دانند که بهشتى یکبار با مرکزیت فداییان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش کرد و جریان اکثریت را به درون رژیم فرو بلعید. مجاهدین اما اینکاره نبودند و به عکس این ما بودیم که با حمایت از اولین رئیسجمهور همین رژیم و بعد هم با پخش نوارهاى حسن آیت از ارکان حزب جمهورى اسلامى و یکى از کاندیداهاى آن براى ریاست جمهورى، رژیم ارتجاعى خمینى را شقه و منشعب کردیم.
دومین شقه بزرگ رژیم در جریان عزل آقاى منتظرى نیز اساساً معطوف به قتلعام زندانیان ما بود. آیتالله منتظرى نوشته بود «مجاهدین خلق اشخاص نیستند، یک سنخ فکر و برداشت است. یک نحو منطق است… با کشتن حل نمى‌شود بلکه ترویج مى‌شود». منتظرى هم‌چنین نوشته بود که بازجویان و اطلاعاتیهاى شما روى شکنجهگران شاه را سفید کردند.
به‌هرحال به گواهى همه وقایع و شواهد و اسناد، ما در فاز سیاسى و همان ۲۸ماه تلاشى نبود که براى برجا ماندن فضاى مسالمت و برجا ماندن یک قطره آزادى و یک گرم قانون، نکرده باشیم.


درگذشت پدر طالقانى
قبل از وفات پدر طالقانى در ۱۹شهریور ۵۸ پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى به‌راستى روح راستین انقلاب ضدسلطنتى بود. خمینى از این‌که آقاى طالقانى را در سخنرانى به‌مناسبت ۴خرداد ۵۸ که درترمینال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، کاندیداى ریاست جمهورى کرده بودیم به‌شدت گزیده و پر کینه بود اگر چه من در این سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمینى قائل شدم و از خود او خواستم که خودش تکلیف شرعى کند تا آیتالله طالقانى مسئولیت ریاست جمهورى را بپذیرند. بگذریم که خمینى به‌شدت از این بابت به‌قول خودش ”سیلى خورده“ و زخمخورده بود. چرا که خوب مىفهمید هدف ما از ریاست جمهورى آقاى طالقانى محدود کردن قدرت انحصارى او و در یک کلام رفرم و اصلاح در حکومت دینى و رژیم ولىفقیه است.

از لحظهیى که شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را به‌عنوان کاندیداى ریاست جمهورى اعلان کردم تا زمان وفات ایشان، ذوق وشوق فوقالعاده را در قشرهاى مختلف مردم دیده یا مى‌شنیدم. از کارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبریز و طلاب مترقى در مشهد و هم‌چنین اغلب گروههاى سیاسى و مذهبى و ملى و مترقى که از سلطه آخوندهاى هم‌جنس خمینى به ستوه آمده بودند.
دراعلام نام پدرطالقانى بهعنوان کاندیداى ریاست جمهورى، با تشکر از استقبال پرشور جمعیت گفتم:
«بله، بله، متشکرم، پس ما حضرت آیتالله العظمى طالقانى را بهعنوان نخستین، بهعنوان نامزد نخستین ریاست جمهورى اسلامى ایران معرفى مىکنیم.
نکته دیگرى هم هست که بشارت بزرگى براى تمام ما یعنى شرط دیگرى در ایشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ایشون علیه طاغوتهاى زمان که بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعید گذشته یک نکته مهمتر هم هست و اون اینکه ما کسى را انتخاب مى‌کنیم که معلم کبیر قرآن است. مبارک باد براى شما… (شعار جمعیت درود بر طالقانى)
و بگذارید مجددا از همین جا از تمام گروهها به‌خصوص گروههاى مسلمان درگوشه و کنار ایران تقاضا بکنیم اگر با این انتخاب موافقت دارند موافقت خودشون را اعلام بکنند.) جمعیت: صحیح است)
انشاءالله که خواسته تمام مردم ایران همین باشد…».
بعد از این معرفى، یکبار که به دیدار پدر طالقانى در محل اقامتش که یک طبقه از آپارتمان پدر رضاییهاى شهید در خیابان تخت جمشید بود، رفتیم، پدر با عتاب و تغیّر به من گفت چرا این‌کار را کردید؟ شما که به من نگفته بودید… اما اینها (اشارهاش به جماعت خمینى بود) که باور نمى‌کنند و بر سر من مىریزند
من گفتم: اگر از قبل به شما مى‌گفتیم، برایمان روشن بود که مخالفت خواهید کرد، اما حالا دیگر فایده ندارد چون مردم بالاترین مژدگانى را دریافت کردهاند و دستبردار نخواهند بود.

اعلام جنگ غیررسمى با مجاهدین از سوى خمینى
در برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به کاندیداتورى پدر طالقانى، از آن‌سو فشارهاى خمینى و ایادیش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت کند. فکر مى‌کنم حتى یکبار خمینى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت که دوست ندارد یک روحانى رئیسجمهور شود.
چند هفته بعد در تیر ماه ۵۸، خمینى انتقام گرفت و زهرش را ریخت. یک نوار کاست با صداى خود خمینى به‌طور گسترده و سراسرى که دست به دست مىچرخید، پخش شد و ما را غافلگیر کرد. در این نوار، خمینى در توجیه سرکردگان پاسداران و چماقداران و حزباللهیها تقریباً تمام همان حرفهایى را که علیه مجاهدین یک سال بعد در تیر ۵۹ علنى کرد و در رادیو و تلویزیون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تیزتر، بیان کرده بود.
به‌واقع این یک اعلام جنگ غیررسمى بود. هر چند که من در ۴خرداد به هنگام نامزد کردن پدر طالقانى براى ریاست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هیچ مایه گذارى براى خمینى فروگذار نکرده بودم. واقعا مى‌خواستم حسننیت خودمان را نشان بدهم که قصد نداریم زیرآب او را بزنیم، بلکه قصد اصلاح امور را داریم. واقعاً هم اگر خمینى به ریاست جمهورى آقاى طالقانى تن مى‌داد، مطمئناً نقشهى مسیر، متفاوت مى‌شد. هم‌چنین مى‌خواستم کینه شترى و احساس ”هووگرى“ سیاسى خمینى با پدرطالقانى برانگیخته نشود.
وقتى در سال ۵۷، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بیش از یک میلیون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال کردند. در انتخابات خبرگان هم، با بیش از دو میلیون راى نماینده اول تهران و در حقیقت تمام ایران بود. خمینى چشم دیدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پیام تسلیتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب مى‌کرد. اصولاً ارتقاء منتظرى به منصب جانشینى خمینى که در مراسم رژیم تحت عنوان ”امید امت و امام“ معرفى مى‌شد، علتش حسادت و کین توزى خمینى نسبت به آیتالله طالقانى بود.
اینکه گفتم اگر خمینى ریاست جمهورى آقاى طالقانى را مىپذیرفت، نقشهى مسیر تفاوت مىکرد و رژیم خمینى اصلاح مى‌شد، در قیاس مع الفارق، مثل تابستان همین امسال (۱۳۸۸) است که باز هم براى آزمایش به خبرگان رژیم اندرز دادیم، تا دیر نشده به‌خاطر نجات خودشان هم که شده خامنهاى را عزل و آقاى منتظرى را موقتاً جایگزین کنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس اصل حاکمیت مردم (و نه ولایتفقیه) فراهم شود.
***
برمى گردم به ادامه بحث درباره اعلام جنگ غیررسمى خمینى به مجاهدین در تیرماه ۱۳۵۸ پس از اینکه پدر طالقانى را نامزد ریاست جمهورى کردیم.
پس از توزیع نوار خمینى به صداى خودش، هیسترى پاسداران و چماقداران و حزباللهیها علیه مجاهدین بالا گرفت. هیچ روزى نبود که زخمى و مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهایمان در نقاط مختلف نداشته باشیم. تحریکات و اذیت و آزار و حملهها براى بیرون کردن ما از دفتر مرکزىمان در ساختمان ۹ طبقه بنیاد علوى (بنیاد پهلوى سابق) در خیابان مصدق که در جریان قیام آن را تسخیر کرده بودیم بالا گرفت. مثل همین امروز و بهانههایى که بخش ولایتفقیه در دولت عراق علیه اشرف مى‌گیرد، آن زمان هم حرف اصلى این بود که حکومت مى‌خواهد حاکمیتش را اعمال کند! سپس چماقداران و حزباللهیهاى آن روزگار تحت عنوان ”امت همیشه در صحنه“ سر رسیدند. اما فایده نکرد چون ما عهد کرده بودیم که بدون حکم رسمى حکومتى مقرمان را تخلیه نکنیم و قیمتى را که باید، از خمینى وصول کنیم.

همزمان از مجارى رسمى دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستى ادارات و تمام مایملک بنیاد پهلوى سابق را به‌عهده داشت که بعداً تبدیل به بنیاد باصطلاح مستضعفین شد و آخوندها آن را تسخیر کردند. من بارها ساعت ۶ صبح قبل از وقت ادارى به خانه مهندس سالور مىرفتم و مدارکمان را در مورد بنیاد علوى و اینکه چه کردهایم و چه مى‌کنیم و اموال و پولها و خودروهاى آن چه شد، ارائه مى‌دادم. او هم با دقت موضوع را پیگیرى مى‌کرد تا اینکه هرآنچه را برگرداندنى بود، برگرداندیم و تسویه حساب گرفتیم. بعد هم به دیدن مهندس بازرگان در مقام نخستوزیر رفتم و گزارش کاملى ارائه کردم که همزمان در نشریه مجاهد هم منتشر شد. به این ترتیب دولت بازرگان و مهندس سالور در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام کردیم که حاضریم این ساختمان را بخریم یا اجاره کنیم. حتى آقاى صدر وزیر دادگسترى بازرگان شخصاً ۵۰هزارتومان کمک مالى فرستاد. دکتر سامى هم که وزیر بهدارى بود در ائتلاف سیاسى با جنبش ملى مجاهدین بود و اذیت و آزارهایى را که جماعت خمینى به مجاهدین وارد مىکردند، قویاً محکوم مىکرد. دکتر سامى را بعدها همین خامنهاى، در قتلهاى زنجیرهیى به قتل رساند.
سرانجام وقتى برگ ”امت همیشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذرى قمى) حکم رسمى را تخلیه صادر کرد، پس از چندین هفته که هزاران تن از دانشجویان و هواداران به‌طور شبانه روزى دور تا دور ستاد زنجیر بسته بودند، خواهش کردیم که کنار بروند و حکم رسمى تخلیه را پذیرفتیم. به‌نظر مى‌رسید خمینى و دارو دستهاش به‌قدر کافى در این جریان رسوا شده باشند.
اما مهمترین نکته، این بود که با خویشتندارى و تحمل همه لطمات و صدمات، جنگ غیررسمى را که خمینى اعلام کرده بود تا اعلان جنگ رسمى که درتیر ۵۹ انجام داد، به مدت یکسال به عقب انداختیم.
در مرداد ۵۸ خمینى تهاجم و جنگ ضدمردمى در کردستان و اعدامهاى سبعانه آن‌جا را با خلخالى شروع کرده بود و فضاى اختناق و سرکوب گام به گام چیره مى‌شد. یک نمونه آن قتلعام اهالى بى‌گناه دهکده قارنا بود که داستان جداگانه خود را دارد.

*********************************************************************
فصل سوم
اولین انتخاات ریاست جمهورى

در تهران پس از وفات پدر طالقانى و خیزش عظیم و سراسرى مردم ایران در تشییع او، فضا چرخید. به‌طوریکه بعد از چند ماه کار نیمه مخفى- نیمه علنى، ما دوباره بهکار علنى روى آوردیم و این بار دفتر مرکزى مجاهدین که با پول خودمان و با سند رسمى خریده بودیم، در خیابان انزلى (منشعب از تخت جمشید که آن زمان به خیابان طالقانى تغییر نام یافته بود) دایر کردیم و رسماً  و علناً وارد انتخابات ریاست جمهورى شدیم.
در این دوره هم وقتى که کار بالا گرفت، خمینى سرانجام خودش با فتواى رسمى حذف وارد شد. تهدیدهاى بچه ترسان مؤتلفه و فداییان اسلام و دیگر مزدوران او به ترور را به پشیزى نخریدیم و صبر کردیم تا خودش وارد شود چون خطمان مبارزه سیاسى افشاگرانه بود.
حرف خمینى در فتوایش این بود که کسى که به ولایتفقیه رأى مثبت نداده، صلاحیت ندارد. براى همه روشن بود که منظورش فقط کاندیداى مجاهدین است که به ولایتفقیه رأى نداده و رفراندوم مربوطه را تحریم کرده بودند. بقیه رأیشان را داده بودند. منهم بلادرنگ اعلام کناره گیرى کردم اما متقابلاً از خمینى خواستم که فتوایى هم علیه چماقدارى بدهد که هرگز نداد. این در شرایطى بود که همه مى‌دانستند که اگر خمینى وارد نمى‌شد، انتخابات قطعاً دو مرحله یى مى‌شد
در همان زمان برخى تحلیلگران و ناظران سیاسى گفتند و نوشتند، علت این که خمینى ناگزیر شد از ”عرش اعلاى“ مرجعیت و ولایت و رهبرى آن هم در ۸۰سالگى پایین بیاید و با کاندیداى نسل انقلاب، که در میان کاندیداها تنها کاندیدایى بود که در انقلاب ضدسلطنتى به زندان رفته و شکنجه شده و حکم اعدام گرفته بود، مصاف بدهد، این بود که هیچ‌کس دیگر غیر از خود او توانایى این رویارویى را با مجاهدین نداشت. چون در جامعه انقلاب کرده و تشنه آزادى، حمایت از کاندیداى آنها در انتخابات ریاست جمهورى هر روز بیشتر مى‌شد.
قبل از کاندیداتورى، من به سراغ وزیر کشور که رفسنجانى بود رفتم. حتى رفسنجانى هم مخالفت نکرد. حتى در پرسش و پاسخ کیانورى هم خواندم که گفته بود، با این وضعیت شاید حزب توده هم حمایت از کاندیداى مجاهدین را مورد بررسى قرار بدهد (نقل به مضمون).
در آن ایام، و در جریان همین انتخابات، با سرعتى شگفت انگیز، یک جبهه گسترده و نیرومند از تهران تا کردستان و از همه نیروهاى انقلابى و دموکراتیک و ضدارتجاعى و ضد دیکتاتورى شکل گرفته بود و طبعاً حزب توده نمى‌خواست از معرکه عقب بیفتد.
به همین خاطر، پس از حذف توسط خمینى، من در پیامى که متعاقباً فرستادم، صریحا ًنوشتم: «اگر این مبارزه انتخاباتى بازندهاى داشته باشد، من نیستم!».

روشن بود که بازنده حقیقى و رسوا شده خمینى بود که هیچ هماوردى نداشت و آنچنان به خود مطمئن بود که در ابتداى کار، صریحاً گفت و اعلان کرد که در انتخابات له یا علیه هیچ‌یک از کاندیداها هیچ مداخلهاى نخواهد کرد.
اما اکنون در مصاف با مجاهدین، این چنین از ”ماه“ به ”چاه“ کشانده مىشد!
خمینى خیلى خوب مى‌دانست و مطبوعات و خبرگزاریهاى بین‌المللى هم مى‌نوشتند که، اگر خمینى شرکت کاندیداى مجاهدین در انتخابات را وتو نکرده بود، از میلیونها رأى برخوردار بود که مانع بزرگى براى خمینى و استقرار دیکتاتورى ولایتفقیه مى‌شد. برخى هم ابراز اطمینان مى‌کردند که انتخابات دو مرحلهاى مىشد و خمینى از نتایج بعدى آن وحشت داشت.
پاسخ به سوالمان درباره چماقدارى را هم، خمینى دو روز بعد از انتخابات ریاست جمهورى که آن را تحریم کرده بودیم در تاریخ ۷بهمن با هجوم مسلحانه عوامل ارتجاع به مرکز امداد پزشکى مجاهدین داد.

اولین انتخابات مجلس شوراى ملى
اولین انتخابات مجلس که آن موقع طبق قانون اساسى همین رژیم ”مجلس شوراى ملى“ نام داشت در اواخر اسفند سال ۱۳۵۸ برگزار شد. با توجه به تجربه انتخابات خبرگان، تجربه رفراندوم قانون اساسى و تجربه انتخابات ریاست جمهورى، و با توجه به تبلیغات وجعلیات جنونآمیز خمینى و حزبش (حزب جمهورى اسلامى) علیه مجاهدین، امیدى به برگزارى انتخابات سالم و آزاد مجلس نبود. با این همه، تصمیم به شرکت و فعالیت همه جانیه گرفتیم.
هدف، ادامه دادن به فضاى مسالمت و پرهیز از جنگ و خونریزى بود. اگر هم که خمینى تقلب نمى‌کرد و نتیجه انتخابات رامى پذیرفت، نور على نور بود! آنوقت مىشد باز هم به اصلاح رژیم ولایتفقیه چشم دوخت.
اما بنظر مىرسید خمینى یقین داشت که در صورت اصلاح شدن رژیم و برگزارى انتخابات آزاد، دیگر جایى براى ولایتفقیه باقى نمىماند.
چنین بود که در جریان انتخابات مجلس هم، تا توانستند از مجاهدین گرفتند و زدند و زندانى کردند. لوموند در همان‌زمان گزارش کرد که بیش‌از ۲۵۰۰‌نفر از هواداران مجاهدین در دور اول انتخابات مضروب و مجروح شدند و نمایندگان مجاهدین که قصد نظارت بر جریان رأى‌گیرى را داشتند با ضرب و شتم از حوزه‌ها اخراج و حتى بازداشت شدند.
در پى کلان تقلبات انتخاباتى، مجاهدین حتى محل چاپ نشریات و جعل اسناد حزب خمینى علیه خودشان را هم کشف و افشا کردند.
***
همه کسانیکه آن ایام را بهخاطر دارند، مىدانند که به هنگام اعلام نتایج انتخابات مجلس از رادیو و تلویزیون دولتى، در دو روز اول، اسم من و تعداد دیگرى از مجاهدین در صدر لیست دارندگان آراء در تهران خوانده مىشد. اما بعد از دو روز صحنه بالکل چرخید و ما به انتهاى لیست رفتیم.
با این‌همه، رژیم خودش اعلام‌ کرد که ۲۵درصد آرا در تهران (بیشتر از ۵۳۰هزار رأى) به نام من ریخته شده است.
در شهرستانها هم، در‌حالى که حزب خمینى در مجموع حدود ۶‌/‌۱‌میلیون رأى آورده بود، رأى اعلام شده براى مجاهدین، حدود ۹۰۰هزار، یعنى بهرغم همه تقلبات، ۵۶درصد حزب حاکم بود. اما عجبا ‌از دولت سر ولایتفقیه، حتى پاى یک‌ نفر از مجاهدین هم به مجلس نرسید!
جالب است بدانید ۲۵‌نماینده حزب خمینى که از شهرستانها به مجلس رفتند، در مجموع کمتر از ۵۰۰هزار رأى آورده بودند
***
در خاتمه دور اول انتخابات مجلس، با انبوهى مدارک، ‌که قسمتى از آنها در نشریه مجاهد منتشر شد‌ ، به اثبات رسید که فقط در تهران نیم‌میلیون رأى مجعول به‌سود حزب خمینى به صندوقها ریخته شده است. ‌خیلى از صندوقها با تأخیر یکى دو‌هفته‌یى به انجمن مرکزى نظارت بر انتخابات مى‌رسید و معلوم بود که در این فاصله آنها را از آراى مجاهدین خالى و با آراى حزب جمهورى انباشته‌اند.
روزى که با یک‌چمدان اسناد تقلبهاى انتخاباتى به شوراى ارتجاع خمینى رفته بودم، رفسنجانى تقلب را قبول نکرد، اما گفت که من یک چیز را قبول دارم و آن این‌که، هم‌چنان که خودمان هم (در آمار و ارقام انتخابات) اعلام کرده‌ایم شما بعد از ما هستید .
روزى هم که باهمین اسناد، براى اعتراض رسمى به وزارت کشور رفتم، مهدوى کنى که در آن زمان وزیر کشور بود، بحث را از ”انتخابات“ به ”اعتقادات“ التقاطى! ما منحرف کرد.
محترمانه به او گفتم که حاج آقا، در زمان شاه به ما مىگفتند ”مارکسیست - اسلامى“ و حالا این کلمه با ”التقاطى“ جایگزین شده، آخر چه دلیلى براى آن دارید؟ وانگهى از شما دعوت مى‌کنم به کلاسهاى ”تبین جهان“ که هر جمعه در دانشگاه صنعتى شریف برگزار مىشود تشریف بیاورید و بحثهاى ما را ببینید و هر کجاى آن که ”التقاط“ است، تصحیح کنید .
مهدوى کنى گفت، نه، نیازى به آن نیست، مدارک کافى این‌جا هست. بعد، بدون هیچ شرم و حیا، کشو میز کارش را کشید، و برگههاى رأى من و اشرف و عزیز (مادر رضاییهاى شهید) را که با هم رأى داده بودیم جلوى رویم گذاشت.
واقعاً سرم سوت کشید که چگونه در یک راىگیرى مخفى برگههاى رأى ما هم از کشوى میز وزیر کشور رژیم سر در مىآورد!
داستان این بود که در تهران که ۳۰ نماینده باید انتخاب مىشدند، هر رأى دهنده حق داشت اسم ۳۰نفر را بنویسد.
مجاهدین و ائتلاف انتخاباتى آنها، اسم ۲۴کاندیدا را براى انتخابات مجلس اعلام کرده بودند و جا را براى ۶ اسم خالى گذاشته بودند که هرکس خودش ۶نفر دیگر را انتخاب کند و بنویسد. من و اشرف در برگه رأى خودمان اسامى ۶تن از انقلابیون فدایى هم بند خودمان از سازمان چریکهاى فدایى خلق را علاوه بر ۲۴ اسم اعلام شده از جانب ائتلاف انتخاباتى خودمان نوشته بودیم که «شوراى معرفى کاندیداهاى انقلابى و ترقیخواه» نام داشت.
به مهدوى کنى گفتم: قبل از هرچیز نمىفهمم که آراء مخفى ما نزد شما چه مىکند؟ بعد هم آیا بنظر شما راى دادن به ۶ انقلابى که سالها در زندان بودهاند و آنها هم مثل ما مبارزه مىکردند و شکنجه شدند و شرکت کردن آنها در حیات سیاسى کشور دلیل بر التقاط است؟ (نقل به مضمون)
مهدوى کنى با وقاحت گفت، چرا به روحانیت و مسلمین راى ندادید؟
گفتم، راستش نمى‌دانستم که روزى در وزارت کشور جمهورى اسلامى که بهطور معمول باید مجرى یک انتخابات آزاد با راى گیرى مخفى باشد، مورد چنین مواخذهاى که تفتیش عقیده را تداعى مىکند، قرار خواهم گرفت (نقل به مضمون)


از ۲۲بهمن تا امجدیه
به مدت ۱۶ماه از ۲۲بهمن۵۷ تا ۲۲خرداد۵۹ (روز میتینگ امجدیه) ما درگیر یک مبارزه سیاسى مسالمت‌آمیز، اما بغایت فشرده و گسترده در برابر ارتجاع حاکم بودیم. طى اینمدت انتخابات خبرگان براى تدوین قانون اساسى، انتخابات ریاست‌جمهورى و انتخابات مجلس برگزار شده بود و در هر روز و هر قدم ماجراها داشتیم.
در اثر همین مبارزات بغایت فشرده و بغرنج، و در اثر وحدت و تضاد جدى و واقعى و حقیقى که با جناحهاى مختلف رژیم کار کرده بودیم، حزب حاکم که متعلق به خمینى بود به کلى منزوى شد. شعار ما در برابر تمامیت حاکمیت ارتجاعى، شعار آزادى بود و بهاى آن را هم هر روز درخیابانها و شهرهاى مختلف کشور مى‌دادیم. با دهها کشته، صدها مجروح و نقص عضو جدى و هزاران زندانى. من بارها گفتهام که: بدون مبالغه مجاهدین و هوادارانشان میلیونها چماق خوردند آن هم در فضاى شعبده بازى و گروگانگیرى که جبهه متحد ارتجاع یعنى خمینى و بهشتى و حزب توده کیانورى و اکثریت فرخ نگهدار و امت پیمان و امثال اینها، ‌فضایى درست کرده بودند که کلمه آزادى، شعار آزادى، و مشى آزادىخواهى، همسویى با امپریالیسم و بسیار مخدوش و در یک کلام باعث خجالت بود! مى‌خواستند از اساس کلمه آزادى را لجن‌مال کنند. از این‌رو آزادى‌کشى و چماقدارى ارتجاع را تئوریزه و توجیه و مشروع مى‌کردند. ‌بسا گفتارها و نوشتارها و مصاحبه‌ها علیه کلمه آزادى که جا‌به‌جا با نیش و نیشتر به مجاهدین همراه بود، منتشر کردند.
حزب توده در ارگان خود دو‌ماه قبل از ۳۰‌خرداد، خطاب به خود من نوشت «دموکراسى که این‌همه مورد عشق و پرستش شماست» در مقایسه با «امپریالیسم‌ستیزى چه‌بسا نقش درجه دوم هم احراز نکند» !
بعد از ۳۰خرداد سال ۶۰ هم رسماًو علناً و عملاً در سرکوب مجاهدین مشارکت کردند و خواهان استرداد و اعدام خود من هم بودند. شگفتا، کسانى که در داخله دشنه خمینى را علیه ما تیز مى‌کردند، همین که پایشان به خارجه رسید، چرخش مدارى پیشه کردند، و به‌ناگهان به موازات نرم‌تنان درون نظام کشف کردند که مجاهدین یک ”فرقه استبدادى“ هستند.

امجدیه و بازتابهاى آن در درون رژیم
آخرین میتینگ بزرگ در امجدیه در ۲۲خرداد سال ۵۹ برگزار شد. تعرض و تیراندازى و گاز اشکآور و چماقدارى به حدى بود که فضاى جامعه را به‌کلى ملتهب و منقلب کرد. آن‌قدر که بیت خمینى را هم شقه کرد و احمد خمینى با شدیدترین کلمات، چماقدارى و جنایتهاى آن روز علیه مجاهدین را محکوم کرد. احمد ناپرهیزى کرد و بهعنوان سخنرانى من که ”چه باید کرد؟“ بود اشاره کرد و آن را تایید نمود و علاوه بر این، شهادت شهید نوجوان ما مصطفى ذاکرى را تسلیت گفت و براى از حدقه در آوردن چشم یک برادر دیگرمان ابراز تاسف کرد و ما را «عزیزانى» خواند که در زندانهاى شاه مخلوع بودهایم
به‌نظر مى‌رسد که حتى احمد هم پدرش را خوب نمىشناخت و نمى‌دانست که چگونه توسط خمینى گوشمالى خواهد شد و در هفته بعد در ضدحمله خمینى و اعلان جنگ رسمى و آشکار، او (احمد) نیز چه لگدى از خمینى دریافت خواهد کرد.
ابتدا اجازه بدهید قسمتهایى از موضعگیرى احمد خمینى را بعد از میتینگ امجدیه بخوانیم. این‌طورى فضا دستتان مىآید که در آن روزگار چه خبر بود وامجدیه چه تاثیراتى حتى در خانه و خانواده خمینى برجاى گذاشته بود. بهنحوى که اگر خمینى نمى‌جنبید و اعلان جنگ رسمى و آشکار نمى‌کرد، به قطع و یقین عمامهاش پس معرکه بود و باید بساطش را جمع مىکرد و همه راهبندهاى ارتجاعى را از جلو راه مجاهدین برمى‌داشت. گوش کنید. از صفحه اول مجاهد ۲۶خرداد ۵۹ که ۴روز بعد از میتینگ امجدیه منتشر شده است، مى‌خوانم:
«نظر حاج سید احمد خمینى درباره حادثه امجدیه:
من حمله به این اجتماعات را خیانت به اسلام مى‌دانم.
تهران-خبرگزارى پارس-حجت الاسلام سید احمد خمینى پیرامون درگیرى و حوادث روز پنجشنبه گذشته امجدیه در گفتگویى با خبرنگار خبرگزارى پارس اظهار داشت: خیلى دردناک است، واقعا چه باید کرد؟
این موضوع صحبت آن روز بوده است و به‌جا هم هست.
آخر شرم ندارد که عدهیى که اکثراً هم افرادى هستند که آدم دلش برایشان مى‌سوزد، توسط عدهیى تحریک شوند و به‌جان عده‌یى که مى‌خواهند به یک سخنرانى گوش کنند هجوم کنند. این با چه منطقى مى‌خواند و قابل توجیه است. آخر مگر وزارت کشور اجازه نداده است، مگر تمام مسئولین و غیرمسئولین حملههاى سابق را به این اجتماعات محکوم نکردهاند. آیا واقعا محرکین را نمى‌شود شناسایى کرد که قطعا نظر سوئى دارند؟
چطور اگر مثلاًًًًًًًً به نماز جمعه حمله شود فوراً شناسایى مى‌شود و مى‌دانید چه کسانى هستند و منزلشان کجاست و چند گربه هم در منزلشان دارند و یکى از آنها هم دم ندارد، ولى یک واقعه به این مهمى و دردآورى و شرم و خجالت آورى را اگر تحت تعقیب قرار دهند ممکن است تحریک احساسات شود.
مگر نمى‌گویید که از خودشان هم دخالت دارند، خوب بگویید چه کسى است، یا مجاهدین که مى‌گویند ما طرف را مى‌شناسیم، بگذارید بیایند در تلویزیون بگویند و اگر ثابت شد، شما هم او را بگیرید و خون آن جوان ناکام و کورى آن شخص و زخمى شدن بقیه را بدهید «حزب فقط حزبالله» اگر معنایش زدن است که آبروى الله را بردند، مرگ بر این تفکر، من نمى‌شناسم اما مى‌دانم که این عده انسانهاى خوب، اکثراً عوام، حتماًًًً تحریک مى‌شوند وگرنه بیخود به اجتماعات حمله نمى‌شود. آیا امام در اکثر مصاحباتشان نفرمودهاند که اظهار عقیده آزاد است. اگر حرف شما حق است از چه مى‌ترسید و اگر حرف مجاهدین خلق حق است خوب گوش کنید. من با این که بعد از آن صحبت «امام تنهاست» که همه گونه تفسیر شد و همه گونه تحریف. با این‌که واقعا روشن بود، دیگر مى‌خواستم حرفى نزنم و گوشهیى خزیده باشم. ولى واقعا متاثرم، آیا امام از این حملههاى ناراحت نمى‌شوند. راستى چرا مسئولین ساکتند؟
خبرنگار خبرگزارى پارس در اقامتگاه امام از حجت الاسلام سید احمد خمینى سؤال کرد آیا راست است که حزب جمهورى اسلامى در این موضوع دخالت دارد… … …
ایشان پاسخ دادند دوباره رفتید سراغ این مسائل، مگر موسسین حزب این موضوع را محکوم نکردند، مگر آقاى خامنهاى محکوم نکرد پس چگونه در این مسائل دست دارند.
از حجت الاسلام سید احمد خمینى سؤال شد شما معتقدید چه باید کرد که دیگر این‌گونه حوادث اتفاق نیفتد… ؟
ایشان در پاسخ اظهار داشتند به عقیده من در صورت برپایى این سخنرانیها دولت از شهربانى و سپاه استفاده نماید و افرادى را که حمله مى‌کنند، دستگیر کند و به اشد مجازات برساند. برادران پاسدار به‌جاى تیراندازى همه کوشش خودشان را در دستگیرى سران حزباللهى که آبروى اسلام و مسلمین و الله را بردهاند بنماید. تا اسلام از لوث وجود این خائنین پاک شود و غیر از این هم راهى ندارد. من بارها گفتهام که اندیشه را نه تنها با چماق نمى‌شود تغییر داد، که جایش را براى صاحب اندیشه محکمتر مى‌کند. اندیشه را با اندیشه باید پاسخ داد. بارها گفتهام که اگر زور کار مى‌کرد شاه، شاه بود. اگر زور مى‌توانست حکومت کند هنوز تمام عزیزان ما در زندانهاى شاه مخلوع بودند. برخورد این‌چنینى، چنان عکسالعمل کوبندهیى دارد که هرکس را نسبت به صاحبان عمل منزجر مى‌کند. برادران و خواهران عزیزم حرف حق دارید بیایید و بگویید وبحث کنید و اگر حرف دیگران حق است آن را ببوسید و روى چشمتان بگذارید و اگر باطل بود نپذیرید. این دیگر دعوا ندارد. تحریک عوامل داخلى و خارجى نشوید، شما مسئول حداقل خون این جوان شهید هستید. من به پدر و مادرش صمیمانه تسلیت مى‌گویم. راستى چه کسى باعث کورى چشم یک جوان شده است. من حمله به این اجتماعات را خیانت به اسلام مى‌دانم.
در پاسخ آخرین سؤال ما درباره رئیس مجلس و نخست وزیر، حجت الاسلام حاج احمد خمینى گفت من چه مى‌گویم، و شما چه مى‌پرسید. من از چه رنج مى‌برم و شما مى‌خواهید چه مسائلى را مطرح کنید. امیدوارم هرکس هست، داراى تفکرى باشد که جلو اینگونه رفتار را بدون هیچ‌گونه اغماضى بگیرد و عاملین اش را به شدیدترین وجه مجازات کند».
***
محکومیتهاى گسترده سیاسى و اجتماعى در سراسر کشور در مورد چماقدارى و جنایت و تیراندازى در مراسم امجدیه به مجلس رژیم هم راه برد. در نخستین موضعگیرى جمعى در اولین مجلس رژیم که با حذف همه نیروهاى اپوزیسیون در ۷خرداد افتتاح شده بود، گروهى از نمایندگانش، بیانیهیى صادر کردند که آن را مى‌خوانم:
«۲۰نفر از نمایندگان مجلس شوراى ملى حمله به اجتماع امجدیه را محکوم کردند و خواستار مجازات عاملین آن شدند
به‌نام خدا
با توجه به اصل آزادى بیان در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و با توجه به توصیههاى مکرر امام مبنى بر لزوم حفظ وحدت و یکپارچگى اقشار ملت و با توجه به این‌که منطق چماق و چماقدارى و برهم زدن اجتماعات قانونى به هر شکل محکوم است، ما نمایندگان مجلس شوراى ملى اسلامى حملاتى را که در روز ۲۲-۳-۵۹ به شرکت کنندگان در مراسم امجدیه شد، شدیداً محکوم مى‌کنیم و اعلام مى‌داریم که این گونه کارها علاوه بر پیامدهاى تأسف بار، ضدیت با انقلاب اسلامى ایران و تجاوز به قانون و حریم جمهورى اسلامى ایران تلقى مى‌گردد، و باید هر چه زودتر عاملین و محرکین این‌گونه اعمال در هر مقام و موقعیتى که باشند، به کیفر برسند.
رضا اصفهانى، رحمان استکى، محمدرضا امین ناصرى، مصطفى تبریزى، محمدعلى تاتارى، ابوالقاسم حسین جانى، سید محمد مشهدى جعفرى، نظرمحمد دیدگاه، رضا رمضانى، کاظم سامى، محمدامین سازگارنژاد، عزت الله سحابى، لطیف صفرى، اعظم طالقانى، على گلزاده غفورى، حسن لاهوتى، سید محمد میلانى، محمد محمدى، محمد نصراللهى نژاد، عطاءالله مهاجرانى».

تصمیم گیرى خمینى
هم‌چنان‌که گفتم در این نقطه دیگر ارتجاع یا باید بساطش را بالکل جمع مىکرد و از جلو راه مجاهدین و انقلاب دموکراتیک مردم ایران کنار مى‌کشید یا باید جنگ غیررسمى را که یکسال قبل با صداى خودش در نوارهاى کاست اعلام و توزیع کرده بود، اکنون علنى و آشکار مى‌کرد.
خمینى تصمیمش را گرفت و در روز ۴تیر ۵۹ حرفهایش را زد. قبل از این‌که به حرفهاى او بپردازیم دو خاطره را به اختصار نقل به مضمون مى‌کنم:
-یکى این‌که پس از کنارهگیرى از انتخابات ریاست جمهورى، چند روز بعد، براى عیادت همین خمینى که ما را از انتخابات محروم کرده بود، به همراه سردار خیابانى به بیمارستان قلب تهران که آن موقع مهدى رضایى نام داشت رفتیم. در آن‌جا معلوم شد که پزشکان او را ممنوع الملاقات کردهاند. احمد از ما استقبال کرد و ضمن دیده بوسى بسیار گرم و مشتاقانه اولین جملهیى که به من گفت این بود که، واقعاً خیلى نجیب و شریف هستید. گفتم احمد آقا چه شده که این حرف را مى‌گویید؟ گفت: بر سر قضیه ریاست جمهورى ما انتظار شلوغى و درگیرى داشتیم
-خاطره دیگر از هانى الحسن نخستین سفیر فلسطین در تهران است. در اوایل سال ۱۳۶۰ در یک پایگاه مخفى ما در تهران به‌دیدارم آمد و شبانه ساعتها راجع به اوضاع و احوال صحبت کردیم. هانى در ضمن گفتگوهایش گفت که یکبار که نزد خمینى بودم عکس یکى از ملاقاتهاى علنى من و تو را که با هم گرفته بودیم، جلوم گذاشت و گفت این چه ملاقاتهایى است که شما با اینها (مجاهدین) مى‌کنید؟ من (هانى الحسن) گفتم آخر اى امام، اینها از۱۹۷۰ با ما دوست بودهاند… خلاصه این‌که خمینى از روابط ما فلسطینیها با شما خیلى خشمگین است. هانى ادامه داد که یک روز هم به رفسنجانى به‌طور خصوصى گفتم، شما که از ما (فلسطینیها) خیلى بیشتر به ابعاد و تواناییهاى مجاهدین آشنا هستید، آیا نمى‌ترسید که این‌قدر آنها را تحت فشار مى‌گذارید و هر روز از آنها کشته و مجروح مىگیرید؟ آیا از واکنش آنها نگران نیستید؟ رفسنجانى به من (هانى الحسن) گفت: نگران نباشید، ما اینها را آزمودهایم خیلى سربزیر ومعقول هستند. در این باره هم زیاد توى خودمان صحبت کردهایم و بعید مى‌دانیم که چنان واکنشهایى نشان بدهند

اعلان جنگ رسمى و علنى در ۴ تیر ۱۳۵۹

قسمتهایى از حرفهاى خمینى را در روز ۴تیر ۵۹ مى‌خوانم:
- «خودشان غائله درست مىکنند و فریاد مىز نند و خودشان دیگران را کتک مىزنند، باز خودشان فریاد مىکنند… یعنى روى این ترتیب، اینها عمل مىکنند که نگذارند شما کار بکنید، نگذارند خرمنهاى کشاورزهاى درست جمع بشود»
- «من هى بگویم اسلام و هى بگویم فداى اسلام و فداى خلق و هى بگویم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، این حرفها را بزنم، لاکن وقتى به اعمال من شما ملاحظه کنید، ببینید که از اول، من مخالفت کردم، در هرجا تفنگ کشیدم و مخالفت کردم، هرجا بنا بود که یک اصلاحى بشود، شما دیدید که من آمدم و مقابلش ایستادم و مشتم را گره کردم و تفنگم را هم کشیدم، مى‌خواستند که دانشگاههایى که درخدمت استعمار بود و جزء مهمات این مملکت است که باید دانشگاهش اصلاح بشود، همین که طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندى شد دردانشگاه که نگذارند این کاربشود».
- «مىبینیم که یک بساطى در امجدیه پیش مىآید، یک غائله درست مىشود ومع الأسف جوانهاى ما مطلع نیستند که اینها چه دارند مىکنند، این اشخاص چه دارند مى‌کنند و بعضى از اشخاصى که بامن هم مربوط هستند اینها هم ملتفت نیستند که مسأله عمقش چى هست خیال مى‌کنند که مسأله چماقدار است و تظاهر کننده، مسأله این است. نه، مسأله این نیست، این یک ظاهرى است براى آشوب درست کردن مسأله عمق دارد، مسأله آمریکاست، مسأله این است که باید آمریکا بیاید این‌جا و مقدرات کشور ما را به‌دست بگیرد».
- «همینها هستند که وقتى کشاورزها خرمنهایشان را جمع مىکنن، آتش مىزنند، آلان هم باز دارند آتش مىزنند و اگرمحافظت نشود، محافظت صحیح نشود، همهاش را آتش مىزنند».
- «در مرکز مىآیند با اسم اسلام و با اسم قرآن و با اسم کذاو کذا غائله ایجاد مىکنند که نگذارند این مملکت یک آرامشى پیدا کند»
- «توانستند که جوانهاى پاک و صاف و صحیح ما راگول بزنند با تبلیغاتى که بلدند و خوب هم بلدند. باید توجه داشته باشد این ملت که گول نخورد از اینهایى که براى اسلام دارند سینه مىزنند، ببینند اعمالشان چیست، ببینند اینهایى که مىگویند اسلام، آیا درعمل هم اینطورى هستند یا یک سنگربندهایى هستند که با ا سم اسلامى مى‌خواهند از بین ببرند اسلام را و دزدهاى سرگردنه هم اسم اسلام روى خودشان مىگذارند لاکن دزدى مىکنند. باید ما با اسم گول نخوریم بلکه ببینیم چه مىکنند، ببینیم سابقه اینها چى هست، ببینیم کتابهایى که اینها مىنویسند محتوایش چى هست، ببینیم تبلیغاتى که مىکنند چه تبلیغ مىکنند، به مجرد اینکه بگویند من مسلم هستم که فایده ندارد»
- «حالا من آمدهام مىنشینم مىگویم من رهبر شما. تو غلط مىکنى که هستى، یا آن مى‌گوید که نه، ما این کار را کردیم آخر کجا این کارراکردید؟ اگر یک دزدى را یک جایى کشتند و از طایفه شما بود، انوقت شما مىشوید انقلابى؟
- «مع الاسف بعضى از اشخاص هم که متوجه این مسائل نیستند، یکوقت آدم مىبیند که طرفدارى از اینها کردند یا یک چیزى گفتند که آنها از آن طرفدارى استفاده کردند. اینها گول مىزنند، همه را گول مىزنند. اینها مى‌خواستند من را گول بزنند، من نجف بودم، اینها آمده بودند که من راگول بزنند، بیستوچند روز-بعضیها مىگفتند بیستو چهار روز… بعضى از این آقایانى که ادعاى اسلامى مىکنند، آمدند درنجف، یکىشان بیستوچند روز آمد در یکجایى، من فرصت دادم به او حرفهایش را بزند، او به خیال خودش که حالا من را مى‌خواهد اغفال کند، مع الاسف از ایران هم بعضى از آقایان که تحت تأثیر آنها واقع شده بودند… آنها هم اغفال کرده بودند آنها را [منظورش از جمله آقاى منتظرى بود] آنها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند.
بعضى از آقایان محترم. بعضى ازعلما، خدا رحمتشان کند [منظورش پدر طالقانى بود] آنها هم به من کاغذ نوشته بودند که اینها ”انهّم فتیه“ [همانا که آنان جوانمردانى هستند- آیه ۱۳ سوره کهف] قضیه اصحاب کهف، من گوش کردم به حرفهاى اینها که ببینم اینها چه مىگویند، تمام حرفهاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه».
- «این که آمد بیستو چند روز آن‌جا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت مىکرد، من در ذهنم آمد که… تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیزى دارى، چرا مىآیى پیش من؟ من که نه خدا هستم، نه پیغمبر، نه امام، من یک طلبهام در نجف. این آمده بود که من را بازى بدهد من همراهى کنم با ایشان. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم، همهاش راگوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت ما مى‌خواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم نه، شما نمى‌توانید قیام مسلحانه بکنید، بیخود خودتان را به باد ندهید. اینها با خود قرآن، با خود نهج البلاغه مى‌خواهند ما را از بین ببرند و قرآن و نهج البلاغه را از بین ببرند».
- «ما در هر قصه‌ اى که وارد مى‌شویم مى‌بینیم که روحانیت، هدف است… الان هم ما ارتجاعى هستیم، الان هم روحانیان ما ارتجاعى‌اند، روشنفکرها آنها هستند…»
- «منافقها هستند که بدتر از کفارند. آنى که مسلمان مىگوید هستم و به ضداسلام عمل مىکند و مى‌خواهد به ضداسلام عمل بکند، آن است که در قرآن بیشتر از آنهاتکذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم».
- در همین سخنرانى خمینى صریحاً گفت: دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروى و نه در کردستان است، بلکه در همینجا در مقابل چشمهاى ما در همین تهران است» (رادیو تهران – ۴تیر ۱۳۵۹).


۵۰۰هزار میلیشیا و تعطیل دفاتر در ۲۵۰ نقطه
چکیده حرف خمینى که بعداً هم صدها و هزاران بار توسط سران و سردمداران و دژخیمان و مزدوران رژیم و حکام شرع و دادستانهاى ارتجاع و رؤساى قوه قضاییه او تکرار شد این بود که مجاهدین بدتر از کفار و دشمن اصلى این رژیم هستند. بهعنوان مثال رئیس دادگاه ارتجاع در شهر بم هنوز یک ماه از حرفهاى خمینى نگذشته، رسماًًًًًًًًً در ۲مرداد ۵۹ نوشت و مهر کرد که:
«مجاهدین خلق به فرمان امام خمینى مرتدین و از کفار بدترند. هیچ‌گونه احترام مالى ندارند، بلکه حیاتى هم ندارند. لذا دادگاه انقلاب اسلامى به شکایت دروغى آنها وقعى نگذارد».

بنگرید که این یک مقام قضایى رژیم آخوندهاست که نزدیک به ۳۰سال پیش، بدون اینکه مجاهدین کمترین خشونت و یا حتى یک شلیک کرده باشند، مى‌گوید به‌فرمان خمینى مجاهدین حرمت حیات هم ندارند.
دژخیم مزبور که آخوندى به نام علامه بود این را در جواب شکوائیه یک کتابفروش هوادار مجاهدین در شهر بم مىنویسد که مزدوران ارتجاع به کتابفروشى او حمله نموده و آن را تبدیل به ویرانه کردهاند. حتى تعداد زیادى قرآن را هم پاره نموده و پولهاى آن را هم به غارت برده بودند.
***
این در شرایطى بود که به‌گفته سردمداران و سرکردگان و ایادى رژیم مجاهدین در سراسر ایران حدود ۵۰۰هزار میلیشیا داشتند.
آقا محمدى رئیس ستاد تروریستى نصر که مسئول امور عراق در دفتر خامنهاى و سپس معاون سیاسى رادیو و تلویزیون رژیم بود یکبار گفت: «در اوایل انقلاب شاید حدود۵۰۰هزار میلیشیا گروههاى تروریستى در کشور سامان داده بودند» (تلویزیون رژیم ۲۵/۱۲/۷۸).
-واین‌هم روزنامه عصر آزادگان بتاریخ ۱۴دى ۱۳۷۸ به قلم اکبر گنجى که نوشته بود:
«گروههایى بود که رهبرى استثنایى و کاریزمایى امام خمینى را قبول کرده بودند.
جبهه دوم متشکل از شخصیتها و گروههاى سیاسى بود که با رهبرى امام در دوران تأسیس دولت مسأله داشتند… .
دسته دوم شامل گروههاى مسلحى بود که با اصل انقلاب و شکل گیرى جمهورى اسلامى مسأله داشتند… فرقه رجوى در رأس این سازمانهاى تروریستى قرار داشت… و با پشتیبانى پانصد هزار میلیشیا (شبهنظامیان) که در سراسر ایران سازماندهى کرده بودند، مى‌توانند هسته اصلى نیروهاى جبهه اول را که در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع کرده و جمهورى خلقشان را برقرار کنند».
***

اما در روز ۴تیر ۱۳۵۹ پس از اعلان جنگ رسمى و آشکار خمینى، ما باز هم براى به تأخیر انداختن جنگ و خونریزى و استمرار مسالمت، توانستیم اوضاع را کنترل کنیم و جنگ محتوم و در تقدیر را، باز هم یکسال دیگر به تأخیر بیندازیم. همان شب اطلاعیه تعطیل بیش از ۲۵۰ ستاد و دفتر مجاهدین در سراسر کشور را نوشتیم و از این پس مجاهدین تا آن‌جا که امکانپذیر بود به مبارزه مخفى یا نیمه مخفى روى آوردند و صدها هزار نفر از هواداران هم که امکان مخفى کردن آنها وجود نداشت شیوههاى کار خود را عوض کردند و به گستردهترین صورت در تمامى شهرها و روستاهاى کشور به پهن کردن بساط هاى ثابت یا سیار خیابانى همت گماشتند. خمینى فکر مى‌کرد اگر از مقرها و ستادهایمان بیرون برویم دیگر کار تمام است اما نتیجه معکوس شد و پیوند هرچه بیشترى بین خلق و مجاهدخلق برقرار گردید. در عین حال سرکوب و دستگیرى و شکنجه و قتل مجاهدین نیز هم‌چنان‌که حاکمان شرع خمینى مىگفتند و مىنوشتند بىدریغ ادامه داشت.
به‌راستى که کنترل نیروى عظیم مجاهدین بهنحوى که در برابر آن همه جنایتها عکسالعمل نشان ندهند، یک گلوله از جانب ما شلیک نشود و حتى یک نفر هم به‌دست ما سهواً کشته نشود، کار شگفت و بىمانندى بود که با انضباط فوق تصور نسل انقلاب محقق شد.
اینها را از این‌بابت مى‌گویم که معلوم باشد ما براى ادامهه زندگى مسالمت‌آمیز، همه آزمایشها را از‌سر گذراندیم. تا اگر ذرهیى هم امکان رفرم و اصلاح در این رژیم باشد، نادیده نگیریم.


گواهى اضداد
۱۳سال پیش در سالگرد ۳۰خرداد در سال ۱۳۷۵، در همین رابطه من قسمتهایى از کتابى به نام «مجاهدین ایران» را که در آمریکا منتشر شده و نویسنده آن در زمره اضداد شناخته شده مجاهدین است، قرائت کردم.
امروز هم براى یادآورى وثبت در سینه تاریخ درباره وقایع آنروزگار ترجیح مى‌دهم که از همان کتاب استفاده کنم. نوشته است: مجاهدین پیوسته به‌خط عدم‌درگیرى خود با رژیم ادامه مى‌دادند، در‌حالى که مراکز و دفاترشان در شهرهاى مختلف پیوسته در معرض اشغال و تهاجم بود و «آنها حتى سعى کردند مرکز مجاهدین را در تهران اشغال کنند» ولى به‌دلیل حمایتهاى مردمى مجاهدین، موفق نشدند.
- «حزب‌اللهى ها، ‌بدون شک با تحریک از‌سوى حزب جمهورى، ‌جنگ علیه مجاهدین را به‌راه انداختند . آنها به دفاتر مجاهدین، چاپخانه آنها، بسیج انتخاباتى آنها در شهرهاى تهران، رشت، گرگان، همدان، میانه، مشهد، شیراز، اصفهان، کرمانشاه، خمین، ‌ملایر و قائمشهر حمله کردند. این حمله‌ها منجر به سه‌کشته و هزار زخمى شد. حمله به تظاهرات تهران، که ۲۰۰هزار نفر در آن شرکت کرده بودند، منجر به مجروح شدن شدید ۲۳‌هوادار سازمان گردید».
- «رژیم تنها به ‌تبلیغات بسنده نکرد و اهرمهاى دیگر را نیز مورد استفاده قرار داد. دادستان کل در روز ۱۱‌آبان‌۵۹، نشریه مجاهد را به‌جرم دروغ‌پراکنى ممنوع کرد. نشریه آنها تا اواسط آذرماه، زمانى که سازمان یک چاپخانه زیرزمینى تأسیس نمود، به‌طور مرتب منتشر مى‌شد. کمیته‌هاى محلى تلاش کردند که رهبران مجاهدین را دستگیر کنند. اکثر آنها مخفى شده بودند، اما بسیارى از هواداران و کادرها، بازداشت شده و بعد‌از خرداد‌۶۰ اعدام شدند. پاسداران دفاتر مجاهدین را بسته و تظاهرات آنان را با آتش گشودن به سمت جمعیت و دستگیریهاى گسترده مختل ساختند» و «از آن گذشته، حزب‌الله، به‌احتمال قوى به‌دستور حزب جمهورى اسلامى، یک موج ترور را شروع کرد. آنها روزنامه‌فروشهایى که نشریه مجاهد را مى‌فروختند به‌گلوله بستند، افرادى را که مظنون به هوادارى از مجاهدین بودند کتک مى‌زدند، خانه‌ها را با بمب مورد حمله قرار مى‌دادند (از جمله خانه خانواده رضایى) ‌ ، به دفاتر انجمنهاى دانشجویان مسلمان حمله مى‌کردند، کنفرانسها را به‌هم مى‌زدند، به‌خصوص کنفرانس اتحادیه‌هاى کارگرى، و به‌طور فیزیکى به جلسه‌ها حمله مى‌کردند و فریاد مى‌زدند ”منافقین بدتر از کفار هستند“ . تا ۳۰‌خرداد‌۶۰، این حمله‌هاى حزب‌اللهیها به همراه تیراندازیهاى پاسداران، منجر به کشته شدن ۷۱تن از مجاهدین شده بود.
در ۷‌اردیبهشت‌۶۰، مجاهدین یک تظاهرات بزرگ ترتیب دادند که نسبت به بستن روزنامه بنى‌صدر و شهادت ۴‌تن از تظاهر کنندگان در قائمشهر اعتراض کنند. در این راهپیمایى که بیش‌از ۱۵۰هزار نفر در آن شرکت داشتند، پلاکاردهایى که خواستار اجراى عدالت در مورد قاتلان قربانیان قائمشهر مى‌شد، را حمل مى‌کردند. [منظور ۴ شهید تظاهرات قائمشهر است] . رژیم به‌روشنى در حال از دست دادن کنترل در خیابانها بود. روز بعد، دادستان کل هرگونه تظاهرات آتى از جانب مجاهدین را ممنوع کرد». سپس «مجاهدین در یک نامه سرگشاده به آیت‌الله خمینى، شکایتهاى قبلى خود را تکرار کردند، کسانى را که به‌وسیله حزب‌الله کشته شده بودند لیست کردند، به این نکته اشاره کردند که حتى یکى از قاتلان در‌مقابل عدالت قرار نگرفته است، و اخطار کردند که اگر همه راههاى مسالمت‌آمیز بسته شود، آنها هیچ راهى جز این که به جنگ مسلحانه بازگردند، ندارند».
اینها نوشته و گواهى کسى است که به‌‌هیچ‌وجه دل خوشى از مجاهدین نداشته و ضدیتهاى بسیار هم ورزیده است.

تظاهرات مادران و آخرین اخطار خمینى
بعد از تظاهرات ۱۵۰هزار نفرى مادران در تهران در ۷اردیبهشت سال ۶۰، خمینى در ۱۰اردیبهشت به صحنه آمد و ما را به تعیین «تکلیف نهایى» تهدید کرد و گفت «اسلحه را زمین بگذارید و از این شیطنتها دستبردارید و به آغوش ملت برگردید».
ما هم آخرین اتمام‌حجت را بهعمل آوردیم و در ۱۲اردیبهشت یک نامه سرگشاده خطاب به «مقام رهبرى کشور جمهورى اسلامى ایران حضرت آیتالله خمینى!» به او نوشتیم، این‌طور که برمى‌آید، روزى را که رسماًًًًًًًًً به مقابله با ما تکلیف نمایید دور نیست و «شما در هر موقعیتى که مقتضى بدانید آن را مقرر خواهید فرمود. لاکن ما باز هم به‌عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض مىرسانیم که به هیچ وجه تا آن‌جا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافهاى داخلى استقبال نکرده و نمى‌کنیم و تا آن‌جا که انضباط آهنین تشکیلاتى ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که هم‌چون گذشته ولو به بهاى جان خواهران و برادرانمان تا وقتى که راههاى مسالمتآمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابى مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکسالعملهاى خشونتبار و قهرآمیز بپرهیزیم».
در همین نامه نوشتیم که به قانون اساسى شما (ولایت فقیه) راى ندادهایم اما به آن التزام داریم، وانگهى خود شما سال ۶۰ را سال قانون و عطوفت و برادرى اعلام کردهاید، چرا از آزادیها خبرى نیست و کمترین تقاضاى کارگر و دهقان ایرانى با خانه‌خرابى و گلوله و حتى مثل کردستان با بمباران و محاصره اقتصادى مواجه مى‌شود؟
نوشتیم که چه در‌مورد ما و چه در‌مورد هر‌کس که مختصر مخالفتى با انحصارطلبى بکند، بى‌دریغ به این‌که عامل آمریکا یا عامل عراق است متهم مى‌شود؛ نوشتیم که زندانها انباشته از مجاهدین است و شکنجه و کشتار آنان بى‌امان ادامه دارد؛ نوشتیم که تجار وابسته به رژیم در شرایطى که گرانى و بیکارى بیداد مى‌کند بالاترین سود تاریخ بازار ایران بهمبلغ ۱۲۰‌میلیارد تومان (بیش از ۱۳‌میلیارد دلار به نرخ روز) را بالا کشیده‌اند؛ نوشتیم که خودتان به کردستان لشکر و سپاه برده و سرکوب مى‌کنید و بعد مجاهدین را به تأسیس جمهورى دیگرى در لاهیجان و گیلان متهم مى‌کنند.
هم‌چنین نوشتیم که حضرت‌آیت‌الله، حتى خدیو مصر هم وقتى دید که پیراهن یوسف از جلو پاره نیست، قلباً به بیگناهى او قانع شد، اما چگونه است که در دو‌سال گذشته همیشه کشته‌ها از مجاهدینند ولى باز این خود ما هستیم که متهم به تحریک و حادثه‌سازى مى‌شویم؟ بگذریم که قاضى‌القضات شما ـ ‌بهشتى‌ـ حتى به شهادت رساندن خواهران و برادرانمان را هم در‌منتهاى وقاحت به‌خود ما نسبت مى‌دهد و لابد مسئول بمبگذاریها هم خود ما هستیم!
«از این حیث در برابر تکلیفى که گوشزد فرمودید، چه‌چاره‌یى جز نوشتن و تقدیم وصیتنامه‌ها باقى مى‌ماند؟ کما‌این‌که امروز اوضاع به‌جایى رسیده که خواهران و برادران نوجوان ما نیز حتى براى فروش یک نشریه، ابتدا وصیتنامه‌ها را مى‌نویسند و آن‌گاه مى‌روند».
در پایان هم از او خواستیم براى بیان مواضع و تشریح اوضاع و شکایات و اثبات حرفهایمان به دیدنش برویم، با این امید که زندگانى مسالمت‌آمیز هرچه بیشتر ادامه یابد و تشنجى در کار نباشد.


قیام ۳۰‌خرداد
چند‌روز بعد خمینى مجدداً به صحنه آمد و با تهدید و خط و نشان کشیدن بیشتر گفت که لازم نیست به دیدن من بیایید، من خدمت مى‌رسم!
سپس توقیف الباقى روزنامه‌ها و عزل رئیس‌جمهور رژیم، که مورد حمایت مجاهدین بود، صورت گرفت و رژیم به‌صورت خلص، یکپایه و ارتجاعى گردید. خمینى حاکمیت ارتجاعى مطلقه خود را به‌تمام و کمال مستقر کرد و دیگر هرگونه امید براى اصلاح‌پذیرى رژیمش همراه با آخرین قطره‌هاى آزادیهاى سیاسى، بىشکاف وعلى الاطلاق از ‌بین رفت.

در آستانه ۳۰‌خرداد، علاوه بر آن همه شهید، ما بدون این که حتى یک گلوله شلیک کرده باشیم، چندهزار زندانى شلاق‌خورده داشتیم. در نمایشهاى جمعه، در رادیو و تلویزیون و مطبوعات رژیم، در مجلس ارتجاع و حتى در جلسات هیأت دولت و در سخنرانیهاى خمینى در جماران، همه مى‌دیدند و مى‌شنیدند که شعار اصلى مرگ بر مجاهدین بود.
خمینى مى‌گفت خودشان خودشان را شکنجه مى‌کنند و رسانه‌هاى او به‌صورت شبانه‌روزى از هیچ لجن‌پراکنى به‌ما فروگذار نمى‌کردند. آنها از فساد درونى مجاهدین، وضعیت زنان و مردانشان و از وابستگیشان در آن‌واحد به آمریکا، شوروى، اسراییل و عراق، داستانها به‌هم مى‌بافتند.
بگذارید روز ۳۰‌خرداد را ـ ‌باز‌هم از همان کتاب که گفتم‌ـ بخوانم: «در روز ۳۰‌خرداد، جمعیت زیادى در بسیارى از شهرها ظاهر شد، به‌خصوص در تهران، تبریز، رشت، آمل، قائمشهر، گرگان، بابلسر، زنجان، کرج، اراک، اصفهان، بیرجند، اهواز و کرمان. در تظاهرات تهران بیش‌از ۵۰۰هزار نفر مصمم شرکت کرده بودند. اخطار علیه تظاهرات به‌طور مستمر از شبکه رادیو و تلویزیون پخش مى‌شد‌. ‌حامیان دولت به مردم توصیه مى‌کردند که در خانه‌هایشان بمانند. به‌عنوان مثال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى از جوانان خواست که جان خود را به‌خاطر لیبرالیسم و کاپیتالیسم از‌دست ندهند. آخوندهاى عالیرتبه اعلام کردند که تظاهر کنندگان بدون توجه به سنشان بهعنوان ”محارب با خدا“ محسوب مى‌شوند و در‌نتیجه در همان محل اعدام مى‌شوند. حزب‌اللهیها مسلح شده و با کامیونها آورده شده بودند تا خیابانهاى اصلى را ببندند. به پاسداران دستور شلیک داده شده بود. تنها در محدوده دانشگاه تهران ۵۰‌تن کشته، ۲۰۰‌تن زخمى و ۱۰۰۰نفر دستگیر شدند. این فراتر از همه درگیریهاى انقلاب اسلامى بود. مسئول زندان اوین (لاجوردى) ‌با خوشحالى اعلام کرد که جوخه‌هاى اعدام ۲۳‌تظاهرکننده، از جمله چند دختر نوجوان، را اعدام کرده‌اند. دوران ترور آغاز شده بود» (از همان کتاب).
بله، این هم از «سال قانون و برادرى و عطوفت» در قاموس خمینى!
***
در سرفصل ۳۰‌خرداد سال‌۱۳۶۰ زمان تصمیم‌گیرى قطعى فرارسیده بود. در‌برابر ارتجاع مهیب و قهارى که مى‌رفت خود را یکپارچه و یکپایه کند و سلطنت مطلقه فقیه را مستقر سازد، دیگر جاى مانور و تحرک سیاسى باقى نمانده بود. یا باید تسلیم مى‌شدیم و به «حیات خفیف و خائنانه» رضا مى‌دادیم و مانند حزب توده در کودتاى ۲۸‌مرداد، به‌مسئولیتمان پشت مى‌کردیم و در تاریخ ایران نفرین مى‌شدیم، یا مى‌باید دست از همه‌چیز مى‌شستیم و، ولو با سنگین‌ترین بهاى خونین و با الهام از سید‌الشهدا حسین‌بن على (ع) ‌ـ به‌طرزى عاشوراگونه از شرف خود و خلق در زنجیرمان نگاهبانى مى‌کردیم و سرفراز مى‌ماندیم، و ما این راه را برگزیدیم. هیهات مناالذله!

از‌آن‌پس، ۳۰‌خرداد، با همه درخشش و سرخ‌فامىاش، حدفاصلى شد و شاخصى براى دموکراسى و دیکتاتورى و سرمشقى براى آن‌چه باید کرد. ‌البته اضداد مقاومت ایران، همه وادادگان و وارفتگان و کسانى که درابتدا یا انتهاى حرفهایشان، دیکتاتورى دینى را بر این مقاومت ترجیح مى‌دهند و این مقاومت را به‌سود آخوندهاى خون‌آشام تخطئه مى‌کنند، کماکان حق! دارند از ۳۰‌خرداد الگویى براى آن‌چه هرگز نباید کرد ترسیم و تصویر کنند، اما مردم و تاریخ ایران قضاوت خود را دارند.
فکر مى‌کنم پس از ۲۸سال، قیام ۳۰خرداد ۱۳۸۸ و سلسله زنجیر خیزشهایى که تا قیام عاشورا در ۶ دیماه ۱۳۸۸ یک نقطه عطف تاریخى را تصویر کرد، از همین قضاوت نشاندارد.
***
یکبار به خمینى و دربار آخوندى هشدار دادم کار را به آن‌جا نرسانند که مجبور شویم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهیم.
سالها بعد سرکردگان رژیم در این باره بسیارى نکات گفتند که من فقط سه نمونه ر ا نقل مى‌کنم اما مسئولیت حرفها و برچسب تروریستى آنها را به خودشان وا مىگذارم:
-موسوى تبریزى دادستان خون آشام خمینى گفت «درهمان شهریور سال ۶۰ که من پس از شهید قدوسى در سمت دادستانى انقلاب قرار گرفتم ۶۴۰نفر تنها در تهران به دست منافقان ترور شدند» (خبرگزارى ایسنا ۲۱/۶)
-رئیس اداره بدنام اطلاعات رژیم در بروجرد در مورد وقایع بعد از ۳۰خرداد سال ۱۳۶۰ در این شهر اعلام کرد: «در سال ۱۳۵۹ بدلیل فضاى مساعد سیاسى بروجرد، مرکزیت تشکیلات منافقین از لرستان و همدان به بروجرد منتقل شد. اعضاى این گروهک توانسته بودند در آن زمان عده‌یى از جوانان را اغفال کنند و بیش از ۲۲۹ اقدام نظامى… . از آنها گزارش شده بود. وى افزود: شهرستان بروجرد از جمله شهرهایى است که بیشتر دانش آموزان و دانشجویان آن چادرى هستند» ! (خبرگزارى رسمى رژیم- ۳آذر ۱۳۷۹)
-یکبار هم در همین اواخر، سفیر رژیم در عراق (پاسدار کاظمى قمى) گفت: «در مقاطعى در کشور در یک روز نزدیک به ۲۰۰ ترور داشتیم و ایران توانست چنین فضاهایى را کنترل کند» (خبرگزارى ایسنا- ۱۰/۲/۸۵).
*********************************************************************
فصل چهارم
 گریزی به اشرف درصحاری عراق
وقایعی را که یادآوری کردم از این بابت بود که بدانید وقتی قوانین بین‌المللی و حقوق مسلّم انسانی و پناهندگی در اشرف یا در فرانسه یا هرکجای دیگر زیر پا گذاشته می‌شود، عیناً مانند نقض حقوق‌بشر در داخل ایران، چه کسی فایده می‌برد و به جیب چه کسی می‌ریزد. منظورم وقایعی است که اشاره کردم:
-در مورد اخراج ”بیشرفانه“ پناهندگان به گابن به‌نقل از لیبراسیون.
-در مورد خنجر زدن بنی صدر علیه مریم و پناهندگان مجاهدین در ماجرای 17ژوئن در فرانسه.
-در مورد قول و قرار ننگین فرستادگان شیراک به تهران «که اگر بخواهید می‌توانید اشخاصی از مخالفانتان را هرکجا که خواستید و توانستید بربایید و ما چشمانمان را خواهیم بست» به‌نقل از اریک رولو.
-و همزمان نمایشات باند تبهکار اقلیت در برابر اقامتگاهمان در سال 1365 در پاریس که 9سال بعد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران منشأ رژیمی آن‌را روشن ساخت.
-و این‌که شورای ملی مقاومت در همان زمان در بیانیه خود تصریح کرد «حرکات مشمئزکننده باند مزبور تجاوز آشکار به حقوق هم میهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حریم پناهندگی سیاسی را نیز در تمامیتش مخدوش می‌کند».
-واین‌که شورای ملی مقاومت در همان زمان تأکید کرد «وظیفه کلیه نیروها و شخصیتهای معتقد به آزادی و استقلال ایران می‌داند تا به منظور تأمین سلامت و روابط انسانی ایرانیان در خارج از کشور و تضمین حد‌اقل حقوق پناهندگی سیاسی، اعمال اخیراین باند خا‌ئن و ضدانقلابی رامحکوم نمایند».
-و سرانجام این‌که کشتار و سرکوب و محاصره اشرف را یادآوری کردم.
بله، همه اینها را از این جهت یادآوری کردم تا بدانید وقتی قوانین و حقوق شناخته شده انسانی و بین‌المللی این‌چنین زیر پا گذاشته می‌شود، وقتی خشونت و جنایت و کشتار و سرکوب، انجام می‌شود، سر منشأ و آبشخور و پشت این شناعت و کسی که از آن فایده می‌برد، بدون شک، خواه و ناخواه، مستقیم یا غیرمستقیم، رژیم است، رژیم است، رژیم است.
***
جبهه متحد ارتجاع و بخش ولایت‌فقیه در عراق، علیه اشرف و مجاهدانش
همه می‌دانند که رژیم و بخش ولایت‌فقیه در دولت عراق، 7سال است، به هر شیوه و با انجام هر جنایت و رذالتی، برای برچیدن و انحلال و متلاشی کردن اشرف، تلاش می‌کنند. از آدم‌ربایی تا ترور 55 واسطه و کانال تدارکاتی. از ترور شخصیتهای سیاسی عراقی مدافع اشرف مانند آیت‌الله قاسمی تا شیوخ و روسای عشایر مانند شیخ فائز و شیخ ثامر و شیخ کامل دبیر ”کنگره همبستگی مردم عراق“ . از انفجار لوله‌های آبرسانی و انهدام ایستگاه آب تا شلیک موشکهای کاتیوشا. از محاصره و تحریم و قطع دیدارهای خانوادگی تا گروگانگیری و کشتار روزهای 6 و 7مرداد

تا این‌جا را همه می‌دانند. اما رژیم و همدستانش بغایت می‌کوشند تا با پرده‌یی از دود، مکتوم بماند که خامنه‌ای و شرکا و دست نشاندگان، چرا این کارها را در مورد اشرف محصور و بدون سلاح انجام می‌دهند و این امر با سرنگونی و قیام چه رابطه‌یی دارد؟ در ظاهر و در سطح، معلوم نیست که اصلاً چرا جبهه ارتجاع و متحدان ولی‌فقیه باید این‌قدر از گروهی محصور در بیابانهای عراق بترسند؟ چرا باید این‌قدر در مورد آنها خط و نشان بکشند و آنها را در همه جا مطرح کنند؟ چرا باید در سه دور مذاکره آمریکا و رژیم در عراق در خرداد و مرداد و آذر 1386، نخستین اولویت مذاکرات برای رژیم، موضوع اشرف و مسأله مجاهدین باشد. آن‌قدر که وال استریت ژورنال پارسال از قول چندین دیپلمات که درگیر گفتگوها بوده‌اند، نوشت:
«مقامهای ایرانی سالهاست که سرکوب سازمان مجاهدین را به یک اولویت در مذاکراتشان بر سر مساله هسته‌ای یا موضوعات دیگر با کشورهای غربی تبدیل کرده‌اند. این موضوع بر اساس اظهارات چندین دیپلمات که درگیر در این گفتگوها بوده‌اند، می‌باشد» (7 مه 2008).

من در این باره، در ادامه بحث‌هایمان، توضیح خواهم داد، اما در همین‌جا می‌خواهم بگویم:
کسانی‌که در دهه 60 علیه محل اقامت خود من، و در دهه 70 و 80 علیه اقامتگاه رئیس‌جمهور برگزیده این مقاومت، و اکنون علیه اشرف که محل اقامت مجاهدین است، چنگ و ناخن می‌کشند؛
کسانی‌که خواستار برچیدن و تعطیل اشرف هستند؛
کسانی‌که به‌جای جلاد با پستی و دنائت بر سر قربانی می‌کوبند؛
به‌جای ظالم یقه مظلوم زیر تیغ را می‌گیرند، به‌جای سرکوبگر، به عمد به آن‌که ایستادگی و مقاومت می‌کند ضربه می‌زنند؛
کسانی‌که به اشرفیان خرده می‌گیرند که چرا مانند آنها به سواحل امن و عافیت نمی‌گریزند؛
کسانی‌که به‌جای دفاع از حقوق مسلّم و انکارناپذیر اشرفیان که در همه قوانین و کنوانسیونهای بین‌المللی به‌رسمیت شناخته شده است، خواهان تسلیم و زانو زدن مجاهدان اشرف در برابر ولایت‌فقیه و عوامل آن در عراق هستند؛ تمامی آنها، بدون شک، در خدمت همین رژیم و جبهه متحد ارتجاع و بخش ولایت‌فقیه در عراق، عمل می‌کنند.

چنآن‌که گفتم، این فرومایگی‌ها نه ”فی سبیل الله“ است و نه از سر ”عرق پرولتاریایی“ یا غیرت ملی.
سراپا بی‌غیرتی و بی‌شرافتی است. دست تکان دادن و عشوه سیاسی برای ارتجاع هار و وحشی است.
نادیده گرفتن مرزبندی سرخ و خونین با دشمن ضدبشری است. مخدوش کردن مرز مقاومت با تسلیم است. که از ابراهیم بت شکن تا اسپارتاکوس و زاپاتا، و از امام حسین تا مقاومت یونان و اسپانیا، و از بابک خرمدین و سربداران تا دلیران تنگستان و ستارخان و امیرخیز، از برجسته‌ترین دستاوردهای بشریت است، از سوی هر کس که باشد، خائنانه و مشمئز کننده و دقیقاً در خدمت بقای رژیم و بر ضد قیام و سرنگونی است.
با هر بهانه و تحت هر عنوان و هر پوششی که در جبهه ارتجاع و بخش ولایت‌فقیه و پشتیبانان و دم و دنبالچه‌های آن در سراسر جهان، ارائه شود، فرقی نمی‌کند و مضمونش همین است. در خدمت بقای رژیم و بر ضد قیام و مقاومت برای رهایی است.

***
این داستان مکرر تاریخ است:
وقتی مسیح را پاسداران امپراتوری رم در اتحاد عمل با آخوندهای زمان با همکاری خائنانه یهودا به پای صلیب می‌برند، جز اشقیای زمانه چه کسی از او می‌پرسد: بگو ببینیم مادرت ترا چگونه به‌دنیا آورد؟! این سؤال در این هنگام، چیزی جز ترغیب و تشویق جلاد بر کوبیدن میخ شقاوت بر دست و پای مسیح نیست. این سؤال را 33سال پیش از آن، لات و لمپنهای زمان از مریم عذرا پرسیده بودند اما او فقط نگاه کرد و سکوت… … هیچ گواه و شاهد و پشتیبانی هم جز طفل شیرخواری که بر خلاف رسم زمانه، به‌نام مادرش نامیده شد و عیسی بن مریم نام گرفت، نداشت.

راستی آن‌کس که به‌دار کشیدن حلّاج را نظاره کند و سنگ کوچکتری بزند و بعد بگوید، من سنگ نزدم و فقط ریگی پرتاب کردم، چنین کس را چه می‌نامید، چگونه تعریف می‌کنید و در کدام جبهه قرار می‌دهید؟
گمان می‌کنند که ما معنی، و تعریف، و شاخص، و فرق انتقاد جدی مبارزاتی؛ با وادادگی و تسلیم، با ارتجاع و افتضاح، با خوشرقصی برای رژیم ولایت‌فقیه، و با ویراژهای دموکراتیک! را نمی‌دانیم و نیازموده‌ایم.
گمان می‌کنند ما نمی‌دانیم که وزارت بدنام، سربازان گمنام را موظف کرده است قبل از هرچیز و مهمتر از هرچیز دیگر، شایع کنند و جا بیندازند که: مجاهدین به هرکس به آنها انتقاد دارد برچسب رژیمی و وزارت اطلاعات می‌زنند. همان‌طور که یک بار یونسی وزیر اطلاعات خاتمی در 5شهریور 1379 دررسانه‌های رژیم آمار داد. این نخستین وظیفه همان «هزاران کارمند رسمی و صدها هزار خبرچین. مخبر، همکار در سراسر کشور و در سراسر دنیا» و «صدها هزار پرسنل رسمی و غیررسمی» و «هزاران کارشناس مقتدر (بخوانید دژخیم) اطلاعاتی» است.
گمان می‌کنند آجیل مشکل گشای ”بیست - هشتاد“ وزارت بدنام از یادها رفته است که دستورالعمل داده بود برای موجه کردن 20 درصد تاخت و تاز به مجاهدین، 80 درصد هم به رژیم بزنند.

گمان می‌کنند که ما چند دهه پیش، خوشرقصی برای رژیم تحت عنوان «تمرین دموکراسی» با شروع کردن از مجاهدین را نیازموده‌ایم.
نمی‌دانند که هم اکنون در اشرف، نزدیک به هزار زندانی سیاسی شکنجه شده در رژیمهای شیخ و شاه ایستادگی می‌کنند. بیش از 10 درصد آنها زندانیان زمان شاه و بقیه از شیخ، که از چند سال تا 10سال و 12سال و 13سال و 16سال و 17سال حبس کشیده‌اند و اسامی و مشخصات همه آنها در اختیار ارگانهای بین‌المللی است.
گمان می‌کنند که برجسته‌ترین انقلابیون دنیای معاصر در اشرف که کوهها جنبیدند اما آنان7سال است از جای خود تکان نخوردند و خم به ابرو نیاوردند، نیازمند درس گرفتن از روضه خوانیهای امام جمعه‌ها و ”جفتک چارکش“ انجمنهای ”نجات“ ولی‌فقیه ارتجاع در داخل ایران، یا نیازمند آموزش گرفتن از ”هولاهوپ“ عمامه‌یی از راه دور در خارج ایران هستند!
***
نگاهی به مواضع شورای ملی مقاومت ایران
چنین است که شورای ملی مقاومت، با صراحت از 25سال پیش در فروردین 1363 اعلام کرده است که حتی امکان ”استحاله رژیم“ را «تصور باطلی می‌داند که برای شکستن روحیه مقاومت و دلسرد کردن نیروهای مقاوم و رزمنده مردمی اختراع شده است و تبلیغ می‌شود». چرا که «تخطئه این مقاومت عادلانه، به‌هر عنوان و بهانه‌یی که باشد، در نهایت حاصلی جز ادامه حیات رژیم ارتجاعی خمینی نخواهد داشت».

***
شورا در همان سال درباره نامه‌نگاری مخفیانه بنی صدر و مدنی به خمینی و رفسنجانی و در مورد مصاحبه‌های مربوطه پیرامون ”گشایش“ و ”میانه‌روی“ رژیم خمینی به صراحت اعلام کرد:
- «هرگونه موضع‌گیری یا فعالیتی را که درخدمت حفظ و تحکیم این رژیم ارتجاعی باشد و شبهه تحول‌پذیری و قابلیت اصلاح آن را القا کند همدستی با ضدانقلاب حاکم و تلاش مذبوحانه برای تضعیف روحیه مقاومت و در نتیجه خیانت به عالی‌ترین مصالح مردم ایران و آرمانهای آزادی‌خواهانه و استقلال طلبانه آنها ارزیابی می‌کند شورای ملی مقاومت مصاحبه‌ها و نامه‌های فوق‌الذکر رامصداق چنین تلاشی می‌شناسد که ضمناً تطهیر مسئولان جنایت‌پیشه و خونخوار رژیم خمینی را مد نظر دارد. هر چند نخستین هدف این قبیل موضع‌گیریها متلاشی کردن شورای ملی مقاومت می‌باشد». (بیانیه شورای ملی مقاومت- 23مرداد1363)

در دوره ریاست جمهوری خاتمی نیز شورا مجدداً در قطعنامه 8مهر1376 خاطرنشان کردکه: ”تضعیف روحیه مقاومت را بر ضد عالیترین مصالح ملت و آرمانهای آزادی‌خواهانه و استقلال طلبانه“ می‌داند و ”ضدیت و تضعیف و تخطئه“ شورا و مقاومت «در برابر دیکتاتوری مذهبی و تروریستی به هر عنوان و بهانه‌یی که باشد، در نهایت حاصلی جز ادامه حیات رژیم ارتجاعی نخواهد داشت».

***
در هفتم آذر 1377 شورای ملی مقاومت، بیانیه ملی ایرانیان را تحت عنوان ”دفاع از دموکراسی یا توجیه همکاری بارژیم؟“ تصویب و منتشر کرد. قسمتهایی از آن را می‌خوانم:
- «تکلیف کارگزاران وهمدستان رژیم، که از مدتها پیش زره ”البته خمینی“ به تن کرده‌اند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روشن است. آنهابه وظیفه‌یی که به عهده گرفته‌اند عمل می‌کنند. ا ما آن عده از فضلا و مدرسین حوزه دموکراسی، که از روی خودنمایی یا برای اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش «ناصحین» بسیجی را بازی کنند و به دیگران درس ادب و اخلاق یا عبرت آموزی از تاریخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوی پای خودشان باشند تا در چاهی که رژیم برای «تبدیل معاند به منتقد» برایشان کنده است، نیفتند. در ضمن پرسیدنی است که چرا این مدعیان دفاع از آزادی ودموکراسی همه حساسیت خود را در مورد «خطر» مجاهدین و شورای ملی مقاومت بروز می‌دهند و در قبال ترفندهای تروریستی و جاسوسی رژیم در داخل و خارج کشور که به‌طور روزمره ادامه دارد، وظیفه خود را در امر به معروف و نهی از منکر مدام فراموش می‌کنند».

- «سنت مبارزات آزادی‌خواهانه ایرانیان و نیز حداقل شرافت اخلاقی و احساس همبستگی با مردم سمتدیده میهن حکم می‌کند که عمال این رژیم و همدستانشان را به‌نحوی قاطع تحریم کرد و در انزوای کامل قرار داد. ما مرزبندی قاطع با رژیم ضدبشری ولایت‌فقیه را عمده‌ترین معیار برای ارزیابی ادعاهای افراد و گروهها و شناسایی دوست و دشمن تلقی می‌کنیم.
بنا براین تأکید می‌کنیم که هرکس حق دارد مخالف شورای ملی مقاومت ایران یا سازمان مجاهدین خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز کند. اما بهانه کردن این مخالفت برای مخدوش کردن مرزبندی با رژیم یا مشروعیت بخشیدن به یکی از جناحهای درونی آن را خیانت به مصالح ملت می‌دانیم».
- «… . از این‌رو افشای این شگردهای موذیانه را- که در پوشش تمرین دموکراسی، راهگشای تمرین خوشرقصی برای رژیمند-وظیفه خود می‌دانیم».

***
اکنون بگویید ببینیم ”تخطئه مقاومت عادلانه“ و تاریخی رشیدترین فرزندان مردم ایران در اشرف، ”به‌هر عنوان و بهانه‌یی که باشد“ ، به‌سود کیست و چه حاصلی دارد؟
و هرگونه تلاش برای زیرآب زدن و بستن و متلاشی کردن و انهدام اشرف که در صدر خواستها و اولویتهای فاشیسم دینی است، جز خیانت چه نام دارد؟ به‌خصوص در شرایطی که اشرف بسا فراتر از نمونه‌های مشابه در تاریخ معاصر در زیر مهیب‌ترین بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئه‌ها، در برابر جنایتهای جنگی و جنایت علیه بشریت در 6 و 7مرداد گذشته، در برابر گروگانگیری رذیلانه، و در برابر شدیدترین محاصره و تحریم پزشکی و سوخت و ارزاق از سوی دولت فعلی عراق، 7سال است که مقاومت کرده و به فاشیسم دینی تسلیم نشده است. اکنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، ده‌ها مورداز بیماران حاد و ویژه هستند که در اثر محاصره و تحریم پزشکی و ضدانسانی در وضعیت بسیار خطرناکی به‌سر می‌برند و دولت کنونی عراق جز با تسلیم و ندامت آنان به برداشتن تحریم پزشکی رضایت نمی‌دهد. اسامی و مشخصات شماری از این بیماران در اختیار ملل‌متحد است.

34سال پیش وقتی که اپورتونیستهای چپ نما تحت عنوان مارکسیسم و پرولتاریا مجاهدین را در یک مقطع متلاشی کردند و راه را برای اعمال هژمونی و حاکمیت مطلق‌العنان ارتجاع گشودند، در همان زمان، با استنادهای لازم و کافی به همه متون مبارزاتی و سیاسی و ایدئولوژیکی، خیانت را نقض آگاهانه اصول و زیرپاگذاشتن تعهدهای اساسی، تعریف کردیم.
البته این تعریف در مورد کسانی صادق است که در مبارزه مردم ایران برای رهایی از دیکتاتوری و برای آزادی و حاکمیت مردم به جای رژیم ولایت‌فقیه، به اصل و تعهدی قائل باشند. و الا اگر با رژیم درآمیخته‌اند که دیگر حرفی با آنها نیست

***
تعریف اصل و قانون
نزدیک به 28سال پیش درباره اصول حاکم بر مبارزه در برابر دیکتاتوری ولایت‌فقیه، ناگزیر به تعریف اصول وکلمه ”اصل“ پرداختیم که من قسمتی از آن را خلاصه می‌کنم:
اصل“ ، قانون بنیادی، مفهوم مرکزی یا ایده هدایت کننده در عملکرد هر مجموعه یا دستگاه و سیستم مشخص است. بنابراین وقتی در قلمرو هر یک از علوم صحبت از اصل یا اصول می‌شود، منظور، بیان قوانین بنیادی در قلمرو مربوطه می‌باشد. قوانینی که کل حرکات، روابط و کارکردهای تحت نفوذ خود را در هر زمینه مشخص (چه در علوم ریاضی یا علوم طبیعی یا علوم اجتماعی) در برگرفته و روابط و حرکات مزبور، تحت‌الشعاع آن قوانین انجام می‌شود و اساساً بوسیله آن قوانین قابل توضیح است.

بدیهی است که هر یک از قوانین اساسی، قوانین بسیاردیگری را نیز در برمی‌گیرد که از مشتقات آن قانون محوری (یا مرکزی) یا حاصل عملکردها و ترکیبات پیچیده‌تر همان قانون بشمار می‌روند.
بعنوان مثال: اصل اقلیدس را بایستی قانون اساسی و پایه‌ای هندسه‌ی مسطحه اقلیدسی محسوب نمود که سنگ بنای سایر قواعد و قوانین هندسه‌ی اقلیدسی بشمار می‌رود.
مکانیک یا علم‌الحرکات نیوتونی نیز با تمامی قوانین و قواعد فرعی‌اش بر قانون اساسی f=my مبتنی است.
یعنی که نیرو، حاصلضرب جرم اشیاء در شتاب حرکت آنهاست.

هم‌چنین در اقتصاد کلاسیک، قانون (اساسی) ”تعادل عرضه و تقاضا“ ، نقش بنیادین و مرکزی دارد به‌طوری که تمامی کارکردها و روابط اقتصاد کلاسیک سرمایه‌داری را نهایتاً با آن توضیح می‌دهند؛ بنحوی که وقتی دوران حاکمیت این قانون به‌سر می‌رسد و دیگر توانایی پاسخگویی به رویدادهایی را که خارج از سیطره‌ی آن واقع است، ندارد؛ ظرفیت و محدوده اقتصاد کلاسیک نیز به انتها رسیده و بایستی به ”اقتصاد“ دیگری که بر مبنای تعادل استثمارگرانه ”عرضه و تقاضا“ استوار نشده، متوسل شد.

حالا بیاید ببینیم تعریف ”قانون“ به‌لحاظ علمی چیست؟ قانون ”رابطه“ ضروری ناشی از ماهیت یک شی را بیان می‌کند. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً می‌گوییم آب در شرایط متعارف در 100 درجه می‌جوشد و این یک قانون است. پس اگر چیزی را هر چه حرارت دادیم و دیدیم که نجوشید، آب نیست و چیز دیگریست. زیرا آنچه را که جوشاندیم پایبند به این رابطه ضروری نبوده است.
بر همین سیاق، قوانین مکانیک نیوتونی، بیان بسیار فشرده ”روابط“ حاکم در دایره‌ی حرکات مکانی است و ضرورت‌های موجود در این دایره را برملا می‌کند. ضرورت‌ها و قوانین و اصولی که کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً از اراده و خواست ما مستقل‌اند و ما تنها با ”شناختن“ و پذیرش آنها، می‌توانیم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود به‌کارشان بیاندازیم.

در قلمرو علوم اجتماعی و دانش مبارزاتی، وضع البته بسیار پیچیده‌تر است. اما معنی آن، این نیست که قاعده و قانون و اصولی وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، یعنی هدف یا هدفهایی که دارد، در این‌جا هم اصول و قوانینی حاکم هست.
دوباره یادآوری می‌کنم که اصل، به‌طور ساده همان قانون بنیادی یا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسی، قانون مادر و بنیادی محسوب می‌شود و بقیه قوانین، مبتنی بر آن هستند و از آن ناشی می‌شوند.
پس در بحث ما که یک بحث سیاسی و مبارزاتی است، اصولی وجود دارد که:
اولاً ـ از ماهیت همین مرحله می‌جوشد و رابطه‌ی ضروری و هم‌بسته میان پیشرفت‌های مختلف در آن مرحله را عیان می‌کند.
ثانیاً ـ پایه وسنگ بنای بقیه قوانین و کارکردها و تاکتیک‌های همین مرحله محسوب می‌شود و در قبال آنها دارای نقش محوری و مرکزی است.
ثالثاًـ مستقل از خواست‌ها، تفکرات، بینش‌ها، عقاید اختصاصی و آرمان‌های تاریخی و فلسفی این یا آن فرد، و این یا آن گروه است. چنین اصولی خود را به کل مرحله (تا رسیدن به هدف آن مرحله) تحمیل می‌کند و از پذیرش آن گریزی نیست والاّ باعث شکست و ناکامی نظری و عملی منکران خود می‌شود.
نتیجه این‌که در یک مبارزه علمی و قانونمند و با حساب و کتاب، اصولی حاکم است که همه باید به آنها گردن بگذاریم تا آن تضاد اصلی که می‌خواهیم حل شود. تا آن هدفی که می‌خواهیم حاصل شود. و الّا به جایی نخواهیم رسید.

***
اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه استبداد مذهبی
اگر کسی واقعاً می‌خواهد دیکتاتوری ولایت‌فقیه در کار نباشد و سرنگون شود. این امر هم لابد اصولی دارد که باید آن را کشف کند اصولی که دلبخواه من و شما نیست.
ازیکطرف باید مشی و روش ضروری و لازم و قانونمند برای این کار را دریابد که همان استراتژی و تاکتیک است. بشرط این‌که قانونمند و بر اساس خصایص و کارکردها و روابط ضروری ناشی از ماهیت نظام ولایت‌فقیه باشد که در اینمورد بعداً بحث خواهیم کرد.

از طرف دیگر کسی که واقعاً می‌خواهد دیکتاتوری دینی در کار نباشد باید دید که خودش با سایر نیروها، چه رابطه‌یی برقرار می‌کند (اعم از مثبت یا منفی) و چه تنظیماتی را کافی و وافی به مقصود می‌بیند. این‌جاست که به اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه رژیم ولایت‌فقیه می‌رسیم. در حالیکه رژیم می‌خواهد این نیروها متفرق باشند، با یکدیگر سرشاخ شوند و یکدیگر را نفی کنند تا خودش اثبات شود، بعکس، اصل وحدت و همبستگی نیروها ایجاب می‌کند که نیروهای جبهه خلق با هم یکی شده و علیه رژیم یکدیگر را تقویت کنند تا این رژیم نفی شود.

حالا به من بگویید، چگونه می‌توان فرد یا گروهی را تصور کرد که می‌خواهد این رژیم نباشد، آزادی و دموکراسی می‌خواهد، اما در عین حال، با اشرف و مجاهدانش یا با شورای ملی مقاومت ایران خصومت و عناد می‌ورزد و آنها را به سود رژیم تخطئه و تضعیف می‌کند و بدرجه‌ای از درجات، سرکوب و کشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موّجه می‌نماید و به‌لحاظ سیاسی راه را برای رژیم هموار می‌کند. آن هم در شرایطی که می‌بیند از سراسر جهان چه از بابت انسانی و حقوقی و چه از بابت سیاسی به حمایت از اشرف و اشرفیان برخاسته‌اند.

این‌جا دیگر دست رو می‌شود و در فقدان این ”رابطه“ ضروری، معلوم می‌شود که طرف مربوطه سودای دیگری در سر دارد و الا حتی اگر با سر تا پای مجاهدین و مقاومت ایران هم مخالف می‌بود و هزارو یک انتقاد هم می‌داشت، دست کم تا وقتیکه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبی هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پیشه می‌نمود و برای نابودی اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمی‌کرد.
آخر مگر نه اینست که مجاهدین خلق هر ایرادی هم که داشته باشند، در برابر یکی از وحشیانه‌ترین سرکوب‌های تاریخ بشری، عظیم‌ترین و شکوهمندترین مقاومت سازمان‌یافته تمامی طول تاریخ ایران را عرضه کرده ودربرابر استبداد دینی ایستاده‌اند.
آخر مگر نه اینست که شورای ملی مقاومت ایران، هر ایرادی هم که داشته باشد، نزدیک به 29سال است که تنها جایگزین و آلترناتیو جدی را در برابر رژیم ولایت‌فقیه عرضه و حفظ و نگاهبانی کرده است؟

***
ارائه جایگزین، مرحله عالی تکامل وحدت و همبستگی نیروها
بحث ما فعلاً در مراحل اولیه بود. اما اگر به تکامل وحدت و همبستگی نیروها بیندیشیم، سرانجام شما باید به ازای آنچه می‌خواهید نفی و سرنگون کنید، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا کنید. در دیالکتیک سیاسی و اجتماعی هم تز و آنتی‌تز یعنی اثبات و نفی لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
در انقلاب ضدسلطنتی مردم می‌دانستند که چه نمی‌خواهند اما به‌وضوح روشن نبود که چه می‌خواهند. در اثر سرکوبگری شاه و از دور خارج شدن نیروهای اصلاح طلب ملی یا رفرمیست به‌دنبال ”انقلاب سفید“ و یکپایه شدن رژیم شاه از یک رژیم بورژوا- ملاک به یک رژیم یکدست سرمایه‌داری وابسته، در اثر سرکوب و سر بریدن نیروهای انقلابی و به‌خصوص در اثر متلاشی شدن سازمان مجاهدین خلق ایران به‌خاطر کودتای اپورتونیستی (در سال 1354)، سرانجام خمینی خلاء را پر کرد که بحث جداگانه ایست. در یک کلام ارتجاع رهبری انقلاب را ربود و بعد حق حاکمیت مردم را به ولایت‌فقیه یعنی حاکمیت آخوندهای فوق ارتجاعی همجنس خودش، تبدیل کرد.

حالا 31سال گذشته و مردم باید این بار بدانند که چه می‌خواهند. منظورم فرد یا شخص نیست. منظورم جایگزین مشخص با برنامه مشخص است بشرط این‌که انشانویسی و لفاظی نباشد.
ما شورای ملی مقاومت ایران را پیشنهاد کرده‌ایم و نزدیک به 29سال است که با همسنگران شورایی، با همه مشکلات و ورود و خروجهایش، با تلاشی فوق سنگین، محکم به آن چسبیده‌ایم و حفاظت و نگهبانی از آن را در سخت‌ترین سالیان، تماما مرهون و مدیون مریم در جایگاه رئیس‌جمهور منتخب همین شورا برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران هستیم. ضرورت جایگزین سیاسی، علاوه بر نفی و اثباتی که گفتم، در اینست که شهیدان و رزمندگان و فعالان این مقاومت بدانند که برای چه چیز و کدام جایگزین و کدام برنامه و چه هدفهایی مبارزه و مجاهدت می‌کنند.

برمی‌گردم به خمینی در آستانه سرنگونی رژیم سلطنتی که در این‌جا می‌خواهم به تفاوت خمینی آن روز با موسوی امروز دقت کنید: خمینی حتی از موضع فرصت طلبانه، پس از این‌که بوی سقوط رژیم شاه را استشمام کرد، تفاوتش با موسوی امروز، این بود که صریح و روشن می‌گفت: شاه باید برود! حتی بختیار را هم نپذیرفت. یعنی یک تنه خودش را با نفوذ مذهبی و سابقه سیاسی که داشت، به‌عنوان آلترناتیو و جایگزین جا انداخت. کاش موسوی هم امروز می‌گفت: ولی‌فقیه باید برود! خامنه‌ای باید برود! و اصل ولایت‌فقیه ملغی و منتفی است! اما افسوس که به‌خصوص آنچه بعد از قیام عاشورا دیدیم عکس این بود. تنزل و تنازل بود و نه پیشرفت و پیشروی. این بحث را هم می‌گذارم برای بعد.

پس حرف اینست که بالاخره در اوج وحدت و همبستگی نیروها، خواه و ناخواه باید یک جایگزین سیاسی یا آلترناتیو عرضه کرد که در نقش ”جبهه واحد“ عمل کند. توجه کنید که این جایگزین و آلترناتیو، فقط برای مرحله بعد از سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه لازم نیست. خیر، قبل از آن و ضروری‌تر از آن، برای سرنگونی و در همین مرحله سرنگونی استبداد مذهبی لازم است تا بتواند قیام و سرنگونی را به سرانجام برساند.
سعی می‌کنم منظورم را دقیقاً برای همین مرحله تغییر رژیم و تحقق سرنگونی، با یک مقایسه بین خمینی و موسوی ساده‌تر و روشنتر بگویم:

***
اگر یادتان باشد دو روز بعد از قیام عاشورا، در پیام 8دی، قدم بعدی خامنه‌ای را با همه هموطنان در میان گذاشتم و گفتم: «متهم کردن آقای موسوی به این‌که راه مجاهدین را می‌رود کذب محض و زمینه‌سازی برای ارعاب و اسکات و یا دستگیری است» و «باند خامنه‌ای و شرکا بغایت تلاش می‌کنند کروبی و موسوی و اطرافیان و نظایر آنها را متقاعد کنند که به شرط تایید یا شراکت در سرکوب مجاهدین و مقاومت ایران و موضع‌گیری علیه آنها، از تیغ آخته ولایت در امان خواهند بود. تلاش می‌کنند مانند لاریجانی رئیس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفری و هم سفرگی مجدد در همین راستا بکشانند».

استدلال من در آن پیام این بود که موسوی خودش به صراحت اذعان کرده است که هدفش از شرکت در انتخابات بازگرداندن «عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور» بوده است. به عبارت دیگر هدف سیاسی نداشته و هدف اداری، آن هم در چارچوب ”عقلانیت دینی“ داشته است. اگر درست فهمیده باشم منظور این است که مدیریت شلتاق و پلتاق و حرکات مضحک و بی‌دنده و ترمز احمدی‌نژاد مورد پسند او نبوده است.

اگر سخنرانی رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت ایران را در 30خرداد امسال خوانده باشید، در فردای انتخابات رژیم گفت که در مناظره‌های انتخاباتی، همه شرکت کنندگان «به دقت مراقب خطوط قرمز رژیم بودند که مبادا ذره‌یی از آنها عدول کنند… به همین دلیل در مناظره‌ها هم هیچ‌کس! حتی برای یکبار از حاکمیت مردم و تعارض ماهوی آن با ولایت‌فقیه صحبت نکرد و قانون اساسی و سلطنت مطلقه فقیه را زیر سؤال نبرد! هیچ‌کس، حتی برای یکبار از آزادی و این‌که مردم ایران، تشنه آزادی هستند حرفی نزد. هیچ‌کس، حتی برای یکبار از این‌که در این رژیم و قانون اساسی آن، زنان حق رهبری و ریاست و قضاوت ندارند، و از نابرابری و تبعیض جنسی رنج می‌برند صحبت نکرد،
از قتل‌عام زندانیان سیاسی و اعدام شدگان دراین رژیم حرفی نزد. هیچ‌کس! حتی برای یکبار به قانون ضدانسانی قصاص و سنگسار و دست و پا بریدن و اعدام 150 زندانی سیاسی در 4سال اخیر تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نکرد». و «این آغاز پایان رژیم ولایت‌فقیه است».

***
حالا سؤال این است که آیا به‌راستی این موسوی می‌تواند، سَری برای تغییر و سرنگونی این رژیم یا حتی استحاله و اصلاح آن که لازمه‌اش پس زدن خامنه‌ایست باشد؟ کاش اینطور بود که در اینصورت کار ما آسانتر و بارمان سبکتر می‌شد. اما واقعیتها، همیشه سر سخت‌تر از خواستهای ساده گزینانه من و شماست.
حالا قضاوت کنید که در چنین وضعیتی که مردم قیام کرده‌اند تا استبداد مذهبی را پایین بکشند، زدن زیرآب اشرف و مجاهدین و شورای ملی مقاومت تا کجا در خدمت ولایت‌فقیه است.

خمینی اقلاً در مرحله سقوط شاه، هرکار که کردند حاضرنشد برچسب «مارکسیست- اسلامی» علیه مجاهدین را تایید کند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاریس قویاً رد کرد. حواسش جمع بود که اگر پای چنین چیزی بیاید بازنده خود اوست. خودش هم که بعدها به زبان اشهدش گفت که چند سال قبل از این‌که به پاریس برود، یعنی از نجف با مجاهدین عناد داشته و آنها را یهودی دو آتشه‌تر از مسلمان، می‌دانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عین حال در آن زمان دَم فروبست.

خمینی حتی برخلاف دکتر سنجابی که علناً «تروریسم» را محکوم کرد تا مقبول آمریکاییها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتکب چنین اشتباهی نشد. به‌خاطر منافع خودش هم که شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد کار نکرد بلکه بطرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود این‌که یک جزوه درونی مجاهدین در زندان اوین در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 به‌دست آخوندها و شخص رفسنجانی افتاده بود که در آن خصوصیات ارتجاعی خمینی را ردیف کرده بودیم. آنها هم بدون شک با هر چه غلیظ تر کردن آنچه در این جزوه بود آن را قبل و بعد از آزادیشان از زندان به خمینی رسانده بودند. اما خمینی حواسش جمع‌تر از این چیزها بود.

به‌عنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 یعنی از فردای روزی که ما از زندان آزاد شدیم تا دو روز قبل از ورود خمینی به تهران، تقریباً هر روز احمد خمینی با من از پاریس تماس تلفنی داشت و از قول خود خمینی هم برای مجاهدین دست تکان می‌داد. یکبار به صراحت در همان روزهای اول که هنوز اوضاع تعیین تکلیف نبود به من گفت که اگر شما تابلو بزنید و مجاهدین را علنی کنید، یک میلیون جوان در تهران و شهرستانها می‌آیند و ثبت‌نام می‌کنند. یکبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأکید کرده‌اند که می‌خواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدین باشد و شما برای این موضوع حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آقای بهشتی را ببینید، بقیه‌اش را در تلفن نمی‌توانم بگویم

روز بعد من به دیدن بهشتی رفتم. آن‌قدر گرم گرفت که حد نداشت و گفت از پاریس به ما هم ابلاغ شده که مجاهدین باید حفاظت ایشان را به‌عهده بگیرند و ما را برای ترتیبات اجرایی این کار به ”کمیته استقبال امام“ احاله داد. سردار خیابانی از جانب مجاهدین به این کمیته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغیان و جمعی از آخوندها بودند. وقتی موسی از آن ملاقات برگشت، دیدم که بسیار عصبانی است. در حالی‌که سالیان سال در زندان از نزدیک دیده بودم که تا کجا خویشتنداری می‌کند.
به طعنه گفتم: چه شده، نتوانستی خودت را کنترل کنی؟!
گفت: اصلا با اینها نمی‌شود کار کرد. انگار منطق و زبان آدمیزاد ندارند و هرچه برایشان از حفاظت و نکات آن و شرایط خودمان گفتم، زیر بار نمی‌رفتند

با توضیحات موسی برای من و سایر برادرانمان روشن شد که این کار عملی نیست و قبل از هر چیز حالا که خود خمینی هم‌چنین چیزی را خواسته، لابد عده دیگری از اساس مخالف هستند یا هم که خودش پشیمان شده است.
29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نوری، چنین خواندم:
«در نوفل لوشاتو برنامه‌ریزی کرده بودند که اداره‌ی مراسم به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبون‌دار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیف‌نژاد نیز به امام خیرمقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم در تلفن خانه‌ی مدرسه‌ی رفاه، آقای مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد چه می‌شود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمد آقا در پاریس و با احمد‌آقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت کرد و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی اینها تنها کسی که عصبانی نمی‌شد، بنده بودم. گوشی را برداشتم و یک خرده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگیرند، دیگر نمی‌شود جلو آنها را گرفت. در همین لحظه، آقای مطهری فرمود: «تلفن را به من بده» ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقای حاج احمد آقا این که من می‌گویم ضبط کن و ببر به آقا بده». احمد آقا گویا به ایشان گفته بود ما داریم حرکت می‌کنیم. امام هم راه افتاده و سوار ماشین شده است. مرحوم مطهری گفت: «من نمی‌دانم، این جمله‌ای را که من می‌گویم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چیست؟» گفت: «به امام بگو مطهری می‌گوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت». تا این جملات را شهید مطهری گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ایشان خطاب به مرحوم مطهری گفت: «آقا هرکاری شما کردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید». بعد از این ماجرا تمام بساط مجاهدین خلق را به هم ریختیم و تریبون را از دست آنان گرفتیم و آقای بادامچیان و معادیخواه جزو گردانندگان تریبون شدند و‌ آقای مرتضایی‌فر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآن‌جا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم» (خبرگزاری فارس-14بهمن 86).

واضح است که خمینی به مقتضای زمان و مصلحت خودش، در پاریس که بود می‌خواست هر طور شده مجاهدین را حتی به‌عنوان وزنه تعادل در برابر سایر آخوندها به سود خودش داشته باشد
اخیراً هم در جایی خواندم که یکی دیگر از نزدیکان خمینی گفته است که در آن روزگار: آقا، در پاریس مصلحت را در این دیدند، اولاً - به‌جای حکومت اسلامی که سابق بر این می‌گفتند، بگویند ما جمهوری اسلامی می‌خواهیم. ثانیاً-کاری بکنند که مقبول جوانهای دانشگاهی باشد و جذب شوند (نقل به مضمون).

*********************************************************************
فصل پنجم
 همسویی اصلاح‌طلبان واقعی با مقاومت

در بیانیه شورا در فروردین سال 1378 در مورد معیار تشخیص استحاله طلبان قلابی از اصلاح‌طلبان واقعی دیدیم که «بنابر همه تجارب جهانی، رفرم و اصلاح واقعی در هماهنگی با اپوزیسیون انقلابی و با تکیه به این نیرو صورت می‌گیرد. رفرمیست واقعی، در مبارزه علیه استبداد مذهبی، با شورای ملی مقاومت همسوست. وگرنه ادعای اصلاح‌طلبی، گشایش یا طلب «جامعه مدنی» حرفی پوچ و ادعایی میان‌تهی خواهد بود».

حالا می‌خواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدین و تنظیم رژیم و ضدرژیم با آنها، یک نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدین را بگویم. اما مقایسه بین بازرگان و موسوی را به‌عهده خودتان می‌گذارم:
با وجود این‌که که در سال 57 و 58، ما همه اختلافهایمان را با بازرگان علناً می‌گفتیم و می‌نوشتیم، با وجوداین که بعد از عزل از نخست وزیری، بسیار تحت فشار خمینی بود، در عین حال در دور دوم انتخابات مجلس صریحاً از من حمایت کرد و برای خودش دردسر زیادی هم خرید.

قبل از این‌که موضوع را شرح بدهم، باید این نکته را خاطرنشان کنم که وقتی بازرگان روی کارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهای صریح و جدی را علیه سیاستهای دولت او، عنوان کردم که روز بعد تیتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندی بعد که با او در دفتر نخست وزیری دیدار داشتم، گله گزاری کرد که چرا این‌قدر تند به دولت من حمله کردید؟ برایش شرح دادم ما که مواضع خودمان را گفتیم، اما اگر شما عنایت می‌کردید از قضا به بهترین صورت می‌توانستید، از حمله وانتقادی که از موضع چپ به دولتتان کردم، در برابر ”علما“ بهره‌برداری کنید. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هریمن را زدم که وقتی از آمریکا آمدند و او را برای گرفتن امتیاز نفت تحت فشار گذاشتند، موضع‌گیریهای جناح چپ جبهه ملی و از جمله سرمقاله‌های دکتر فاطمی در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زیاده خواهی آنها را مهار کند
وقتی این مثال را برای بازرگان زدم، به فکر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست می‌گویید ولی کاش قبلش این را به من گفته بودید
حالا بر می‌گردم به دور اول و دوم نخستین انتخابات مجلس شورای ملی در زمان خمینی و مواضع بازرگان:
در دور اول انتخابات مجلس شورای ملی، بازرگان و نهضت آزادی گروه انتخاباتی خودشان را داشتند و تعدادی از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمینی در حد مجلس (ونه دولت) می‌خواست آنها را داشته باشد.

حدس می‌زنم که بازرگان در دور اول یقین داشت که ما هم وارد مجلس خواهیم شد و در آن‌جا می‌تواند همان جبهه مورد نظرش را (که قبلاً گفتم) با شراکت ما تشکیل بدهد. سرمقاله‌های آن روزگار حزب خمینی (جمهوری اسلامی) را اگر ببینید با وحشت و نگرانی بسیار این ارزیابی را ارائه می‌دادند که بین 80 تا 120 کرسی مجلس را ممکن است مجاهدین ببرند. نمی‌دانستند که خمینی شخصاً نخواهد گذاشت حتی پای یک مجاهد هم به مجلس برسد!
اما بازرگان وقتی که دید در دور اول، مجاهدین عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، باید شوکه شده باشد. چون خوب می‌فهمید که حضور مجاهدین در مجلس شورای ملی دست کم وزنه تعادلی برای افسار زدن به نفرات خمینی خواهد بود. از طرف دیگر حمایتهای اجتماعی و سیاسی از مجاهدین برای این‌که لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پیدا کنند خیلی بالا گرفته بود.
در روز 16اردیبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالی‌که خمینی در این فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگی“ سرکوب کرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمایت علنی از من همه را غافلگیر کرد:
«بسمه تعالی
خواهران و برادران همشهری تهران و حومه. در این موقع که ملت شرافتمند و قهرمان عزیز برای دور دوم انتخابات به پای صندوقها می‌روند، برای تامین وحدت و حقوق گروههای اقلیت امیدواریم آقای ”مسعود رجوی“ که معرف جناح پرشوری از جوانان با ایمان می‌باشد نیز به مجلس راه یافته، موفق به همکاری صادقانه با گروههای با حسن‌نیت و در خدمت به خدا و خلق بشود.
16 /2/ 1359 – مهدی بازرگان»

***
به این ترتیب، در صحنه سیاسی چیزی ورق خورد و با حمایت بازرگان از کاندیدای مجاهدین، خمینی و حزبش در قبال مجاهدین در انزوای کامل قرار گرفتند چون اغلب جریانات و گروههای سیاسی، به‌طور یکدست از ما حمایت کرده بودند و بازرگان آخرین و مهمترین وزنه‌یی بود که در این رابطه وارد شد و آرایش سیاسی ما را در برابر خمینی کامل کرد.

اما اشتباه دردناک بازرگان که بقول خودش از سنخ تن دادن به «حیات خفیف و خا‌ئنانه» بود در سال 1364 با کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری صورت گرفت. از پیش روشن بود که خمینی دوباره خامنه‌ای را به همین منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار این قبیل مانورها سپری شده است. خمینی از اوایل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جریان انتخابات ریاست جمهوری رژیمش بازی داد. به این وسیله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخریب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم کند، هم دهان استحاله طلبان داخلی و بین‌المللی را علیه ما آب بیندازد و هم صفوف دیگر نیروهای اپوزیسیون را متزلزل کند. شورای ملی مقاومت سفت و سخت ایستاد و در بیانیه 11تیر 1364 خود اعلام کرد:
«نخستین نتیجه عینی، عملی و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزک کردن این نامزدی به انحاء مختلف، تائید مشروعیت نظام ضدمردمی و ضدملی خمینی در تمامیت آن است که خیانت به عالیترین مصالح مردم ایران و آرمانهای آزادی‌خواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب می‌شود».
همچنآن‌که شورا در بیانیه خود خاطرنشان کرده بود، بازرگان برای این‌که کاندیداتوری او رد نشود و مقبول خمینی واقع شود، با برچسب ”تخریب و ترور“ ، از کیسه مقاومت ایران و رنج و خون بیکران مردم ایران، به خمینی پرداخت کرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شورای نگهبان ارتجاع به‌دستور خمینی بازرگان را حذف کرد. یعنی نخست‌وزیر دولت ”امام زمان“ را هم که خود خمینی به آن عنوان داده بود، دارای شرایط لازم، محسوب نکرد.
ساعتی بعد من ضمن یک اطلاعیه از آقای بازرگان خواستم که «امیدوارم که باندازه کافی درس گرفته باشند و به مردم بپیوندند و به‌جای پشت کردن به مقاومت به خمینی پشت کنند، به جلادان و شکنجه‌گران او پشت کنند».

***

یک ماه‌ونیم بعد، بازرگان به خارج کشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلایل متعدد بسیار دوست داشتم و علاقمند بودم که دیگر به نزد خمینی باز نگردد و در کنار ما باشد. علاوه بر دلایل سیاسی، آخر او از ”نیاکان“ سیاسی و ایدئولوژیکی خودمان در دهه 40 بود و مجاهدین از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم که ”راه طی ناشده“ عمر خود را دور از خمینی و رژیمش، جدای از خمینی و رژیمش و بدنامیهای آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت به‌خیر شدن و موضع‌گیریها و طنز جانانه او علیه خمینی و رژیمش بودم. تقریباً تمام کتابهای او را خوانده بودم. وقتی در زندان شاه بود جزوه‌یی نوشت تحت عنوان ”اسلام مکتب مولد و مبارز“ که اوج سیاسی او بود. در تاریخ معاصر ایران نخستین پرچمدار و روشنفکریست که رابطه علم و اسلام را مجدداً کشف نمود، و به همین دلیل نیز مدتها ملعون و منفور بسیاری از حوزه‌نشینان واقع شد. هرچند که هیچ‌گاه از علوم طبیعی فراتر نرفت و به علوم اجتماعی که رسالت اخص مجاهدین بود راه نبرد. اما در هر حال هم‌چنآن‌که قبلاً هم نوشته و گفته‌ام، افتخار پیشگامی او از نظر ما چیز کمی نبود و از این لحاظ به او مدیون بودیم. در سالهای 46 تا 50 در سازمان مجاهدین کتاب ”راه طی شده“ او را که در سال 1327 نوشته بود، به استثنای قسمت اجتماعی‌اش می‌خواندیم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طی شده“ را ده‌ها و ده‌ها بار ضمن بحثهای ایدئولوژیک خوانده بودم و تقریباً حفظ بودم. زیر نظر حنیف بنیانگذار آن سه دور سؤال و جواب را که آن زمان هم مرحله یک و دو و سه می‌گفتیم، خودم نوشته بودم و وقتی که حنیف شهید به بازرگان پس از آزادی بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب کرده بود که چه کارهایی بر روی کتابش صورت گرفته است. بعد که ما از زندان آزاد شدیم، و او در خانه رضاییهای شهید به دیدنمان آمد، با یکدیگر به اتاق خصوصی رفتیم. من بعدها فهمیدم که او برای تشکیل دولتش در حال تست من بوده است. پرسید حالا که دیگر رژیم شاه نیست و مخفی کاری ندارید، به من بگویید که سؤال و جوابهای راه طی شده را در سازمان چه کسی نوشته بود؟ گفتم: من که الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتی که به مجموعه آثار و کتابهایش و مفاد آنها اشاره کردم تعجب کرد. با این همه پس از عزل از نخست وزیری که آخرین بار در مرداد 59 به دیدنمان آمد و می‌خواستیم شکایتهایمان از خمینی را با او در میان بگذاریم و درد دل کنیم، ماه رمضان و نزدیک غروب بود. پرسید روزه‌اید؟ گفتم بله. گفت تا افطار می‌نشینم. یک خرما بخورید، افطار شما را ببینم بعد بروم… گفتم آقای مهندس علتش چیست؟ گفت می‌خواهم پیش امام و علما شهادت بدهم که خودم دیدم که روزه است و افطار کرد! به شوخی گفتم آقای مهندس اگر اینطوری چیزی حل می‌شود، ما هر روز در خدمتیم و روزه می‌گیریم و شما موقع افطار ما را هر کجا خواستید ببرید تا معاینه و چک کنند بعد افطار می‌کنیم، تا ببینیم مشکل حل می‌شود؟ و آیا مشکل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!

***

وقتی در شهریور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نکردم. چون هیچ دسترسی به او نداشتیم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را که با مهندس بازرگان آشنایی دیرینه خانوادگی داشتند توجیه کردم و نامه را به‌دست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پیدا کند و آن را همراه با یک نسخه از لیست شهیدان، از جانب من به او تقدیم کند. این کار انجام شد، اما دریغ و افسوس که 3روز بعد از دریافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عیناً از روی نشریه مجاهد به تاریخ 18مهر 1364 می‌خوانم:

«بسم‌اللّه الرحمن الرحیم
25/شهریور/64
آقای مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه کردید؟ آیا شراکت در چنین رژیم ضدبشری و خون‌آشامی کافی نیست؟ فکر می‌کنم به خوبی می‌دانید که خمینی دجّال از قبَل شراکت امثال شما و این‌که هنوز هم حاضر به بریدن از رژیم او نیستید، تا کجا در ادامه کشتار و جنایت دست بازتر پیدا می‌کند. آیا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعیه ”آزادی“ همین است؟ راستی چرا خمینی که این همه شکنجه و اعدام می‌کند در مقابل شما حتی برای همین سفرتان به خارجه منعطف است؟ برای آخرین بار از موضع نصیحت و خیرخواهی به شما می‌گویم و از شما می‌خواهم که بیایید و در این سن و سال به حکم ”اختیار“ وجه مثبت و مردمی و تکاملی ”ذره بی‌انتها“ ی وجود خود را نیز به اثبات رسانده و بخش ”طی ناشده‌ی راه“ عمر را با نام نیک و دوری کامل‌العیار از ننگ رژیم خمینی به‌سر ببرید.

مشخصاً پیشنهاد می‌کنم دیگر به نزد خمینی و تحت سلطه ننگین او برنگردید. سیاست تبعید و مهاجرت پیش بگیرید. همه وسایل را هم بدون کمترین چشمداشت سیاسی، برایتان شخصاً تضمین می‌کنم. به‌یاد داشته باشید که اگر تا دیروز می‌توانستید عذر و بهانه‌یی نزد خلق و خالق داشته باشید که تحت شرایط خفقان و به واسطه کهولت سن درمانده و معذور بوده‌اید، حال که به خارجه آمده‌اید دیگر هیچ عذر و بهانه‌بی از شما پذیرفته نخواهد بود. به‌خصوص که من از سوی مجاهدین و به‌ویژه از سوی خانواده شهدا اعلام می‌کنم که اگر نزد خمینی و تحت حاکمیت او برنگردید، و باز هم با حضور در درون رژیم او که صدبار تبهکارتر از رژیم شاه است، دست او را بر جان و مال و نوامیس ما و سایر خلق‌اللّه بازتر نسازید؛ حفظ حرمت و تأمین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهـانتان علی‌الـدوام برعهده ما خواهد بود.

آقای مهندس بازرگان،
یادتان هست که بیست سال پیش مجاهدین از شما جدا شدند؟ ما بدخواه کسی نیستیم و به حکم خدا و قرآن به وظیفه تاریخی خود که قیام به عدل و قسط و احراز آزادی و حاکمیت ملّی است قیام کرده‌ایم؛ یک نکته آخرین را هم می‌گویم و درمی‌گذرم و دیدار را به قیامت احالت می‌دهم. نکته که حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، این است:
فرصت بیرون آمدن جغرافیایی از زیر عَلَم خمینی هر روز فراهم نمی‌شود؛
هیهات که یک روز افسوس نخورید که چرا امروز فرصت گریز از ظلمات خمینی را از دست دادید.
والسلام علی من‌ اتبع الهدی
با ایقان به سرنگونی تام و تمام رژیم ضدبشری خمینی و تمامی دارودسته‌های ضد مردمی رژیمش و با ایمان به پیروزی مردم و مقاومت ایران و استقرار صلح و آزادی و حاکمیت مردمی و استقلال ملّی
مسعود رجوی
25/شهریور/1364»

-سالها بعد وقتی که بازرگان از ”حیات خفیف و خائنانه“ در ایران تحت سلطه رژیم خمینی نوشت، بسیار حسرت خوردم و خمینی را هزار بار لعنت کردم که مانند شیطان مجسم، چگونه کسی مانند بازرگان را هم به بازی گرفت و به این نقطه رساند.

***

آخرین کتاب بازرگان که همزمان با درگذشت او در دیماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نیافت، برگرفته از سخنرانی او در عید مبعث سال 1371 است. حکومت آخوندی و عملکرد رژیم ولایت‌فقیه آن‌چنان او را منزجر و در عین حال در هم فشرده و درب و داغان کرده است که پس از سالیان دراز صحبت از رسالت انبیا که طبق نص صریح قرآن برای ”اقامه قسط“ و سرنگونی ستمگران و باز کردن زنجیرها بوده، حرفهای قبلی خود را هم نفی کرده است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً می‌گوید:
- «موسی مانند ابراهیم کاری به امپراتوری و قصد سرنگونی فرعون را نداشته».
- «حضرت عیسی کاری به مسائل دنیایی و امپراتوری قیصر وکسری نداشته، صرفا به امور اخلاقی و معنوی یا نوعدوستی می‌پرداخت».
- «سیدالشهدا حسین بن علی امامی است که قیام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون کردن یزید و تأسیس حکومت حق وهدایت و عدالت اسلامی… می‌دانند. در حالی که اولین حرف و حرکت امام حسین… امتناع از بیعت با ولیعهدی یزید بود»
- «پیغمبران… عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه می‌شود: انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانها و… اعلام دنیای آینده جاودان بی‌نهایت بزرگتر از دنیای فعلی»
باز هم باید گفت: ای دو صد لعنت بر خمینی و خامنه‌ای باد.
باید گفت: تبت یدا خمینی… ومرگ بر اصل ولایت‌فقیه
****************************************************

قسمت ششم
فصل ششم
قیام و انقلاب

 قیام“ را خروج جمعى توده مردم براى انهدام دستگاههاى حاکمیت در شرایطى که دیگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نیستند، تعریف مى‌کنند. خصوصیت ویژه قیام حالت شورش و عصیان است. دراین حالت توده ها حداکثر تفوق روحى را با حداکثر تهور و آمادگى در هم میآمیزند. براى دادن همه‌گونه قربانى بدون هراس از مرگ آماده اند و تا از بین بردن شبکه پلیسى و نظامى دشمن از پا نمینشیند. طبق تجربه هاى تاریخى، قیامهاى تودهاى در قله و نوک پیکان خود با شعار ”مرگ یا پیروزى“ به حسابرسى بلاواسطه از جنایتکاران و عناصر خائن روى مى‌آورند. اگر شرایط عینى براى انقلاب مهیا باشد، قیام مى‌تواند بسته به هدفها و ماهیت دستگاه و عنصر رهبرى کنندهاش به انقلاب اجتماعى بالغ شود. هم‌چنان‌که مى‌تواند، در یک مسیر خود‌به‌خودى شیب نزولى طى کند یا حتى مهار و سرکوب و خاموش شود. هر قیامى الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمى‌‌شود، اما هر انقلاب واقعى، قیام یا سلسله یى از قیامها را در خود دارد.
- ”انقلاب“ به‌طور خیلى خلاصه ”دگرگونى جهش‌وار و تکاملى جامعه از طریق سقوط طبقه حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط توده‌هاى مردم“ تعریف مى‌‌شود. حکومت کننده دیگر نمى‌تواند مثل سابق حکومت کند، طلسم حاکمیت درهم شکسته و با انحلال و ریزش و گسستگى شتابان مواجه است. از طرف دیگر تنگدستى و نارضایتى و بدبختیهاى جامعه به آن‌جا رسیده است که دیگر تحمل پذیر نیست و حکومت شوندگان براى تغییرات بنیادین به میدان میایند. این‌جاست که حداکثر پیوستگى در صفوف مردم ایجاد مى‌‌شود و پیشروترین قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار مى‌گیرند.
وقتى چنین شرایطى آماده باشد ما با یک وضعیت عینى انقلابى رو‌به‌رو هستیم که خصوصیت ویژه آن، بحرانهاى فراگیر و پایان ناپذیر در هیئت حاکمه است.
اما از این پس، دیگر همه چیز بسته به عامل ذهنى، یعنى عنصر هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبرى کننده است که سیل خروشان را چگونه و به کجا مى‌برد؟ این‌جا دیگر سؤال اینست که راننده کیست و به کجا مى‌برد؟ سمتگیرى او به کدام جانب است؟
بلادرنگ باید توجه بدهم که منظور از عنصر جهت یاب و هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبرى کننده، اسم و نام نیست، بلکه راه و رسم است. صورت ظاهر نیست، بلکه خط مشى عملى و واقعى است.
به عنوان مثال: ما با عبا و عمامه و شخص خمینى، دعوا نداشتیم. دعواى ما با خط ارتجاعى حاکمیت آخوند تحت عنوان ”ولایت فقیه“ ، به جاى حاکمیت مردم است.
با کت و کلاه و کراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتیم، دعواى ما با خط دیکتاتورى و وابستگى بود.
حالا هم که به بحث قیام اشتغال داریم، با هیچ‌کس در داخل یا خارج رژیم ولایت فقیه، دعوایمان فردى و شخصى و شکلى و ظاهرى نیست.
صورت مسأله اینست که کدام عنصر و خط مشى هدایت کننده مى‌تواند، شرّ رژیم ولایت فقیه را از سر مردم ایران کم کند.
هم‌چنان‌که در بحثهاى قبلى گفتیم، سرنگونى دیکتاتورى ولایت فقیه، اصول خود را دارد. از یکطرف باید مشى و روش لازم براى این کار را دریافت که همان استراتژى و تاکتیکى است که باید متناسب و مبتنى بر قانونمندیهاى این رژیم باشد و خصایص ویژه رژیم ولایت فقیه و ”رابطه“ هاى ضرورى ناشى از ماهیت آن را در نظر بگیرد. از طرف دیگر مشروط به وحدت و همبستگى نیروها و ارائه آلترناتیو دموکراتیک است.
اما قبل از این‌که استراتژى سرنگونى را موضوع بحث و سؤال و جواب قرار بدهیم من مى‌خواهم روشن کنم و با صراحت بگویم که اگر موسوى و امثال او بتوانند قیام را بجانب سرنگونى این رژیم یا اصلاح آن هدایت کنند، که لازمه اش با همان شاخص هایى که در مورد اصلاح طلبان واقعى گفتیم نفى ولایت فقیه است، البته که باید هژمونى و رهبرى سیاسى آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهاى خودمان بپذیریم. این وظیفه ماست و از آن به هیچ وجه رویگردان نیستیم و خجالت هم نمى‌کشیم و با صداى بلند هم مى‌گوییم.
آن چه خجالت دارد این است که آنها اهل این کار نباشند و ما با دنباله روى از ”موسویان“ و هرکس که به ولایت فقیه پایبند است، خاک در چشم قیام و قیام آفرینان بپاشیم و قیام، سرد و بى‌روح و خاموش شود.
در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونیستهایى بود که در یک مقطع، مجاهدین را با چپ نمایى‌هاى میان تهى به سود خمینى متلاشى کردند و الا تا سال ۵۴، همین رفسنجانى، میگفت: خمینى بدون مجاهدین آب هم نمى‌تواند بخورد!

***
خمینى و مجاهدین هرکدام با انقلاب ضدسلطنتى چه کردند؟
گفتم دعوا با خمینى، بر سر حاکمیت آخوند ارتجاعى به‌جاى حاکمیت مردم بود.
در همین راستا خمینى، با مهیب ترین نیروى ارتجاعى تاریخ ایران، سر برداشته از دورانهاى کهن، بر آن بود تا انقلاب ایران را بمیراند و بسوزاند و خاکستر کند. او نیروهاى آزاد شده در این انقلاب ضدسلطنتى را یا سر برید و سرکوب کرد یا به تنور جنگ ریخت. به‌خاطر ماهیت ارتجاعى قادر نبود این نیروها را بجانب آزادى و توسعه و پیشرفت اقتصادى و اجتماعى هدایت کند. پس، باید هر طور شده آنها را به بند مى‌کشید و نابود مى‌کرد.
در چنین وضعیتى، چند میلیون ایرانى که در میان آنها، بسیارى از دانشمندان، استادان، متخصصان، کارشناسان، اطبا، هنرمندان و قهرمانان ورزشى هم بودند، ناگزیر جلاى وطن کردند و مصیبت آواره شدن در اینسو و آنسوى جهان را بهجان خریدند. به‌راستى بیش از این نمى‌‌شد آن تکان عظیم انقلابى را تا این حد عقیم و بى بهره کرد و به عقب برد. اگر انقلاب و دین و مذهب و اسلام و مسلمانى، همین است که خمینى یا خامنه‌اى در این ۳۰سال به ما نشان دادند، نخواستیم، نمىخواهیم و هرگز نخواهیم خواست.
حالا اگر از من بپرسید که مجاهدین چه کردند؟ در یک کلام مى‌گویم، انقلاب را، نه بهمعنى واژگونه و مجازى آن، بلکه به معنى حقیقى آن، با مقاومت و ایستادگى خودشان و با ضرباتى که از هر سو به این رژیم زدند، با رزم و رنج و رود خروشان خون شهیدان، با تشکیلات مجاهدین خلق ایران، و با برپایى ارتش و جایگزین سیاسى، زنده و رویان نگهداشتند و الا مانند حمله مغول، با یک دوران طولانى از خود بیگانگى مواجه بودیم که سدههاى متوالى به طول مىانجامید. آخر این‌همه کشتار و اعدام و شکنجه و دجالیت و ابتذال و ریا و ذبح همه کلمات و ارزشها و رجالّهگرى که چیز کمى نیست. همه چیز دروغ و پوچ و واهى مى‌‌شود. همه معیارها در هم مى شکند. شرایطى ایجاد مى‌‌شود که حضرت على (ع) آن را درباره امثال معاویه و یزید و همین خمینى و خامنهاى، چنین توصیف کرده است:
«هیچ خانه گلین و هیچ خیمه پشمینه‌یى باقى نمى ماند مگر آن‌که ستم ایشان وارد آن شده و فساد و تباهکاریشان آن را فراگرفته و سوء رفتارشان اهل آن‌را پراکنده ‌سازد. آنقدر که مردم به دو دسته‌ى گریان تقسیم مىشوند. یکى به‌خاطر وضعیتش در دنیا مى گرید و گریندهاى به‌خاطر دین و مرامش.
خدمتگزارى براى آنان، هم‌چون رابطه برده با ارباب است که در حضور ارباب، اطاعتش مىکند، و در غیاب او به بدگویى مىپردازد.
در چنین حکومتى، برترین شما در تحمل رنج و سختى، کسى است که بیشترین حسن ظّن و امید را به خدا دارد. پس اگر خدا عافیت عنایت کرد، به دیده منّت دارید، و اگر دچار حادثه شدید، صبر پیشه کنید که عاقبت از آن پرهیزکاران است».
***
بله در چنین شرایطى، اگر با بیشترین امید به خدا و خلق، رنج و سختى را تحمل کنیم، اگر صبر و شکیبائى انقلابى پیشه کنیم، اگربا مرزبندیهاى قاطع و روشن نسبت به چنین حکومتى پرهیزکار بمانیم، بدون شک پیروزى و رستگارى از آن ماست و دشمن قهار و جبّار نمى‌تواند بر سرنوشت این خلق و این میهن چیره بماند.
از این‌رو، هم‌چنان‌که در سال ۱۳۷۵ هم گفتم:
«تکرار مى‌کنیم و از تکرار آن هرگز خسته نمى‌‌شویم که انقلاب بزرگ مردم ایران نه‌مرده و نه خاکسترشده، بلکه در مقاومت کبیر میهنى برضد سارقان آن انقلاب مردمى و غاصبان حق حاکمیت ملى و مردمى تداوم و تعمیق یافته است».
«تکرار مى‌کنیم و از تکرارآن هرگز خسته نمى‌‌شویم که مأموریت تاریخى خمینى و ارتجاع آخوندى تخریب انقلاب ضدسلطنتى بر‌سر سازندگانش بود، اما نقش تاریخى این مقاومت و این شورا، حفظ ثمره خون شهیدان آن انقلاب بزرگ و بازسازى همه امیدهاى برحق، ولى پرپر شده مردم ستمدیده‌یى است که به‌پاخاستند، سینه را دربرابر گلوله‌ها سپر کردند و دیکتاتورى شاه را سرنگون کردند.
***
عهد مجاهدین و مقاومت ایران براى آزادى خلق و میهن
همان‌طور که در بحثهاى قبلى گفتم، شوراى ملى مقاومت ایران از روز اول درسال ۱۳۶۰ در ماده ۲ برنامه دولت موقت اعلام کرده است، مشروعیت خود را تماماً از مقاومت علیه رژیم ارتجاعى خمینى و خونبهاى رشیدترین فرزندان مجاهد و مبارز این میهن کسب مى‌کند.
کما این‌که بلادرنگ در ماده ۳ تصریح شده است: پس از خلع ید و سلب حاکمیت از رژیم ضدخلقى خمینى که حیاتىترین حق مشروع مردم ایران یعنى ”حق حاکمیت مردم“ را غصب نموده… مجلس موسسان منتخب مردم را از طریق انتخابات آزاد (با هرگونه نظارت و تضمین لازم) براى تعیین نظام قانونى جدید و تدوین قانون اساسى آن دعوت به‌کار مى‌کند.
در ماده اول هم گفته شده است مجلس موسسان و قانونگذارى ملى حداکثر تا ۶ماه پس از سرنگونى رژیم خمینى… از طریق انتخابات آزاد، با رأى عمومى، مستقیم، مساوى و مخفى تشکیل خواهد شد.
-پس حرف ما این بوده و هست که مشروعیت خود را از مقاومت مى‌گیریم و در دورانى که دسترسى به رأى آزادانه مردم و صندوق انتخابات آزاد امکانپذیر نیست، منشأء و شاخص مشروعیت، مقاومت است و بس، ایستادگى در برابر این رژیم است و بس، و الا هر کس مى‌تواند الى غیر درنهایت حرف بزند، ادعا کند و این رشته سر دراز دارد.
راستى بدون مقاومت و ایستادگى، در روزگار اختناق و استبداد، چه معیار دیگرى مى‌توان یافت که اصالت و حقانیت داشته باشد؟
دقیقاً بر همین اساس، پیوسته گفته‌ایم و باز هم من تکرار مى‌کنم، اگر کسى بیشتر از ما مقاومت کند و در مقابل این رژیم بایستد، هر که مى‌خواهد باشد، وظیفه خود مى‌دانیم که در مقابل او زانو بزنیم، ایدئولوژى ما سر جاى خودش اما از نظر سیاسى هژمونى او را مىپذیریم و باید هم بپذیریم و الا معلوم مى‌‌شود که در سرنگونى این رژیم صداقت نداریم و بیشتر به فکر منافع گروهى خودمان هستیم و به این مى‌گویند اپورتونیسم.
همان خطى که حزب توده قبل از ۳۰تیر ۱۳۳۱ با تخطئه مصدق و از دور خارج کردن او رفت. همان خطى که در سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ اپورتونیستهاى چپ نما در تخریب و متلاشى کردن مجاهدین رفتند.
گفتگو با خواهر مجاهد فرشته نبئى
(نشریه مجاهد ۳۱۷-۲۹شهریور۱۳۷۲)
«مسعود: حاضرى به یک سؤال جواب بدهى؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفته‌ایم، اگر کسى از نظر سیاسى از مجاهدین ذیصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهیم زد. این جمله را به یاد مى‌آورى؟
-بله.
- این حرف، واقعى است یا ژست سیاسى است؟
-واقعى است.
-یعنى واقعاً اگر سازمانى باشد که از مجاهدین در مسیر انقلاب بیشتر کار کند، فدا کند، مسأله حل کند، ایدئولوژیتان هرچه هست مال خودتان، ولى از نظر سیاسى، هژمونیش را مى‌پذیرید؟
-همان طور که شما گفتید، بله.
-فرض کنیم چنین سازمانى باشد، هرچه هم مى‌خواهد باشد. لیبرال باشد، میانه‌باز، ملى‌گرا، مارکسیست، لنینیست، و… آیا باز هم هژمونى آن را مى‌پذیرى؟
-چون معیار ما ایدئولوژیک است، من فکر نمى‌کنم که در عمل بپذیرم، برایم خیلى سخت است.
-ما که نگفته‌ایم ایدئولوژى آن را بپذیر. بلکه گفته‌ایم و مى‌گوییم با حفظ اصول و مرزبندیهاى ایدئولوژیکى و سیاسى و تشکیلاتى خودتان بایستى هژمونى سیاسى‌اش را بپذیرید، یعنى قبول کنید که در عمل سیاسى و مبارزاتى از شما ذیصلاح‌تر است و لذا باید او را تقویت و پشتیبانى کرد و با او هم‌جبهه شد بر علیه دشمن. باید بپذیرید یا نباید بپذیرید؟
-با چیزهایى که گفتید فکر مى‌کنم باید هژمونى و صلاحیت و اولویت سیاسى آن‌را بپذیریم.
- (خطاب به حضار) اگر نپذیرید خائنید، آرى یا نه؟
حضار: بله».
***
در سال ۱۳۷۵ به مناسبت ۲۲بهمن بار دیگر خاطرنشان کردم:
هم‌چنان‌که بارها گفته‌ایم، اگر در صحنه عمل مبارزاتى و مشى سیاسى، نیروى مقاوم و سازمان و تشکیلات و در یک‌کلمه رهبرى بهتر و کارآمدترى براى سرنگونى رژیم خمینى با مرزبندى خدشه‌ناپذیر با دیکتاتورى دست‌نشانده سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان در‌برابرش زانو مى‌زنیم و هرمرام و مسلکى هم که داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتى انتقاداتمان، رهبریش را به‌جان و دل مى‌پذیریم.
من از اینهم فراتر رفتهام. گفتهام و تکرار مى‌کنم که اگر براى پیش رفتن انقلاب دموکراتیک نوین ایران و براى سرنگونى استبداد دینى ضرورى باشد، ما آمادگى داریم، شورا و سازمان مجاهدین و ارتش آزادىبخش را هم منحل کنیم.
***
اپورتونیسم، عارضه قیام
حالا که هدف، یعنى جایگزین کردن استبداد دینى با یک ایران آزاد و دموکراتیک که قیام و سرنگونى هم به‌خاطر آن است روشن شد، حالا که معلوم شد بازى با کلمات نداریم و هر کلمه و مقولهاى معنى و تعریف خاص خود را دارد، و حالا که معلوم شد تغییر رژیم ولایت فقیه، فراتر از همه دیدگاههاى شخصى و گروهى، اصول و قانونمندیها و استراتژى و تاکتیک و آلترناتیو سیاسى خود را مى‌خواهد، دیگر مى‌توانیم، اپورتونیسم را تعریف کنیم.
استراتژى قیام و سرنگونى و اپورتونیسم پیرامون خط مشى تغییر رژیم ولایت فقیه را در فصول بعدى به بحث و سؤال و جواب خواهیم گذاشت. اما اکنون مسأله عاجل و مبرم، قیامى است که بیش از ۷ماه است در ایران جریان دارد. به‌خاطر ”استمرار و سرعت پیشروى و درجه تعمیق و گسترش نیروهاى“ آن در روز عاشورا (۶ دیماه) شعلههاى خشم خلق را علیه ”ولایت یزیدى“ فروزان نموده و با شعار ”مرگ بر اصل ولایت فقیه“ استراتژى سرنگونى پیشه کرده است. پس، قبل از هر چیز باید اپورتونیسم را در ارتباط با همین قیام که از زمان انتخابات ریاست جمهورى رژیم و شقه درونى آن تا بحال ادامه یافته است، مورد بحث قرار داد.
طبعاً منظور ما در این بحث، فرصت طلبى و اپورتونیسم سیاسى است و مقولات تشکیلاتى یا ایدئولوژیک بحث جداگانه خود را دارد.
هم‌چنانکه بدن آدم در معرض انواع بیماریهاست و باید از آن مراقبت کرد، هر جنبش و قیام و انقلابى هم در معرض انواع عارضه ها و آفت ها است. ساده اندیشى است اگر بگوییم که قیام و انقلاب دموکراتیک در معرض هیچ عارضهاى نیست. هر جنبشى باید خودش را مراقبت کند و از انواع عارضه ها مصون سازد و با آنها مبارزه کند.

راستى در اوضاع و احوال کنونى، تهدید قیام و دستاندرکاران آن چیست و در معرض چه عارضه‌اى هستند؟
این سؤال با سادهسازى مثل این است که بپرسیم یک اتومبیل در حال حرکت در مسیر سنگلاخ و بغرنج و در شرایط جوى نامناسب چه تهدیدهایى دارد؟ یکى تصادف است و دیگرى انحراف از مسیر، علاوه بر مشکلات مربوط به موتور و سوخت و قطعات

در مورد قیام که تهدید تصادف نیست، چون تصادف با رژیم و برانداختن آن که هدف قیام است. به وضعیت راننده و موتور محرک و سیستم هدایت هم در تعریف انقلاب اشاره کردیم، پس مى‌پردازیم به انحراف از مسیر که مفهوم اپورتونیسم است.
ترجمه تحت اللفظى کلمه ”اپورتونیسم“ ، فرصت طلبى است. با مفهوم فرصت طلبى و نان به نرخ روز خوردن و برنگ روز درآمدن، همه آشنا هستند و در زمان خمینى هم آن را به چشم دیدهایم.
اما در فرهنگ اخص سیاسى، در حیطه کسانی که خواهان سرنگونى و تغییر رژیم ولایت فقیه و جایگزینى آن با یک جمهورى دموکراتیک هستند، اپورتونیسم را ”انحراف“ ترجمه مى‌کنیم.
تعریف اپورتونیسم، نقض اصول در عمل، دنباله روى از جریان خود‌به‌خودى، حرکت در سمت امواج و بادهاى موسمى و جهت گیرى در سمت تعادل برتر است. خطرناکترین نوع اپورتونیسم، نوع باصطلاح صادقانه آن است. تئوریزه کردن اپورتونیسم و دفاع آگاهانه از آن خیانت محسوب مى‌‌شود.
توجه کنید که حرکت اپورتونیسم خود‌به‌خودى (ناخودآگاه)، موریانه‌اى (تدریجى) و پیش رونده (از ساده به پیچیده) است و در روزگار ما در ارتباط با رژیم به‌خوبى مى‌توان آن را دید.
در مرحله اول که مرحله پیدایش اپورتونیسم و گرایشهاى اپورتونیستى است، با کمرنگ شدن مرزبندیها و خطوط قرمز در قبال تمامیت رژیم و مدافعان آن، مواجه هستیم.
در مرحله دوم که مرحله رشد اپورتونیسم و بارزشدن خصایص اپورتونیستى است، اپورتونیسم زبان باز مى‌کند، پرخاشگر مى‌‌شود، به هزل و هجو رو مى‌آورد و زیرآب مقاومت تمام عیار در برابر این رژیم را مى‌زند ارزشها و مناسبات و سیاستها و افتخارات یک مقاومت اصولى و انقلابى و تمام عیار را یکى پس از دیگرى به باد طعنه و سخره و حمله مى‌گیرد.
در مرحله سوم که مرحله بلوغ اپورتونیسم و بروز ماهیت ارتجاعى است، دیگر مبارزه کردن و نبرد تمام عیار با این رژیم، به بهانه هاى مختلف و با عناوین و پوششهاى گوناگون نفى مى‌‌شود. هم جبهگى و هم کاسگى با ارتجاع یا بخشهایى از آن دیگر قبحى ندارد و مستقیم یا غیرمستقیم تبلیغ هم مى‌‌شود. این‌جا دیگر، طرف هر که باشد، بىتعارف در موضع دم و دنبالچه رژیم حاکم عمل مى‌کند.

***
قیام و اپورتونیسم چپ و راست
انحراف از مسیر قیام، مى‌تواند به چپ باشد یا به راست:
- اپورتونیسم چپ (انحراف به چپ) در مرحله پایانى این رژیم در قیامى که جریان دارد، نادیده گرفتن یا کم بها دادن به شقه درونى رژیم و به کسانیست که از درون همین رژیم از ولى فقیه و ولایت فقیه فاصله مى‌گیرند و با آن به مخالفت برمى خیزند. بنابراین اگر فکر کنیم که شقه و آثار و محصولات آن در درون رژیم هیچ بهایى ندارد و با آن مثل این برخورد کنیم که گویا واقع نشده و وجود ندارد، انحراف و اپورتونیسم چپ محسوب مىشود. بعکس، ما باید در سلسله مراتب تضادها، باند غالب را در برابر جناح مغلوب تضعیف کنیم. باید مخالفان ولىفقیه را در برابر ولى فقیه به میزانى که مخالفت آنها جدى است و در برابر او ایستادگى مىکنند، تقویت کنیم. اگر به موضعگیریهاى مقاومت ایران در ۷ماه گذشته توجه و دقت کرده باشید، این امر در سراسر آنها موج مىزند. آنقدر که فکر مى‌کنم کسى از ما در این زمینه، مثال و نمونه و دلیل و مدرک نخواهد.
-اپورتونیسم راست (انحراف به راست) در مرحله پایانى این رژیم در قیامى که جریان دارد، دنباله روى و پر بها دادن به شقه در بالا و به کسانیست که از درون رژیم به مخالفت برخاسته یا داعیه مخالفت دارند. بنابراین، اگر فکر کنیم که شقه در بالاى رژیم، که بدیهى است، محصول فشار از پایین است، به خودى خود، به تغییر یا حتى اصلاح این رژیم منجر مى‌‌شود نادرست، و مصداق انحراف و اپورتونیسم راست است که از نقض اصول مبارزاتى شروع مى‌‌شود و نهایتاً به طعمه ارتجاع تبدیل شدن و خارج شدن از جبهه مردم ایران که خواهان سرنگونى این رژیم هستند، منجر مى‌‌شود. از این‌رو در سلسله مراتب تضادها، بین رژیم ولایت فقیه (با همه جناح هایش) و ضدرژیم (همین اشرف و مجاهدین و شوراى ملى مقاومت ایران) ؛ هر عنصر انقلابى و ملى و میهنى و دموکرات و هر اصلاح طلب واقعى، باید ضد رژیم و مقاومت را یارى و تقویت کند. اگر آگاهانه عکس آن رانجام بدهد، این خیانت است. مانند کسانى که در طرف خاتمى، ۸سال بر سر مجاهدین و مقاومت ایران ریختند و راه بمباران و خلع سلاح مجاهدین و شبه کودتاى ۱۷ژوئن را هموار کردند و امروز هم براى زدن و بستن و کشتن اشرف و اشرفیان جاده صاف مى‌کنند.
***
تهدید اصلى
در سال ۱۳۵۴ اپورتونیستهاى چپ نما، سازمان مجاهدین را متلاشى کردند. هم‌چنان‌که دو سال بعد در بیانیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کردیم:
«جریان اپورتونیستى چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعى شده است که در مرحله کنونى تهدید اصلى درونى مجموعه نیروهایى است که تحت عنوان اسلام مبارزه مىکنند، و ما با آن هم مبارزه مىکنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهاى انقلابى به ویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفى مشى مسلحانه به سازشکارى و تسلیم طلبى و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلى منجر مىشود. این جریان اپورتونیستى خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعى را در درون نیروهاى مترقى مسلمان پیش مىآورد».
هم‌چنین در مورد اپورتونیستهاى چپ نما اعلام کردیم که این جریان هرچند که سردمدارانش به مجاهدین و در نتیجه به جنبش خیانت کردهاند، اما هیچگونه تغییرى در تضاد اصلى ما با رژیم شاه ایجاد نمى‌کند.
در همان بیانیه، جریان اپورتونیستى را تحریم کردیم و گفتیم که در داخل زندانها هم رابطه‌یى جز رابطه انسانى و حداقل رابطه صنفى با آنها برقرار نمى‌کنیم تا زمانى که از آرم و نام مجاهدین دست بردارند.
در عین حال تصریح کردیم که مبارزه ما با این جریان اپورتونیستى، یک مبارزه سیاسى با شیوه هاى افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شیوه هاى ارتجاعى از قبیل: کشتن، لودادن، همکارى با پلیس و کمک گرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه محکوم مىکنیم.
گفتیم که بین این اپورتونیستها و سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم، به آنها احترام مىگذاریم و از همه دستاوردهاى علمى و تجارب انقلابى استفاده مى‌کنیم. این براى آخوندهایى که در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونى مجاهدین بودند اما در اثر ضربه اپورتونیستى به منتهاى ”راست“ پرتاب شدند و ماهیت ارتجاعى آنها بارز شده بود، بسیار سنگین و گزنده بود.
واکنش آخوندهایى مانند رفسنجانى و کروبى و معادیخواه که آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتواى پیاپى بود که با هدایت و تشویقات مخفیانه ساواک کار سازى شده بود. یکى علیه مشى مبارزاتى و دیگرى علیه ایدئولوژى مجاهدین بود که به خصوص فرمایش آقایان را درباره نجس عینى بودن مارکسیستها به پشیزى نخریده بودند.
در آن روزگار مجاهدین در همین خصوص، شاهد بسیارى صحنه هاى مضحک از جانب همین آقایان و امثال بهزاد نبوى و رجایى و لاجوردى و عسگر اولادى بودند. بهعنوان مثال به دستگیره درى که زندانیان مارکسیست باز مى‌کردند دست نمىزدند یا آن را آب مىکشیدند! ظرفهاى آبجوش را که براى درست کردن چاى که روزانه دو یا سه وعده به ما داده مى‌‌شد، به‌خاطر استفاده مارکسیستها از این ظروف، آب مىکشیدند. واى به وقتى که از دست یک مارکسیست، قطره آبى بر روى دست یا لباس آنها مىچکید! در داخل حمام جمعى بند هم، وقتى لباسهایشان را مى‌شستند، مصیبتى بود. مثلاً بخار حمام و بخارى را که از شستشوى لباسهاى مارکسیستها بلند مى‌‌شود چه باید کرد! پهن کردن لباس روى طنابى که مارکسیستها هم لباس پهن کرده بودند حرام و از سنخ کارهاى ”مجاهدین التقاطى“ بود!
برادر مجاهدمان مجید معینى، که خودش قبلاً از طلاب و روحانیان انقلابى قم و یکى از قهرمانان شکنجه در زندانهاى شاه بود، روزى در طبقه بالاى بند ۲ اوین بسراغ من آمد و با خنده به صداى بلند که همه مى شنیدند، گفت: مى‌خواهم بروم، یک دست خودم را به بهزاد نبوى، قرض بدهم! اشکال شرعى ندارد؟!
گفتم یعنى چه؟
گفت: توى حمام گیر کرده بود، لباسهاى شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روى دوشش انداخته بود و در را هم نمى‌توانست با پایش باز کند و یک دست کم آورده بود، چون نمى خواست در مکانى که مارکسیستها بوده‌اند نَجس بشود! بعد هم از من پرسید، مگر این بابا خودش عضو یک گروه مارکسیستى نبوده و به همین خاطر به زندان نیفتاده، پس در این گروه، در و پنجره را چطور باز مى‌کرده؟!
جالبتر از او لاجوردى بود که در قسمت پایین فرنچ هاى مردانه که لباس زندان بود باندازه نیم متر دیگر پارچه اضافى مى دوخت تا حجاب اسلامى مردان هم رعایت شود! همه این کارها هم بغضًا للمجاهدین بود و دست آخر هم به این نتیجه رسیدند که پاسبانها و نگهبانهاى زندان و زندانبانان و ساواکی هاى مسلمان! از سایرین و حتى مجاهدین به آنها نزدیکترند.
آیا بروز خصایص و ماهیت هاى ارتجاعى را مى‌ینید؟
عبرت آموز این‌که در بلوغ همین ضدیت با مجاهدین، آنها از ندامت تلویزیونى و سپاس گویى براى شاه و عفو خواهى از او سر در آوردند و به این وضعیت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از این‌که حضرات به حکومت رسیدند ما هیچ‌وقت نفهمیدیم آن فتوا که علیه مجاهدین داده بودند، در مراوداتشان با شوروی ها و چینى ها، کوبائیها و کشورهاى اروپاى شرقى چه شد و به کجا رفت!
هم‌چنان‌که نفهمیدیم لاجوردى با آن حجاب سازى براى مردان، وقتى که خودش میرغضب اوین شد، چرا هیچ حدّ و اندازه‌اى درباره زنان نگه نداشت.
نکته عبرت آموز دیگر این‌که اپورتونیستها و بریدگانى که در آن روزگار، بریدگى خود را تحت لواى مارکسیسم پنهان مى‌کردند، در کنش و واکنشهاى سیاسى، به همان دست راستیهاى مرتجع، نزدیکتر از مجاهدین بودند و با تعجب در بسیارى موارد مىدیدیم که هم خط و هم جبهه مى‌‌شوند. مخالفت ریشه‌اى هر دو دسته، خیلى بیش از این‌که با یکدیگر باشد، با مجاهدین بود. جریان راست ارتجاعى به ظاهر دعوایش با مجاهدین این بود که چرا کسانى را که به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عینى“ نمىدانید و مىگفتند مگر همین ”خدانشناس ها“ نبودند که شما را کشتند و سازمانتان را متلاشى کردند. اما در عمل ”خدانشناسى“ را که مخالف مشى مبارزاتى و سیاسى مجاهدین بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گیر، ترجیح مىدادند.
آخر مجاهدین، ملاک و معیار تنظیم رابطه با هر شخص یا نیروى سیاسى را، عمل و مرزبندیهاى سیاسى او مىدانستند. چرا که عقاید فلسفى و مواضع طبقاتى، نهایتاً در مرزبندیها و عمل سیاسى تبلور و فعلیت پیدا مى‌کند.
بنیانگذار مجاهدین، حنیف شهید که بسیار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود که مرز اصلى، نه بین خداشناس و خدا نشناس، بلکه بین استثمار کننده و استثمار شونده کشیده مى‌‌شود. این درست همان چیزیست که خمینى هرگز نمى‌توانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندى اصلى که اسلام مجاهدین را از اسلام خمینى و آخوندهاى ارتجاعى سراپا متمایز مى‌کند.
***
اما پس از ضربه اپورتونیستى، خمینى هم که تا آن زمان در برابر مجاهدین سکوت پیشه کرده بود، فرصت را مغتنم یافت و به‌طرق مختلف دق دل خالى مى‌کرد. در مهر سال ۱۳۵۶، همزمان با ریاست‌جمهورى کارتر در آمریکا و ایجاد فضاى باز سیاسى دررژیم شاه زمان را پس از سالها بریدگى و افول در برابر شاه، براى تصفیه حساب با مجاهدین مناسب یافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «یک دسته‌یى پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را مى‌گویند براى این است که یک عدالت اجتماعى بشود. طبقات از بین برود. اصلاً‌ اسلام دیگر چیزى ندارد، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوى با هم زندگى بکنند. یعنى، زندگى حیوانى على‌السواء. یک علفى همه بخورند و على‌السواء با هم زندگى کنند و به‌هم کار نداشته باشند، همه از یک آخورى بخورند
مى گویند: اصلاً ‌مطلبى نیست، اسلام آمده‌است که آدم بسازد، یعنى یک آدمى که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنى حیوان بسازد. اسلام آمده‌است که انسان بسازد، اما انسان بى‌طبقه…»
***
حالا برمى‌گردم به داخل مجاهدین و اعضاء و هوادارانشان پس از ضربه اپورتونیستى بعد از سال ۱۳۵۴.
در آن زمان، چون ما ضربه را از چپ نماها خورده بودیم پس به‌طور خود‌به‌خودى تهدید اصلى مىباید آنها باشند. همانها که مجاهد خلق مجید شریف واقفى و شمارى دیگر را کشته و حتى جسد مجید را هم سوزانده بودند. من مجید را از اواخر سال ۱۳۴۷ مى‌‌شناختم. فامیلش را نمى‌دانستم اما با یکى دیگر از همشهریانش که هر دو دانشجوى ”دانشگاه صنعتى آریامهر“ بودند، تحت مسئولیت خودم بود. او را خیلى دوست داشتم. هفته‌یى یکى دو بار به تک اتاقى که آنها در حوالى همان دانشگاه اجاره کرده بودند مى‌رفتم و نشست آموزشى و تشکیلاتى داشتیم که از صبح تا شب یا از شب تا صبح طول مى‌کشید.
در سال ۱۳۵۳ هم در زندان قصر، یک تابستان را صرف نوشتن کتاب تبیین جهان کردم. همزمان چند تیم با مسئولیت مجاهدشهید، فرمانده کاظم ذوالانوار، آن را روى کاغذ سیگار ریزنویس مى‌کردند و کاظم آنها را در جاسازى مناسب، از طریق قهرمان شهید مراد نانکَلى به بیرون از زندان و به‌دست مجید مى‌رساند. مراد این کار را با شیوه‌هاى مختلف از طریق خواهرش، که گاه به ملاقات او مى‌آمد انجام مى‌داد. مراد، شمالى و بسیار رشید و درشت اندام بود. عاقبت هم بر سر همین ارتباطات با بیرون از زندان، جان باخت و در زیر شکنجه در کمیته به شهادت رسید. فکر مى‌کنم که شهادتش در اواخر سال ۵۳ بود. مدتى پس از این‌که کتاب تبیین را فرستادیم، کاظم بمن گفت مجید پیام داده که مثل این است که براى ما ”تانک“ فرستاده باشید. یکى دو سال بعد، که جریان اپورتونیستى برملا شد، من تازه معنى حرف مجید را فهمیدم که بچه‌هاى آن روزگار، در فقدان آموزش، آن هم در شرایط دربدرى، تاکجا زیر ضربات و حمله‌هاى تئوریک اپورتونیستها، نیازمند این بحث و این کتاب بوده‌اند.
در حمله‌هاى بعدى پلیس به زندان، تنها نسخه ریزنویس این کتاب از دست رفت تا وقتى که دوباره همین بحث را، در سال ۵۸ در دانشگاه صنعتى شریف، در کلاسهاى ”تبیین جهان“ ، از نو شروع کردیم. اولین بار که براى این بحث، وارد همان دانشگاهى شدم که مجید دانشجوى آن بود و حالا دانشگاه به نام او ”دانشگاه صنعتى شریف“ نامگذارى شده بود، در همه لحظات تصویرش جلویم بود و در ذهن و قلبم موج میزد. انگار که همآن‌جا حّى و حاضر و ناظر است و مى‌خواهد شاهد انتقال آن ”تانک“ ایدئولوژیکى که گفته بود به نسل انقلاب باشد.
نحوه کشتن و سوزاندن مجید توسط اپورتونیستهاى چپ نما، طورى بود که خون آدم بجوش مىآمد و واکنش خود‌به‌خودى آن هم نیازمند ذکر نیست. مثل همین امروز که مى‌گوییم اگر دین و مذهب و اسلام و مسلمانى، همین است که خمینى یا خامنه‌اى در۳۰سال گذشته به ما نشان دادند، نخواستیم، نمى‌خواهیم و هرگز نخواهیم خواست، آن روز هم حرف این بود که اگر سوسیالیسم و مارکسیسم و پرولتاریا همین است که اپورتونیستها به ما چشاندند، نخواستیم و نمى‌خواهیم… واقعاً در آن فشار سه جانبه و هماهنگ از سوى ساواک و آخوندها و اپورتونیستها علیه مجاهدین پس از متلاشى شدن سازمان، شرایط ما بسیار سخت و طاقت فرسا بود.
وقتى در سال ۵۵ یعنى پنج سال بعد از دستگیرى، براى سومین بار به شکنجه‌گاه کمیته (کمیته مشترک ضد خرابکارى) رفتم و مجدداً به اوین برگشتم، به جاى این‌که به طبقه بالا نزد برادران خودمان بروم، مرا به عمد براى اذیت کردن به طبقه پایین فرستادند تا در جمع مجاهدین نباشم. تعدادى از اپورتونیستها و مدافعان آنها هم در همین طبقه پایین بودند. همین قبیل افراد، گاه وقتى که نماز مى‌خواندم پشت سرم شکلک در مى‌آوردند. تا این‌که بعد از ۶ماه در شب ماه رمضان، بازجویان، ناگزیر قبول کردند که به‌خاطر روزه و سحرى و افطار نزد برادران خودمان برگردم.

در آن‌جا تقریباً یکسال طول کشید تا همه مجاهدین و هوادارانشان در اوین و سایر زندانها، که به‌طرق مختلف ارتباط برقرار مى‌کردیم، قانع شوند که هرچند ضربه را از چپ نمایان خورده‌ایم ولى برایمان در چنین شرایطى به‌طور قانونمند تهدید اصلى از راست، از جانب ارتجاع و همین آخوندهایى است که بعداً سران و سردمداران رژیم خمینى شدند.
***
این خاطرات و یادآوریها را از این بابت مى‌گویم که روشن باشد:
اولاً-تهدیدها یکسان نیستند و در هر شرایط مشخص بسته به اوضاع و احوال یک تهدیدى هست که وجه عمده و غالب دارد. مثل این‌که در یک روز یخبندان تهدید اصلى براى یک خودرو و سرنشینانش، یخ زدن و لغزندگى جاده است. درحالى‌که در یک روز آفتابى چنین نیست.
ثانیاً-امروز هم تهدید اپورتونیسم چپ و راست یکسان نیست و به اقتضاى شقه درونى رژیم و شکستن طلسم و هژمونى ولىفقیه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهدید اصلى و خود‌به‌خودى براى نیروهایى که در بیرون از رژیم، خواهان تغییر و سرنگونى آن و مبارزه قاطع به این منظور بودهاند، اپورتونیسم و انحراف به راست است. عملکرد این تهدید، مهار کردن و متوقف کردن قیام و قیام آفرینان است. از تعمیق و رادیکال شدن قیام مى‌ترسد. به موسوى و امثال او پر بها مى‌دهد و به همین خاطر وقتى که آنها در برابر خامنهاى تنازل و تنزل مى‌کنند، دلسرد و گیج و گم مى‌‌شود. گمان مى‌کند که تهدید عمق پیدا کردن قیام و شلوغ کارى بیش از حد دانشجویان است. انتظار پیروزى سهل و سریع و ارزان دارد. گمان مى‌کند که با ممانعت از شدت قیام و مهار کردن آن، خامنه‌اى و نیروهاى سرکوبگر عقب مى‌نشینند و به فضاى باز سیاسى رضایت مى‌دهند. گوئیا که ولى‌فقیه رنگ مى‌‌شود (!) و این حقیقت ساده را نمى‌داند که «هر گونه عقب نشینى… زنجیره تمام نشدنى از فشارها و عقب نشینی‌هاى دیگر را به‌دنبال خواهد داشت» (خامنه‌اى- ۲۳اسفند ۸۴).
به‌جاى این‌که به‌گونه دیالکتیکى و قانونمند، سیر تحولات رژیم و ضد رژیم را از۳۰خرداد ۶۰ تا ۳۰خرداد ۸۸، یا به‌درستى از بهمن ۵۷ تا بهمن ۸۸ ببیند، به‌جاى این‌که پروسه تغییر و حرکت و تحول و تکامل سى ساله را بنگرد، واقعیت را مثله و مجزا و ایستا مى‌بیند و عمدتاً بر روى تضادهاى بالایى رژیم متمرکز مى‌‌شود و به آن چشم دوخته است. طبعاً این هم که چرا رژیم هر روز به ترتیبى یقه مقاومت ایران و اشرف و مجاهدین را مى‌گیرد برایش مفهوم نیست و جاى چندانى ندارد.
***

نکته یى درباره سلسه مراتب تضادها
در بحث اپورتونیسم به سلسه مراتب تضادها اشاره کردیم. در جریان مبارزه معلوم است که با مسائل و تضادهاى متعدد رو‌به‌رو هستیم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآورى سلاحهایش و اجراى طرح و برنامه مشخص براى متلاشى کردن آن از درون و بیرون که بحث جداگانه مى‌طلبد، وضعیت بسیار بغرنج است. شگفتا که در این‌جا هم بمباران را آمریکا کرده اما از روز بعد، تضاد اصلى کماکان رژیم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً این موضوع را کنار مى‌گذاریم و به اصول حاکم بر سلسله مراتب تضادها اکتفا مى‌کنم:
اصل اول- بین حق و باطل و بین انقلاب و ارتجاع باید از حق و انقلاب دفاع کرد و طرف آن را گرفت و آن را تقویت کرد. باید باطل و ارتجاع را تضعیف کرد و نه بالعکس. واضح است که منظور از حق و باطل نسبى است و نه مطلق.
اصل دوم- در تضاد دو نیروى برحق مثلاً بین دو نیروى مبارز و مترقى، باید طرف آن را که موضعش حقتر و مبارزتر و مترقیتر است گرفت. واضح است که باز هم منظور از برحق و مترقى بودن، نسبى است.
اصل سوم-در تضاد دو باطل و دو نیروى ارتجاعى، تا آن‌جا که به ما مربوط مى‌‌شود و در حیطه ما مى‌گنجد، باید ضعیف تر را علیه قویتر تقویت کرد. البته حدّش این است که نیروى برحق که در اصل اول گفتیم تخطئه و تضعیف نشود والا نقض غرض مى‌‌شود.
به‌طور خلاصه این یک دستگاه منطقى است که از شاخص حقانیت و ترقى و انقلاب چیده مى‌‌شود و با آن مَحَک مى‌خورد. بر این اساس تا وقتى که استبداد دینى و رژیم ولایت فقیه در کشور ما حاکم است، همه تضادها علیه آن و به‌سود تغییر دادن و سرنگون کردن آن باید حل شود. اعم از تضادهاى واقعى در درون رژیم، یا تضادهاى بیرون رژیم و هم‌چنین تضادهاى بین المللى. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براى رهایى از شَرّ استبداد دینى و حاکمیت مطلقه آخوندى و لازمه دستیابى به آزادى و حاکمیت مردم، همین است.
قسمت هفتم
فصل هفتم- درسهاى قیام در روز عاشورا

پس از آگاهى و اشراف نسبت به انحراف و اپورتونیسم راست بهعنوان تهدید اصلى قیام، اکنون باید یکبار دیگر درسهاى قیام در روز عاشورا (۶دى۱۳۸۸) را مرور کنیم.
در پیام هشتم دى، به اختصار گفتم:
«استمرار و سرعت پیشروى و درجه تعمیق و گسترش نیروهاى قیام در شش ماه گذشته و مخصوصا انبار باروتى که در ایام تاسوعا و عاشورا در ایران سر باز کرد، به همگان نشان داد که آن‌چه مقاومت ایران درباره وضعیت جامعه ایران و درباره رژیم مى‌گفت، حقیقت داشته و در آن مبالغهیى نبوده است».
 -کسى منکر استمرار قیام در ۶ماه گذشته نیست.
-کسى منکر سرعت پیشروى قیام هم نیست. بسیار مىگویند و مىنویسند که، بحث در خیابانهاى تهران و سراسر ایران و در دانشگاهها و مجادلات و زد و خوردهاى سیاسى، در بیرون رژیم و در درون، دیگر انتخابات نامشروع ریاست جمهورى در رژیم ولایتفقیه نیست. شعارها هم این نیست. خواستهها هم، این نیست. مشکل هم این نیست. زیرا بهمحض این‌که در مناظرههاى انتخاباتى روزنى باز شد، همه دیدند که چه خبر است و چه ظرفیت انفجارى و بخارات متراکمى در ایران زیر عمامه و نعلین ولایتفقیه فشرده شده است. نقطه عزیمت البته انتخابات و مناظرههاى ۴نفرى بود که از همان فیلتر شوراى نگهبان ارتجاع عبور کرده بودند و از همین جا بود که حتى قبل از انتخابات، رفسنجانى به خامنهاى نامه نوشت و هشدار داد: «من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمى‌دانم». رفسنجانى بىپرده گفت «آتش‌فشانهایى که از درون سینه‌هاى سوزان تغذیه مى‌شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت». رفسنجانى در همین نامه از خامنهاى خواست «مانع شعله‌ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید» (خبرگزارى حکومتى مهر-۱۹خرداد ۸۸).

متقابلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً باند خامنهاى از طریق سپاه پاسداران و خبرگزارى آن رفسنجانى را به باد حمله گرفت و نوشت:

- «هرگز در ذهن بدبینترین دشمنان نظام هم این ظن بد خطور نمىکرد که روزى هاشمى رفسنجانى براى رهبر معظم انقلاب ”نامه سرگشاده“ بنویسد»

- «اعتراض غیرمنطقى شما… آن هم به رهبر انقلاب، که خود پرچمدار عدالت و مبارزه با ظلم است بسى جاى شگفتى و البته تأسف است»

- «آقاى رفسنجانى؛ متهم همیشگى پرونده استات اویل کجا و نظامى که با خون شهیدان آبیارى شده است، کجا؟ مدیر مادام العمر مترو کجا و خمینى کبیر کجا؟ اگر آن روز که دلسوزان شما و انقلاب، نصیحت کردند تا جلوى رانت‌خوارى و سوء‌استفادههاى گسترده فرزندان و وابستگان خود را بگیرید همه را به چوب تحجر و کج اندیشى و زهد فروشى نمى‌راندید، اگر توصیه‌هاى صریح و تذکرهاى لطیف رهبرى معظم را در مورد لزوم پرهیز از تجملگرایى و اشرافى‌گرى در میان مدیران نظام اسلامى در همان سالهاى ابتدایى دهه هفتاد جدى مى‌گرفتید و اگر به دستگاه محافظه‌کار قوهقضائیه جرئت مقابله با خویشاوندان و اطرافیان خود را مى‌دادید، امروز چنین نمى‌شد»

- «آقاى رفسنجانى؛ چرا رسانه‌هاى غربى و مخالفین نظام شما را به غلط مهمترین شخصیت جهت ایستادگى در برابر رهبرى مى‌دانند؟ … به خود بیایید و از سرنوشت بزرگان این انقلاب که در کشاکش حوادث و فتنه‌ها کم آوردند و از قافله انقلاب جا ماندند و روى بر قافله‌سالار آن ترش کردند عبرت بگیرید» (خبرگزارى فارس- ۲۲خرداد ۸۸)

هم‌چنین کسى منکر تعمیق و رادیکال شدن قیام و شعارهاى آن نیست. شعار اینست که ”مرگ بر اصل ولایتفقیه .

صحبت از ”ساختار شکنى“ و ”سرنگونى“ و ”اغتشاش“ و ”آشوب“ و ”تخریب“ و ”آتش سوزى“ است.

سرکرده انتظامى تهران بزرگ مى‌گوید: «آشوبگران روز عاشورا با تجهیزات کامل به صحنه آمده بودند که در آن سنگ و آجر قرار داده شده بود، اغتشاشگران تیر و کمان همراه خود داشتند و برنامه داشتند تا ایجاد آشوب کنند» و «کلکسیونى از نیروهاى ضدانقلاب بودند» که «تا نفر آخر را دستگیر مى‌کنیم» (۲۷دى).

 به‌نوشته مطبوعات رژیم «علاوه بر تخریب اموال نیروى انتظامى و حمله وحشیانه به پرسنل آن، یک زن رزمىکار به فرمانده نیروى انتظامى تهران بزرگ حمله نموده و به شدت وى را از ناحیه صورت زخمى کرده است». هم‌چنین «مسئول حفاظت یکى از مقامات عالى رتبه هم مورد ضرب و شتم قرار گرفته است». «اصلىترین ماموریتى که دستگیر شدگان… مطرح ساختهاند هدایت آشوبها و شعارها و شناسایى افراد براى جذب و همکارى با مجاهدین خلق بوده است» (روزنامه رسالت ۲۴دى).
 ***
درجه عمق پیدا کردن قیام و هم‌چنین ترس و وحشت باند غالب رژیم و قشقرقى که در روزهاى بعد به‌راه مىاندازد به‌حدیست که موسوى سریعاً فاصله مى‌گیرد، خط خود را جدا مى‌کند و بیانیه مى‌دهد: «براى مراسم عاشوراى حسینى بهرغم درخواستهاى فراوان، نه جناب حجت الاسلام و المسلمین کروبى اطلاعیه دادند و نه حجت الاسلام و المسلمین خاتمى اطلاعیه صادر کردند و نه بنده و دوستانم».

 علاوه بر این، براى مصون ماندن از تیغ آخته ولایت، به خواسته اصلى باند غالب رژیم براى موضعگیرى علیه مجاهدین گردن مى‌گذارد. باند ولىفقیه ابتدا به او گوشزد مىکند که در آستانه انقلاب ضدسلطنتى هوادار مجاهدین بوده تا حواس خود را جمع کند. سپس لاریجانى ”برادرانه“ از او مى‌خواهد همسفرى و هم سفرگى پیشین را از سر بگیرند.

موسوى که پیداست، حفظ خود به هر قیمت، خط قرمز اوست، قتل جنایتکارانه خواهرزاده خود را که مى‌توانست، با استفاده از محمل خانوادگى، از آن اعتراض بزرگى به‌پا کند، فشار زیادى بر رژیم خون آشام وارد آورد و قیمت حداکثر را از بابت این جنایت سیاسى و در ضمن آن سایر جنایتها، از باند غالب وصول کند، نه فقط این امر را با ظاهر فروتنانه به حداقل ممکن تخفیف مى‌دهد و از کنارش مى‌گذرد و فعلاً به باند غالب مىبخشد، بلکه به جاى این، درست به‌عکس، بر جنایتها و خیانتهاى مجاهدین انگشت مى‌گذارد. تازه در مورد مجاهدین روى دست حریف هم بلند مى‌شود که مطمئن باشید من خودم از شما دلسوزترم و از پس مجاهدین، بهتر برمىآیم. مى‌گوید: «من بهعنوان یک دلسوز مىگویم منافقین با خیانتها و جنایتهاى خود مردهاند، شما براى کسب امتیازهاى جناحى و کینهورزى آنها را زنده نکنید».

 فراتر از این، بار دیگر بر وفادارى به قانون اساسى ولایتفقیه از جانب خودش و جنبش سبز مهر تأکید مى‌گذارد: «لازم مىدانم قبل از آن‌که راهحل خودم را براى خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامى و ملى و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسى ما و جنبش سبز، تاکید نمایم».

 از دعاوى پیشین، درباره نامشروع بودن ریاست جمهورى و دولت احمدىنژاد هم خبرى نیست بلکه خواستار «اعلام مسئولیت پذیرى مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه» مى‌شود!

۴ خواسته دیگرش هم عبارتند از: تدوین قانون شفاف انتخابات، آزادى زندانیان سیاسى، آزادى روزنامه‌هاى توقیف شده (یعنى روزنامه‌هاى جناح مغلوب رژیم و نه آزادى همه روزنامه‌ها و مطبوعات)، و هم‌چنین اجتماعات قانونى و تشکیل احزاب (آن هم طبق قانون اساسى ولایتفقیه و نه آزادى بىقید و شرط احزاب و اجتماعات تا مرز قیام مسلحانه).

 آقاى موسوى به همین بسنده نمى‌کند و چون خوب مى‌داند که این خواستهها یا پوشال بافیست یا طبق ”مرّ قانون“ ولایت، مشروط به «اعتقاد قلبى والتزام عملى» به ولایتفقیه است، بلادرنگ اعلام مى‌کند که حتى در همین موارد هم حاضر به نسیه کاریست و مى‌نویسد: «ضرورتى ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در این راه به‌روشنى افق کمک خواهد کرد» !

اما این چیزها براى معده و روده سیرىناپذیر مقام ولایت، کفایت نمى‌کند و «هل من مزید» توبه و ندامت مىطلبد!

 خامنهاى که در روز ۱۹دى در جمع بسیجیان قم روى عبارت ”مرّ قانون“ تأکید مىکرد، خوب مىفهمد که چه مىگوید. منظورش این است که: در توبه و ندامت و غلط کردن گفتن، بیشترش اشکالى ندارد ولى نه ”یک کلمه کمتر!“ . بگذریم که رژیم کثیف ولایت، کلمه ”توبه“ را هم که بهمعنى بازگشت به ”صراط مستقیم“ و راه خدا و خلق و فاصله گرفتن از راه غضب شدگان و منحرفان است (غَیر المَغضوب عَلَیهم وَلاَ الضَّالّینَ )، ذبح نموده و با واژگونهسازى مطلق، به پافشارى در جاده جهل و جنایت و به اصرار در بربریت و مسیر ولایت، تعبیر و تفسیر مىکند.

***
یادآورى مى‌کنم که من ۳روز قبل از موضعگیرى موسوى، با مختصر آشنایى نسبت به ایشان و عملکرد رژیم ولایت، چند نکته را اختصاراً و با سرعت در پیام ۸ دیماه به عرض رسانده بودم:

اول اینکه: «متهم کردن آقاى موسوى به این‌که راه مجاهدین را مى‌رود کذب محض و زمینهسازى براى ارعاب و اسکات و یا دستگیرى است» و «سمپاتى نسبت به مجاهدین در اوایل انقلاب و در زمان شاه منحصر به آقاى موسوى نبوده و هیچ کشف جدیدى نیست» کما این‌که خامنهاى خودش بعد از انقلاب هم تا مدتها با ما رابطه داشته و هر شب جمعه به‌درخواست خودش توسط یکى از برادرانمان در جریان تحلیلهاى مجاهدین از اوضاع و احوال سیاسى قرار مى‌گرفته است.

 دومین نکته که از سه روز قبل گفتم این بود که «واضح است که باند خامنهاى و شرکا بغایت تلاش مى‌کنند کروبى و موسوى و اطرافیان و نظایر آنها را متقاعد کنند که به شرط تایید یا شراکت در سرکوب مجاهدین و مقاومت ایران و موضعگیرى علیه آنها، از تیغ آخته ولایت در امان خواهند بود. تلاش مىکنند مانند لاریجانى، رئیس مجلس ارتجاع، آنها را قدم به قدم به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همین راستا بکشانند اما واقعیت این‌ است که کار از این چیزها گذشته و مواضع و برچسبهاى پیشین به مجاهدین دیگر اثر ندارد و مشکلى حل نمى‌کند. چرا که ولایت یزیدى فقط انقیاد و تسلیم مطلق مى‌طلبد و حالا دیگر در سراشیب سرنگونى، صرف لفاظى علیه مجاهدین و مقاومت ایران دردى را از او دوا نمى‌کند».

 سومین و مهمترین نکته که باز هم تأکید مى‌کنم، این‌که «به‌رغم هر آن‌چه موسوى یا دیگران علیه مجاهدین و مقاومت ایران گفته باشند یا بگویند، هر گونه تعرض به آنها و خانواده و اطرافیانشان را قویاً محکوم مى‌کنیم و به ولىفقیه ارتجاع اخطار مى‌کنیم که مسئولیت دستگیرى و محاکمه و مجازات موسوى و هر گونه اقدام تروریستى مشخصاً و مستقیماً برعهده شخص خامنهاى است. علاوه بر این، در پى صدور پنجاهو ششمین قطعنامه مللمتحد درباره نقض وحشتناک حقوقبشر در ایران، از دبیرکل مللمتحد و کمیسر عالى حقوقبشر باز هم مى‌خواهیم که در همین خصوص یک هیأت ثابت نظارت بینالمللى براى نگهبانى از حقوقبشر و به‌ویژه آزادى بیان و اجتماعات در تهران مستقر کند».

 از این‌رو تنها نکتهیى که باید اضافه کنم و البته خاصّ موسوى و کروبى و امثالهم نیست، نفرت و اشمئزاز از هرگونه چراغ سبز دادن و هموار کردن راه و صاف کردن جاده و توجیه مستقیم یا غیرمستقیم اعدام و کشتار مجاهدین و غیرمجاهدین در داخل ایران و به‌ویژه در اشرف است. این کار از جانب هرکس با هر تفکر و عقیده و مرام و ادعایى که باشد، با هر شکل و توجیهى هم که ارائه شود، با هر جمله‌بندى و عبارتى هم که براى دم به تله ندادن بالانس شود، یک اقدام خائنانه ضدانسانى است و در این مورد با احدى شوخى و نرمش و انعطاف نداریم و نخواهیم داشت.

 چه آقاى موسوى که قبل از روى کارآمدن خمینى هوادار مجاهدین بوده، چه آنها که بعد از روى کارآمدن خمینى عضو یا هوادار مجاهدین یا پشتیبان و عضو شوراى ملى مقاومت ایران بودند یا هستند و خواهند بود و چه خود این حقیر که ارادتمند و در خدمت مجاهدین و مقاومت ایران بوده و هستم و خواهم بود و دقیقاً هم به همین خاطر است که خواهان سلامتى و امنیت و آزادى بیان و اجتماعات و آزادى آقاى موسوى و خانواده و دوستان و اطرافیان ایشان در مخالفت با ولىفقیه ارتجاع بوده و هستم و خواهم بود. کما این‌که در پیام ۸دیماه از بابت اینکه خامنهاى کمترین بهانهیى علیه ایشان پیدا نکند، خودم را سپر بلا نموده، به عرض رساندم که آقاى موسوى چنان‌که خود صریحاً گفته است اصلاً هدفش از شرکت در انتخابات، مقدمتاً نه یک هدف سیاسى رودر روى قدرت حاکم یا باند حاکم ولایت، بلکه یک هدف ادارى و برگرداندن «عقلانیت دینى به فضاى مدیریت کشور» بوده است.

 گمان نکنید که این تفسیر را من از خودم در آوردهام. اگر غلط است یا من درست نفهمیدهام تقصیر خودم نیست! ۴۳سال پیش، روز اولى که ما به دانشکده حقوقدانشگاه تهران رفتیم، چون در رشته سیاسى قبولمان کرده بودند، استادمان فرق مدیریت را با سیاست توضیح داد و گفت: سیاست و امور سیاسى در رابطه با قدرت حاکم است. بعد هم نمى‌دانم دکتر حمید عنایت بود یا دکتر محمدعلى حکمت که هر دوشان با بزرگوارى به سوالات کلافه کننده حقیر همیشه جواب مى‌دادند، گفتند برو کتاب ”دو چهره ژانوس“ درباره علم سیاست را بخوان تا بهتر بفهمى. منهم حرف استاد را اطاعت کردم و رفتم از کتابخانه این کتاب را قرض نموده و عجولانه خواندم. ولى نمىدانم که آیا درست تفاوت ”مدیریت“ و ”سیاست“ را فهمیدهام یا خیر؟

از شما چه پنهان معنى ”عقلانیت دینى“ را هم نمى‌دانم و لذا نفهمیدم که منظور از برگرداندن عقلانیت دینى به فضاى مدیریت در رژیم ولایتفقیه چیست؟

کلمه عقل و عقلانیت بهمعنى خرد و خردورزى را مى‌دانم که معطوف به خصلت تفکر و اندیشمندى انسان است و پایگاه فیزیولوژیک آن قشر فوقانى مغز مىباشد که از لحاظ کارکردى به آن سیستم علائم ثانویه مى‌گویند (فقط خواهشمندم با احکام ثانویه که امام راحلتان مى‌گفت، اشتباه نشود!).

کلمه دین را هم که چهار دهه پیش خیلى دنبالش بودم، بالاخره فهمیدم که یک دستگاه اعتقادى و ایدئولوژیکى است که در آن یک ارزش متعالى فراتر از زمان و مکان وجود داشته باشد که در این‌صورت به چنین دستگاه اعتقادى، دین مى‌گویند.

با این‌حال باید با کمال احترام! اذعان کنم که معنا و مفهوم ”عقلانیت دینى“ مورد نظر آقاى موسوى و تزریق آن به ”مدیریت نظام ولایت“ را باز هم نمىفهمم و از درک آن عاجزم! مگر این‌که منظور ایشان را باید از همان تجربهعملى نخست وزیرى ۸ساله مستَفاد نمود.

 ***
یادم هست که در روز۱۱ دیماه ۱۳۶۶ خامنهاى که در منصب رئیسجمهورهیچ‌کاره بود، در رقابت شخصى با ایشان، نافهمیده به وضعیت و سیاست اقتصادى دولت موسوى که البته توسط خمینى دیکته مى‌شد، حمله کرد. تا آن‌جا که مى‌دانم در آن زمان هم آقاى موسوى نقشى در سیاست نداشت و مدیر و مجرى ولایت مطلقه بود. عیناً هم‌چنانکه اعلیحضرت همایونى، هویداى بیچاره را از هر گونه دخالت در سیاست منع کرده بود، خمینى هم على الاطلاق اجازه دخالت در سیاست به موسوى بیچاره نمى‌داد.

 آقاى موسوى در عین حال، براى خامنهاى که رئیسجمهورش بود، تره خورد نمى‌کرد و خامنهاى هم ناگزیر بود به سفرهاى خارجى یا نماز جمعه یا روضه خوانى درباره اشعار حافظ شیراز درکنگرههاى مضحکى که رژیم به همین مناسبتها برگزار مى‌کرد، بسنده کند. آخوندها مى‌خواستند نشان بدهند که همه فن حریف هستند و از جنگ (به شیوه پتو پیچ کردن دانش آموزان نوجوان بر روى میدانهاى مین) تا ساختن زیردریایى (به شیوه حجت الاسلام بحر العلوم!) و شعر حافظ با تفسیر خامنهاى، سر در مىآورند. تا این‌که کسى فکر نکند فقط بریدن دست راست و پاى چپ و محاکمه و تیرباران ۵ دقیقهیى جوانان این مرز و بوم را، حتى بدون احراز هویت و دانستن اسم آنها، خوب مى‌توانند انجام بدهند.

الغرض، در زمستان سال ۱۳۶۶، ۶ماه قبل از آتشبس تحمیلى، وضع رژیم از هر بابت خراب بود. در جنگ به ته خط رسیده بود و آن‌چنان‌که خمینى ۶ماه بعد در نامه ۲۵تیر ۶۷ نوشت ”گزارشهاى نظامى سیاسى“ متعدد در این خصوص دریافت مى‌کرد. در این زمان ارتش آزادىبخش در کمتر از یکسال، در بیش از ۹۰ رشته عملیات، صدها میلیون دلار سلاحهاى جنگى به غنیمت گرفته و بیش از ۲۰۰۰نفر هم از خمینى اسیر گرفته بود و مى‌رفت تا براى عملیات بزرگ و متمرکز از قبیل ”آفتاب“ و ”چلچراغ“ و جارو کردن تیپها و لشکرهاى ولایتفقیه خیز بردارد.

خمینى در همان نامهیى که اشاره کردم بعد از آفتاب و چلچراغ و شکستهاى فجیع در جنگ ۸ساله نوشته، به خط خودش، اذعان مى‌کند که: «مسئولین جنگ مى‌گویند تنها سلاحهایى را که در شکستهاى اخیر از دست دادهایم بهاندازه تمام بودجهیى است که براى سپاه و ارتش در سال جارى در نظر گرفتهایم».

 در عرصه بینالمللى هم ما با تمام قوا جنبش صلح و آزادى براى ایران را پیش مىبردیم. از طرف دیگر افشاى افتضاح ایران گیت یکسال و اندى قبل، رژیم خمینى را بکلى بى آبرو کرده بود.

نارضایتى اجتماعى هم بهخاطر گرانى و رانده شدن ۴میلیون آواره جنگى به حاشیه شهرهاى بزرگ به شدت افزایش پیدا کرده بود. آوارگانى که متقاضى کار و نان و مسکن و خدمات شهرى بودند و دولت موسوى از پس آن بر نمىآمد، یکى از مسائل آنروزها تخریب منازل و مناطق مسکونى همین حاشیه نشینان بود. آوارگان جنگى و فقراى جنوب شهر ناگزیر براى اینکه همسر و فرزندانشان سرپناهى داشته باشند، به سرعت خانههاى گلى مىساختند و مزدوران خمینى هم هر روز خانهها را با لودر و بولدوزر بر سر آنها خراب مىکردند.

 این مجموعه تضادها در پایین، مثل همین امروز دربالاى رژیم سر ریز شده و دعواهاى متعددى را بین جناحهاى متخاصم برانگیخته بود.

دعواى عمده بین خامنهاى و باند بازاریهاى رژیم از یک‌طرف و موسوى و دولتش بر سر مسائل اقتصادى و اقتصاد جنگى بود که موسوى با دیکته خمینى مجرى آن بود. دعواى شدید دیگر بین شوراى نگهبان و آخوندهاى آن با مجلس رژیم به ریاست رفسنجانى بود که قویاً از جانب شخص خمینى حمایت مى‌شد.

در یک کلام، چون رژیم به‌شدت ضربه خورده و ضعیف شده بود، باند مغلوب آن، که آنزمان همین خامنهاى و برخى آخوندهاى شوراى نگهبان و گروهى از مجلسیان بودند، سر برداشتند.

 ***
تا اینکه در روز ۱۱دى ۱۳۶۶، خامنهاى در مقام رئیسجمهور در نمازجمعه فرصت را براى وارد آوردن ضربه به حریف (یعنى موسوى) مغتنم شمرد و مخالفت خودش را با اختیارات دولت موسوى بر سر مسائل اقتصادى علنى کرد. خامنهاى فکر مىکرد که به این وسیله پشتیبانى بازاریهاى مخالف با محدودیتهاى اقتصاد جنگى و دخالتهاى بیش از حد دولت موسوى در مسائل اقتصادى را براى خود ذخیره مىکند. خامنهاى گفت:

«اقدام دولت اسلامى، در برقرارکردن شروط الزامى، بهمعناى برهم زدن قوانین و احکام پذیرفته شده اسلامى نیست… امام که فرمودند دولت مىتواند هر شرطى را بر دوش کارفرما بگذارد، این هر شرطى نیست، آن شرطى است که در چهارچوب احکام پذیرفته شده اسلام است، و نه فراتر از آن… . برخى این طور از (این) فرمایشات استنباط مىکنند که مىشود قوانین اجاره و مضاربه، احکام شرعیه و فتاواى پذیرفته شده مسلم را نقض کرد و دولت مىتواند برخلاف احکام اسلامى شرط بگذارد، امام مىفرمایند: ”این شایعه است“ ، ببینید قضیه چقدر روشن و جامع الاطراف است»

از آنسو سردمداران و مهرههاى باند غالب، با نامه‌هاى شدیداللحن، به مقابله با خامنهاى آمدند و حرفشان این بود که این چه رئیسجمهورى است که در مورد ”دولت اسلامى“ و ”اختیارات حکومتى“ چنین و چنان مى‌گوید.

بیچاره خامنهاى هم که حسابگرى و ریاضیات ضعیفى دارد! ناپرهیزى کرد و با نوشتن یک نامه به خمینى، پاى او را رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به میان کشید و از خمینى خواست نظرش را درباره حرفهایى که در نماز جمعه راجع به ”اختیارات دولت“ گفته بود، اعلام کند.

اما خمینى که به وضوح مىدید و در خشت خام خوانده بود که اگر در برابر چنین شکافى در رژیمش ساکت بنشیند، شقه و بعد هم قیام در تقدیر خواهد بود و خطرناکتر این‌که ارتش آزادىبخش سر مىرسد، لحظه را براى شدیدترین گوشمالى دادن به خامنهاى و بستن شکاف رژیم، شکار کرد.
 ***

شیطان جماران در جوابیهیى که روز ۱۷دى۱۳۶۶ از رادیو و تلویزیون رژیم پخش شد، نه فقط اختیارات دولتى و حکومتى را سفت و سخت و کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آببندى کرد بلکه، بسا فراتر از آن، بدون هیچ رودربایستى و بدون کمترین شرم و حیایى، پرده را کنار زد و رژیم ”ولایت مطلقه فقیه“ را ضمن یک نامه پر توپ و تشر خطاب به ”حجت الاسلام خامنهاى“ اعلام کرد.

دار و دسته خمینى گویا خودشان همچنین انتظارى نداشتند، بعدها منابع رژیم نوشتند: «این سخنان (سخنان خامنهاى) سبب خیر شد و باعث شد حضرت امام خمینى (ره) طى نامهیى تاریخى پرده از ”ابتکار ولایت مطلقه فقیه“ بردارند

 حالا به نامه بهت انگیز خمینى به خامنهاى گوش کنید:

«از بیانات جنابعالى در نمازجمعه این طور ظاهر مىشود که شما حکومت را بهمعناى ولایت مطلقهیى که از جانب خداوند به نبى اکرم واگذار شده و اهم احکام الهى است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد صحیح نمىدانید و تعبیر به آن که این جانب گفتهام ”حکومت درچهارچوب احکام الهى داراى اختیار است“ به کلى برخلاف گفتههاى این‌جانب است.

 اگر اختیارات حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبى اکرم یک پدیده بى‌معنا و محتوا باشد. اشاره مىکنم به پیامدهاى آن که هیچ‌کس نمىتواند ملتزم به آنها باشد

حکومت که شعبهیى از ولایت مطلقه رسولالله است، یکى از احکام اولیه است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است.

حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در مواقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک‌جانبه لغو نماید.
حکومت مى‌تواند هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى، که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى که چنین است، جلوگیرى کند.

آن‌چه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آن با این اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرض مىکنم که فرضا چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسایلى است که مزاحمت نمىکنم».

 ***
و این هم جواب من از جانب شوراى ملى مقاومت ایران در فرداى اعلام رژیم ولایت مطلقه فقیه که بعدها توسط همین آخوندها ”سلطنت مطلقه“ هم گفته مى‌شد:

«در شرایطى که رژیم خمینى بنابه تصریحات نخست وزیرش در موقعیت اقتصادى وخیمى قرار گرفته، بار دیگر دعواى درونى گرگهاى گرسنه و هار، اوج مى‌گیرد و در همین راستا پیوسته از خمینى تازهتر از تازهترى مىرسد!…

خمینى در جوابیه علنى خود به خامنهاى نامبرده را شلاق کش نموده و او را از ”تخطئه یک هدیه الهى“ که همان ”حکومت… . بهمعناى مطلقه“ باشد برحذر مىدارد… . به‌رغم آن همه شاگردى در مکتب امام رذیلت پیشهاش هنوز، آن‌چنان‌که باید، خوب شیرفهم نشده که ”حکومت مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است“ .

 پیرکفتار فرتوت که در حضیض فلاکت و بدنامى بهسر مى‌برد… به نحو بىسابقهیى طینت وحشى استبدادى، و شهوت افسار گسیخته خود به قدرت و حکومت را برملا نموده و تصریح مى‌کند که حتى ”حکومت مى‌تواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته“ ، هرآن‌گاه مخالف مصالحش باشد، ”یک جانبه لغو کند و مى‌تواند هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى باشد“ جلوگیرى کند… .

 چنین بود که دیروز بر خلاف ابتدایىترین اصول قضایى و حتى با نادیده گرفتن قوه قضاییه رژیم خودش، ”تعزیرات حکومتى“ در حق کسبه خرده پا را به دولت واگذار نمود. و امروز اختیارات حکومت را آشکارا، بىقید و شرط و بىحد و مرز اعلام مىکند. گوئیا که مردم و مملکت، سراپا ملک طلق شخصى او و ”ولایت“ سفیانى و نامشروع اوست. تازه به این هم قانع نشده و به شیوهیى که به در مىگویند تا دیوار هم بشنود، به رئیسجمهورش خاطرنشان مى‌کند که ”بالاتر از آن هم مسائلى هست که مزاحمت نمى‌کنم“ !… …

دعوا، دعواى داخلى گرگهاى هارى است که کارد به استخوانشان رسیده و دارند زوزه مىکشند و همدیگر را از هم مىدرند. یعنى دعوا نه بر سر ”فقه و اصول“ بلکه بر سر ”بود و نبود“ حکومت نجس و منحوسى است که به هر خس و خاشاکى براى ادامه عمرش متشبث مى‌شود».

 این را هم یادآورى مى‌کنم که منظور از تعزیرات حکومتى، شلاق زدن کسبه جزء در ملا عام به‌خاطر گرانفروشى بود. زیرا محض نمونه، حتى یک گردن کلفت نامدار و چپاولگر هم در تمام سى سال حکومت خمینى و خامنهاى در ملاء عام شلاق نخورده و انگشتان یا دستش هم بهخاطر دزدى قطع نشده است.
 ***
و این هم غلط کردم گویى شتابان خامنهاى در آن زمان:

«برمبناى فقهى حضرتعالى که این جانب سالها پیش آن را از حضرت عالى آموخته و پذیرفته و براساس آن مشى کردهام، موارد و احکام مرقومه در نامه حضرتعالى جزو مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم، مقصود از حدود شرعیه در خطبههاى نماز جمعه چیزى است که در صورت لزوم مشروحا بیان خواهد شد»

خامنهاى به این هم اکتفا نکرد بلکه روز جمعه اول بهمن۱۳۶۶ با یک آکروبات بازى و کلّه معلق زدن ولایت نشان به نماز جمعه شتافت و گفت اصلاً «اکثریت مردم چه حقى دارند که قانون اساسى را امضا و لازم الاجرا کنند».

مى بینید چه ولىفقیه آکروبات بازى داریم؟! هم روى طناب ولایت راه مى‌رود، هم معلق مى‌زند، و هم دلى دلى ”مردم سالارى دینى“ مى‌خواند!

این از خامنهاى رئیس قوه مجریه رژیم در آن زمان بود، رئیس قضاییه وقت، موسوى اردبیلى، هم معطل نکرد و روى دست خامنهاى بلند شد و گفت «ولىفقیه مى‌تواند رئیسجمهور را بدون این‌که همه مردم راى بدهند، نصب نماید». (روزنامه رسالت – ۳بهمن۱۳۶۶).

 لابد شما هم سرتان دارد مثل من سوت مى‌کشد! ولى هنوز صبر کنید تا تعریف ولایتفقیه را از دادستان انقلاب خمینى در تهران و مؤسس روزنامه رسالت هم بشنویم. آذرى قمى روى دست همه اینها بلند شد و بعدها در روزنامه رسالت نوشت: «ولایت‌فقیه ولایتى است مطلقه… ‌ولایت بر‌دنیاست و آن‌چه در دنیاست اعم از موجودات زمینى و آسمانى و جمادات و نباتات و آن‌چه که به‌نحوى به‌زندگى جمعى و انفرادى انسانها ارتباط دارد».

 -در بازنویسى قانون اساسى رژیم در سال ۶۸ عبارت ”ولایت مطلقه امر“ رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً وارد اصل ۵۷ آن گردید که مى‌گوید:

«قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران عبارتند از قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه فقیه برطبق اصول آینده این قانون اعمال مىگردند، این قوا مستقل از یکدیگرند».

 ***
حالا ببینیم داستان اختلاف آخوندهاى شوراى نگهبان با رفسنجانى که هم، ”قمر وزیر“ و هم ”شمس وزیر“ خمینى بود، در سال ۱۳۶۶ به کجا رسید:

آخوندهاى مزبور قبل از این‌که خمینى تنوره بکشد، بعضاً زیر سرشان بلند شده بود و حتى ادعا مى‌کردند، چون خودشان مجتهد هستند و تقلید بر آنها حرام است حق کنترل بر مصوبات مجلس را دارند.

شیخ محمد یزدى نایب رئیس وقت مجلس خمینى هم که از شوراى نگهبان حمایت مى‌کرد صریحاً گفت: «فقهاى شوراى نگهبان از مجتهدین هستند یعنى تقلید بر آنها حرام است… تازمانى‌که… . رهبرى قانون اساسى را امضا کرده، شوراى نگهبان باید کنترل کند».

رفسنجانى یکبار به آنها هشدار داد: «از شوراى نگهبان و از آقایانى که منصوب حضرت امام هستند، تقاضا مى‌کنم که نظرات امام را جدى گرفته و نظرات خود و دیگران را مانع اجراى نظرات امام نکنند».

این «فقها» هم، مانند خامنهاى که در آن زمان رئیسجمهور بود حالیشان نبود که اگر قرار بود که خمینى حتى به قاعده و قانونى که خودش نوشته و امضا کرده پایبند باشد، که دیگر این همه اختناق و زنجیر و دهها هزار اعدام لازم نبود!

 خمینى براى دفع شّر آن آخوندهاى کودن شوراى نگهبان که همین حقیقت ساده را نمىفهمیدند و گاه نفهمیده به مخالفتهاى «طلبگى» و «حوزوى» مبادرت مى‌کردند ابتدا صحبت از تشکیل کمیسیون کنترل تصمیمات شوراى نگهبان توسط خودش را به میان کشید تا «خفه» شوند. هر چند که طبق قانون اساسى، آن ۶ آخوند را خودش مستقیماً منصوب مى‌کند و ۶ حقوقدان را هم از طریق رئیس قوه قضاییه که منصوب خودش است به مجلس معرفى مى‌کند.

بعد هم، به‌طور غیرقانونى، یعنى برخلاف همان قانون خودش، حکم به تشکیل یک چیز عجیب الخلقه به‌نام «مجمع تشخیص مصلحت نظام» داد که در هنگام بازنویسى قانون اساسى آن را برایش نوشتند و بردند و دید و پسندید. اما خودش مرد ولى همین چیز عجیب الخلقه بعداً وارد قانون اساسى جدید رژیم شد.

 حالا تو را به خدا اگر از این معماى ولایت سر درآوردید ما را هم خبر کنید! یک ولىفقیه است، یک مجلس، یک شوراى نگهبان دو زیست، یعنى نیمه آخوند- نیمه حقوقدان، که معنى همه اینها به‌طور سرجمع مىشود: «هیچ – هیچ» به نفع مقام ولایت!

-در بازنویسى قانون اساسى رژیم در سال۶۸ مجمع تشخیص مصلحت هم به‌صورت اصل ۱۱۲ وارد این معما و «چیستان» شگفت آخوندى گردید:

«-اصل یکصد و دوازدهم:

مجمع تشخیص مصلحت نظام براى تشخیص مصلحت در مواردى که مصوبه مجلس شوراى اسلامى را شوراى نگهبان خلاف موازین شرع و یا قانون اساسى بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام نظر شوراى نگهبان را تامین نکند و مشاوره در امورى که رهبرى به آنها ارجاع مى‌دهد و سایر وظایفى که در این قانون ذکر شده است به‌دستور رهبرى تشکیل مى‌شود. اعضاى ثابت و متغیر این مجمع را مقام رهبرى تعیین مىنماید. مقررات مربوط به مجمع توسط خود اعضا تهیه و تصویب و به تایید مقام رهبرى خواهد رسید».
 ***
چنین بود که شوراى ملى مقاومت اعلام کرد:

«تشدید مداوم تضادهاى درون حاکمیت طى سال ۱۳۶۶، که خمینى را به دخالت مستقیم و مکرر براى حل و فصل مشکلات روزمره رژیم وادار کرده بود، در نیمه دوم سال به جایى رسید که خمینى مجبور به دست بردن رسمى و علنى در بنیادهاى حقوقى رژیم شد و این امر معنایى جز اعلام بىاعتبارى قانون اساسى ساخته و پرداخته خودش نداشت. اعلام ”ولایت مطلقه“ و انتصاب ”مجمع“ نوظهورى براى ”تشخیص مصلحت نظام“ ، در واقع تتمه اعتبار صورى ارگانهاى ”انتخابى“ و ”شوراى نگهبان قانون اساسى“ رژیم را از میان برد و صورت حقوقى نظام استبداد دینى را با ماهیت آن هماهنگ کرد» (بیانیه شورا-۱۶اردیبهشت۱۳۶۷).

 ***

بگذارید، براى کامل کردن مطلب، این را هم بگویم که مبادا فکر کنید، آن‌چه بر قانون اساسى افزودند، و آن‌چه خمینى توانست انجام بدهد، برایش کافى و کفایت بود.

خیر، حرفهاى خودش (و طبعاً هر که بر مسند ولىفقیه بنشیند) منحصر به مواردى که تا این‌جا گفتیم نیست. گوش کنید:

-بر خلاف قوانین خودش، بهمحض این‌که براى سرکوب دانشگاهها، ضرورى دید حکم به تشکیل یک ارگان غیرقانونى به‌نام «شوراى عالى انقلاب فرهنگى» داد.

-بر خلاف قوانین خودش، بهمحض این‌که، براى سرکوب روحانیان مخالف، ضرورى دید، حکم به تشکیل یک دادگاه غیرقانونى به‌نام «دادگاه ویژه روحانیت» داد که مورد گلایه نمایندگان مجلس شوراى اسلامى خودش هم واقع شد.

-برخلاف قوانین خودش حکم به عزل منتظرى داد و صریحاً در این باره نوشت: «مصلحت نظام از مسائلى است که مقدم بر هر چیز است».

-صریحاً مى‌گفت: «آحاد مردم یکى یکى‏شان تکلیف دارند براى حفظ جمهورى اسلامى [که‏ ] یک واجب عینى [و] اهم مسائل واجبات دنیا [و] از نماز اهمیتش بیشتر است براى این‌که این حفظ اسلام است نماز فرع اسلام است».

 -هر وقت هم که ”فقها“ ى خودش و حقوقدانان خودش مىگفتند که فلان مطلب با قانون اساسى سازگار نیست، مى‌گفت: اینها «نقض ظاهرى» است. و اشکالى ندارد. از جمله در دیماه ۶۷ در تذکر به مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت:

«این بحثهاى طلبگى مدارس که در چهارچوب نظریه هاست، نه تنها قابل حل نیست، بلکه ما را به بنبستهایى مىکشاند که منجر به ”نقض ظاهرى“ قانون اساسى مىگردد».

 -جالب تر اینکه طلبکار هم در مى‌آمد که:

«این که در قانون اساسى است بعضى شئونات ولىفقیه است نه همه شئون ولایتفقیه»

و مى‌گفت: «روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارند و آقایان براى این‌که با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقدار کوتاه آمدند. این که در قانون اساسى است، این بعضى شئون ولایتفقیه است نه همه شئون آن… مسأله بالاتر از این است»

-خمینى حتى اعتبار وکالت نمایندگان را به رضایت ولىفقیه مىداند و خطاب به خبرگان گفت:

«همهتان هم اگر چنان‌چه یک چیزى بگویید برخلاف مصالح اسلام باشد، وکیل نیستید، از شما قبول نیست، مقبول نیست، ما به دیوار مىزنیم حرفى را که برخلاف مصالح اسلام باشد»

- «رئیس‌جمهور منتخب مردم، اگر از طرف ولى‌فقیه نصب نشود طاغوت است»

- «من به واسطه ولایتى که از طرف خدا دارم شما را منصوب مى‌کنم»

- «من که ایشان را حاکم کردم یک نفر آدمى هستم که به واسطه ولایتى که از شارع مقدس دارم ایشان را قرار دادم»

« ”ولایت“ مورد بحث، یعنى حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى که خیلى از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهیى خطیر است

مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً یکى از امورى که فقیه متصدى ولایت آن است، اجراى حدود است. آیا در اجراى حدود بین رسول اکرم (ص) و امام و فقیه امتیازى است؟ یا چون رتبه فقیه پایین‌تر است باید کمتر بزند؟».

نتیجه اینکه طبق صورت جلسات شوراى بازنگرى قانون اساسى:

«ولایت مطلقه نه در چارچوب احکام فرعیه اولیه و ثانویه الهیه محصور است و نه در محدوده قانون اساسى اسیر و نسبت به هر دو امر مطلق است نه مقید».

«اوامر او در حکم قانون است و در صورت تعارض ظاهرى با قانون، مقدم بر قانون مىباشد».

ضمنا خمینى از همان اول به روشنى مى‌گفت که «آخوند یعنى اسلام. ‌روحانیان با اسلام در هم مدغمند… . آن که با عنوان روحانى و آخوند مخالف است، این دشمن شماست» (۲خرداد۵۸).

یعنى که آخوند و اسلام در هم ادغام شده و یک چیز است و نه دو چیز!

 ***

آیا این‌همانى آخوند و اسلام را در تفکر قرون وسطایى خمینى مىبینید؟

آیا شرک آشکار را، در نشاندن خود بر جاى خدا و پیامبر خاتم و ائمه معصوم و مظلوم، مىبینید؟

-حالا خودتان قضاوت کنید که به‌راستى با این قانون اساسى و با آن‌چه در این ۳۰سال به چشم دیدیم، این یک نظام نجاست بربرى و جاهلیت است یا نظام مقدس جمهورى اسلامى؟

-آیا این خمینى اهانت مجسم به تاریخ ایران و اسلام نیست؟ مصداق بارز «مغضوب علیهم» هست یا نیست؟

- آیا سوء استفاده و لکهیى بر دامن قرآن و اسلام و پیامبر و حضرت على و امام حسین، هست یا نیست؟

-راستى کسانى که هنوز سنگ خمینى را به سینه مى‌زنند چه بیمارى دارند و چگونه تعریف مى‌شوند؟

-راستى آخوند خاتمى موقعى که مى‌گفت هرگونه تغییر در این قانون خیانت به ملت ایران است، این کلمات او چه معنى و چه بارى داشت؟

- و مهمتر این‌که، آیا امروز موسوى و غیرموسوى و هرکس که مدافع یا پایبند این قانون است و یا حتى به مصلحت مى‌خواهد در چارچوب این قانون حرکت کند، مى‌تواند قیام را بجانب سرنگونى و یا دست کم اصلاح این رژیم هدایت کند؟

 آى بچهها، صبر کنید، من هنوز چند سؤال دیگر هم دارم:

- علاوه بر همه بازتابها و گزارشها و مقالات و موضعگیریهاى داخلى و بینالمللى، آیا معنا و مفهوم و علت بنیادین استمرار و سرعت پیشروى و درجه تعمیق و گسترش نیروهاى قیام در ۶ماه گذشته و آن انبار باروتى که در روز عاشورا جرقه زد، روشن است؟

-آیا اپورتونیسم و انحراف راست را چنان‌که باید و شاید دریافتید؟

-آیا قیام در این نقطه، پردهیى را کنار زد یا نزد؟ ضرورت و حقانیت استراتژى سرنگونى این رژیم را ثابت کرد یا نکرد؟

اگر چنین باشد مقاومت و ایستادگى و جانبازى در برابر چنین رژیمى، از همان روز ۳۰خرداد تا همین امروز، براى آزادى خلق و میهن، عادلانه و برحق و ضرورى بوده است یا خیر؟

اگر جوابتان مثبت است خوشا به‌حال زحمتکشان و رزم آوران آزادى ملت ایران!

و تا کجا سنگدل و نابینا هستند نشستگانى که به‌جاى رژیم بر سر و روى ایستادگان و مجاهدان مى‌کوبند.

فضل الله المجاهدین على القاعدین اجراً عظیما…

برگرفته از سایت مجاهد 

لینک قسمت دوم استراتژی قیام

لینک قسمت سوم  استراتژی قیام

به کانال جدید ایران-مریم بپیوندید  @IranMaryam2018

ایران مریم در گوگل پلاس 

https://plus.google.com/u/0/116832277345808362714

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر